10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kook❤ انتشار: 4 سال پیش 995 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام ... خوبین ؟؟؟ .... 😘😘😘 اینم از قسمت بعدی ....😍
پنی : وااای ..... تالون ؟؟؟ ..... تو بودی ؟؟؟ ..... چه صدای ترسناکی داشتی 😅..... هـــــی 😨 چرا این جوری شدی ؟ ...... ترسناک شدی .....
😨😨😨😨😨😨تالون داشت آروم آروم بهم نزدیک میشد ...... به چهرش نگاه کردم ... چشماش عین مردمک گربه شده بود ... چشمای قرمزش می درخشید ... وای خیلی ترسناک شده بود . اصلا مثل اون وقتی نبود که اول بار دیدمش .... چی شده .... نـــه اون تالون نبود ..... انـ ...انگار ...کـ.. که یه خونـ .. خون آشام بود .😦
😲😲😲😲😲😲😲
پنی : هـــــی برو عقب ...... تـ...تـ...تالون داری چیکار میکنی ..... هـ ...هـ ...هـــــی می خوای چیکار کنی ؟؟ 😨😨😨😨 برو کنــــار .....داری منو می ترسونی ....
دیدم که به حرفام اهمیت نمیده و کار خودشو میکنه ... سریع بلند شدم و فرار کردم ... رفتم طرف در ... دستگیره رو گرفتم ... ولی هر کار میکردم در باز نمیشد .... وااای آلان میاد .... یه دفه دیدم تالون بلند شد و سریع اومد رو به روی من جلوی در وایساد و گفت : جایی تشریف میبرین ؟؟؟ من ترسیدم و عقب عقب رفتم ... تالون یه لبخند شیطانی زد و آروم آروم داشت بهم نزدیک میشد .... خواستم دوباره فرار کنم که فهمید و دستام رو گرفت و کشید و منو محکم کوبید به دیوار .... بین تالون و دیوار بودم و راهی برای فرار نداشتم ... دستامم گرفته بود و به دیوار چسبونده بود ....
تقلا کردم تا ولم کنه ... پنی : تالون ؟... این چه کاریه ؟؟ !!!!.... بزار بررررمممم ..... ولـــــــم کنننن ..... همش سعی میکردم دستم رو آزاد کنم ولی فایده ای نداشت ... زورم بهش نمیرسید .... تالون رفتار منو که دید با داد گفت : تکوووون نخور .... بعد به چشمام خیره شد ..... من از این کارش خیلی ترسیدم .... یه دفه دیدم که یکی از دستامو ول کرد و سرمو گرفت جلو .... دیدم سرشو داره میاره نزدیک گردنم .... می خواست گازم بگیره ....نـــــه .... تالون ولــــم کن .... یکی از دستام که آزاد بود .... با دستم هلش دادم عقب .... اون یکی دستمم آزاد شد و بعد دوباره فرار کردم .... رفتم طرف در ... این بار عصبانی شدم و محکم با پام کوبیدم به در ... در قدیمی و شکسته بود ... با لگد من شکست و باز شد .... تالون : وایـــــسا !!!.....من خیلی ترسیدم و سریع از اتاق اومدم بیرون و فرار کردم ....
می خواستم برم طرف در خروجی قصر ... ولی انگار گم شده بودم .... قصر خیلی بزرگ بود .... خودمو توی یه تالار بزرگ پیدا کردم .... از پله ها اومدم پایین .... اطرافم رو نگاه کردم .... اهههه ... اینجا کجاست ؟؟؟ .... یه دفه صدای قدم های یه نفرو شنیدم ... پنی تو دلش : واااای داره میاد😨😨😨😨 .... سریع رفتم و پشت یه ستون قایم شدم ....
تالون با خنده های شیطانی داشت از پله ها میومد پایین : هههههه .... ( خندیدن 😈 ).... خانم پنـــــــی ..... لیـــدی من ....نمی تونی ازم فرار کنی .... هر جا باشی ... بالاخره پیدات میکنم ....
