
وسایلمو جمع کردم و رفتم بیرون. جینی و هرمیون از این موضوع با خبر بودن و دم در اتاق اسلایترین منتظر من بودن . جینی : پس کجاس ؟؟ هرمیون : فکر کنم باید یکم دیگه وایسیم . پانسی : بچه ها . شما اینجا چی کار میکنین ؟ هرمیون : بالاخره اومدی. بیا بریم دیگه . هرمیون و جینی کمکم کردن که وسایلمو بیارم . رفتیم اتاق گریفیندوری ها . همشون به من چپ چپ نگاه میکردن . انگار من ولدمورت بودم .
هری : پانسی . اینجا چی کار میکنی ؟ هرمیون : پانسی با دریکو دعواش شده بود . هری : اینو که همه میدونن . هرمیون : دریکو برای تنبیه رفت دفتر پرفوسور اسنیپ. همون موقع نامه ای که مادر دریکو درباره ی این موضوع فرستاده بود اومد . تو نامه نوشته بود که پانسی یه مدت موقت به اتاق گریفیندوری ها منتقل بشه . رون : هورااااااااا . من و هرمیون باهم تو یه اتاق میخوابیدم .
دریکو ویو : خیلی دلم برای پانسی تنگ شده بود ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم . گویل : دریکو حوصلت سر نرفته ؟ احساس میکنم اینجا بدون پانسی سوت و کوره. کرب : آره راس میگه . اگه بود سر به سرش میزاشتیم و اذیتش میکردیم یکم میخندیم .دریکو: بسه بچه ها . اتفاقا خوب شد که رفت . یکم نفس بکشم .خیلی رو مخ بود . گویل : تا دیروز که بهترین دوستت بود . الان شد آدم رومخی ؟ . کرب : راس میگه دیگه . خیلی اذیت میکرد . دریکو :کرب دهنتو میبندی یا به روش خودم دهنتو ببندم .
کرب : من که چیزی نگفتم . دریکو : همین الان داری حرف میزنی . من خیلی خسته ام میرم بخوابم . رفتم تو اتاقم. ولی نه برای خواب . یه نامه برای پانسی نوشتم و با یه جغد براش فرستادم . پایان دریکو ویو.
من و هرمیون خوابمون نمیبرد برای همین هری و بقیه ی بچه ها رو صدا زدیم بیان یکم حرف بزنیم . هری ویو : هرمیون اومد پیشمون . هرمیون : بچه ها میاید یکم حرف بزنیم . من و پانسی حوصلمون سر رفته . هری : اوکی. الان میایم . جینی : رون . یه نامه اومده . رون : چی . برای کیه ؟ جینی : وقتی از طرف دریکوعه معلومه برا کیه . هری : بازش کن ببین چی توش نوشته . جینی: اصلا مهم نیست چی توش نوشته . جینی نامه رو پاره کرد . جینی : نمیخوام حتی چشمش به این نامه بیوفته.
جینی و هری و رون اومدن پیشمون. یکم حرف زدیم و خندیدیم و هممون همون جا خوابمون برد . هرمیون بیدارمون کرد . هری و رون و جینی رفتن اتاقشون که لباس عوض کنن . من و هرمیون هم شروع کردیم به لباس عوض کردن .( ناظر جان جدا جدا لباس عوض میکنن دوباره تستمو رد نکن ) رفتیم سرسرا . با چشمم دنبال دریکو میگشتم ولی پیداش نمیکردم . هری : پانسی . دنبال چیزی میگردی ؟ پانسی : دریکو رو نمیبینم . رون ( با خنده) : این جور مواقع معمولا میگن وللش ولی تو خیلی دیگه صادقی . هری : خب نبینی . بهتر . تو مگه با مالفوی قهر نیستی ؟ پانسی : چرا ولی ... ولش کن . رفتیم سر کلاس گیاه شناسی با پرفوسور اسپراوت داشتیم . من باید تو بخش اسلایترین وایمیستادم . پانسی : تایم صبحانه کجا بودی ؟ دریکو : ب ت چ . پانسی: اوکی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 💚
مرسی💙
من هیچوقت پانسیو قضاوت نکردم اخه لنتی یه لحظه زل بزن تو چشاش دلت میخاد محو شی..
ولی داستانت خیلی خوبه ادامه بده
مرسی❤️❤️