من از ترس نفس نفس میزدم و می لرزیدم .... آلان میاد اینطرف ....😱😨
من آروم سرمو گرفتم پایین .... جوری که نفهمه ... مخفییانه ... می خواستم جامو عوض کنم ... یواش یواش رفتم طرف پله ها .... یه دفه پام به فرش کهنه کف اتاق گیر کرد و افتادم روی زمین .... پنی : آخخخخ ..... تالون سریع برگشت و گفت : پس اونجایی!😈 ..... من سریع بلند شد و دویدم طرف پله ها .... از دستش فرار کردم .....
داشتم توی یه راه رو می دویدم ....پشت سرم و نگاه کردم ... ولی کسی تعقیبم نمی کرد !!! عجیبه ... تا همین چند دقیقه پیش تالون پشت سرم بود ... کجا رفت ؟؟؟؟ .... وایسادم ... تا یکم نفسم بالا بیاد .... مُردم از بس دویدم ....
پنی : هه .. هه ..هه ... ( نفس نفس زدن ) ..... یه صدایی اومد ... تق ... درحالی که از ترس خشکم زده بود .... آروم چرخیدم و پشت سرم رو نگاه کردم .....
چهره پنی : 😨😨😨😨😨😨😨😨😨 ..... پنی : اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ .... ( جیغ زدن ) ..... تالون به سمتم حمله ور شد و دستمو گرفت و کشید .... منم افتادم روی زمین و تالون خودشو انداخت روی من ....
پنی : از روی من برو کنار ...... هـــی ولم کن ...... چرا دستمو گرفتی ؟؟ ..... 😱 ولم کن بزار برم .... ولــــــم کن ...😨😨😨😨
هر چی تقلا میکردم ولم نمی کرد ،
پنی : تالــــــون بزار برم .... داری چه غلطی می کنی ؟؟؟؟ ......ولم کــــن.
به چشمای تالون نگاه کردم ، یه برقی توی چشماش بود ،
پنی : تـ ..تـ ...تالون داری چـ...چیکار می کنی ؟ ... ولـــــم کن بزار برم ..... ولــــم کــــــن .
..... برو عقب ..... تالـــــون .....
که یه دفه دیدم دستشو گذاشتم روی لبم و گفت :
💀 ششششششش من که هنوز باهات کاری نکردم که داری این جوری جیغ میزنی خانم خوشگله .... خیلـــــی اشتها آوری ..... خیلـــــی دارم جلو خودمو میگیرم ..... دلم نمیاد بهت صدمه بزنم ..... ولی یه دفه دیدی طاقتم سر اومد ..... اون وقت دیگه کارام دست خودم نیست ......😈😈😈😈
گفتم چــــــی ولم کن..... نـــــه ولــــــم کن ......
😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨
یه لبخند شیطانی زد .
که یه دفعه دیدم داره صو .... صورتش رو جلو میاره ..... 😱 هـــــــی جلو نیــــا .... نیــــا ...... من خوش مزه نیستم 😭 ولم کن بزار برم ...... آآآآآآآآییییییییی......
لبش رو گذاشت رو لبم و منو بوسید .
قیافه پنی : 😶😶😶😶😶 پنی تو دلش : ایـ...این ... این چه کاریه ؟؟؟؟.... یه دفه سرشو گرفت عقب و ریشخندی زد و بعد اومد طرف گردنم و زیر گلومو گاز گرفت ........ 😖😖😖😖😖
😲😲😲😲😲😲😲😲 آآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییی .... ولــم کننننننننن..... نـــــــ....... مممممممم ...... آه........ آآآآآآآیییییی ..... م ..... بســـــ ..ہ..... ....😖😖😖😣😣😣😣😣😣😣.....تمـــــومش کــــن .....😵
هر چی دست و پا می زدم ، ولــــم نمیکرد ، خییییلییییی درد داشت 😣😣😣😣 محکم منو گرفته بود و خـ ... خونمو ......
( راوی داستان : و تا آخـــــر تـــــا اینکه پنی بیهوش میشه و ... 😔😔 )
بقیه داستان از زبان تالون : ( آلان تالون خودش شده ) چشمامو باز کردم . اه .... چه سر دردی داشتم .... آخخخخخ......
هان ؟؟؟؟ .....من رو کی خوابیدم؟؟؟ .... ایـ .. این ... کیه ؟؟؟؟این پنی ؟؟؟.... آره خودشه ......😨😨😨😨😨😨😨😨 چـ ... چـ .... چرا ایـ .... این جوری شده؟؟؟؟ ... پنـــــــی ..... پنـــــــی ...... پنی بیدار شو ...... چرا این جوری شدی ؟؟؟؟؟؟؟..... پنـــــــــــــی ......
😦😦😦😦😦😦نـ .... نکنه ..... نکنه من .... من این بلا رو .... این بلا رو سرش اوردم ...... مـــــــن ؟؟؟؟؟؟؟؟ 😟😟😟😟
تالون : نـــــــــــــــــــه ، امکان نداره ..... پنــــــــی .....😭😭😭😭 بلند شـــــو ... خواهــــــش می کنم ...... پنــــــی ..... پنـــــــــی .....
پنی نفس نمی کشید 😨 فکـ .... فکر کنم که ..... ( مرده باشه ) نــــــــه .... این امکان نداره ...... پنــــــی ..... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 پنی و محکم گرفتم توی بغلم و گریه میکردم ، گریه می کردم و بازم گریه می کردم ، باورم نمیشــــــه .... من پنــــی رو کـ ... کشتـ .... امکان نداره .... من با ارزش ترین کس زندگیم رو ....... 😣😣😣😣😣هیـــــــچ وقت خودمو نمی بخشـــــــم ...... پنـــــــی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😢😢😢😢
بعد کلــــــــی گریه کردن :
از بس که گریه کرده بودم روی پنی از حال رفتم .... اصلا نمی تونستم ولش کنم .... می خواستم اونقدر اونجا بمونم تا این که منم بمیرم ..... تا اینکه یه دفه .....
نظر و لایک😎💖 ، بوس بوس😘😘 ، بای بای 👋👋
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
24 لایک
چرا رو مخ ادم اسکی میری خوشت میاد اه اه
پسر داییم یه سال ازم بزرگه انقدر حرص نمیده
که تو میدی
نه واقها رو مخی ازت خوشم نمیاد
تستجی رو مخی
پارت بعد تستچی مگه تو خواهر مادر نداری چرا اینطوری میکنی دلت میاد سریع تایید کن
والا
5 روز شد چیشد اخه 😣😣😣😣😣😣😣😣😣
تستچی پدرمون رو در اورده 😕
ببین خب بگو یهو چیشد پنی زنده میشه
ای جون. اخیش. بالاخره از سر بی تی اس و میرالکس راحت شدم. عالییییه. میگم ببخشید میشه پنی رو بکشی؟ من دوست دارم داخل داستانای عاشقانه پایان غمناکی داشته باشه
مهم نیست بکش. کلا من عاشق اینم همه بمیرن. الان میگین این دختره دیوونس. 😁😈مثلا من تصمیم دارم اخر داستانم همه رو بکشم😃
راستیـ میشه به انجمن حمایت از شخصیت های منفور بپیوندی؟ یه وبلاگ دارم به این نام. زندگی نامه شون میزارم و اینطور چیز میزا. میای؟خعلی باحاله.
اوکی 👍
حتما در اولین فرصت میام 😍
قسمت بعدی را زود تر بزار
پارت بعد چیشد مردم از کنجکاوی
منحرفش کن
اره راست میگه منحرف کن 👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿👿
یکم چجوری بگم +۱۸ کن اینطوری
اگر مثبت ۱۸ بشه که دیگه میشه سریال ترکی 🧐
خب سریال ترکی بشه
منحرفش کن موافقم. من عاشق صحنه های رمانتیکم. ولی با پایان تلخ🙎🏻♀️😈
منحرفانه خوب تره به خدا😂
من عاشق صحنه های منحرف و رمانتیکم