
امیدوارم لذت ببری عزیزم❤☺
مرینت تبدیل شد و رفت ، توی راه همه ش فکر می کرد وقتی آدرین رو دید چیکار کنه؟! رسید خونه ی آدرین. آدرین بهش گفت : سلام لیدی م یعنی سلام لیدی باگ. لیدی باگ جواب نداد و آدرین کمی ناراحت شد. لیدی باگ شرارت آکوما رو خنثی کرد.میخواست بره که آدرین داد زد وایسا لیدی باگ باهات کار دارم. نکته : نادیا و ... اون جا نبودن. لیدی باگ گفت : .....
لیدی باگ : توی دلش گفت برات متاسفم آدرین، کاش از اول دوستت نداشتم و کت نوار رو دوست داشتم. بلند گفت چیه؟ آدرین، : من باید یک چیز خیلی مهمی رو بهت بگم. لیدی باگ : توی دلش گفت انگار چیزی هم برای گفتن مونده بلند و با عصبانیت گفت بگو آدرین : این جا نمیشه لیدی باگ. لیدی : پس کجا ؟ بیا بریم پشت بام . خوبه؟ آدرین : بله لیدی باگ عالیه پلگ : نکنه میخواد بهش بگه که دوستش داره یا نکنه بهش بگه اون کت نواره، منم میرم ( توی دلش ) آدرین و لیدی رفتن پشت بام. ❤
آدرین : لیدی باگ من میخواستم یک چیزی بهت بگم لیدی : بگو دیگه ، حوصله ندارم. آدرین : امروز چرا حوصله نداری لیدی باگ؟ لیدی : کارت رو بگو آدرین : باشه لیدی باگ . من از چند سال پیش عاشق تو بودم ولی نمیدونستم چطوری بهت بگم . تو قوی و فوق العاده زیبا هستی و البته شجاع هم هستی و خیلی چیز های دیگه ، اینم بگم که خیلی مغرور هستی، البته اگر ناراحت نشی. لیدی باگ : اول اینکه آدرین ممنون که من رو دوست داری بعدش من یکی دیگه رو دوست دارم و آدرین : لیدی باگ تو کی رو دوست داری ؟ نمیتونم بهت بگم آدرین آدرین : لطفا لیدی باگ بگو لیدی : باشه اگر اصرار میکنی ، من کت نوار رو دوست دارم❤ قیافه ی آدرین : 😕😯😍😐 لیدی رفت و خیلی ناراحت بود حتی یادش رفت که آدرین رو ببرش توی خونه. ❤
لیدی باگ تمام مدت توی راه گریه می کرد. عشقش به آدرین کم نمی شد و تازه عشقش به کت نوار خیلی خیلی زیاد می شد. طوری که هر وقت می دیدش دلش می خواست بهش بگه. آدرین هم خیلی ناراحت بود و هر کی باهاش حرف می زد نمی شنید و جواب نمی داد ولی خوشحال هم بود چون لیدی باگ کت نوار رو دوست داره. معلوم نبود خوشحاله یا نه. با خودش گفت هر طور که شده من فردا همه چیز رو به لیدی میگم❤
مرینت اون شب شام نخورد و تا صبح نخوابید و به کت نوار و آدرین فکر کرد. فردا صبح کلویی شرور شده بود. نمیتونستم باهاش بجنگم. چون اون آدرین و لوکا رو ازم گرفته بود. من نمیتونستم خودم رو ببخشم چون میخواستم به کت نوار بگم که عاشقشم ولی باز به آدرین و لوکا فکر می کردم .عذاب وجدان داشتم. در حالی که داشتم فکر می کردم تیکی داد زد مرینت وقت تغییر شکل منم ترسیدم و گفتم باشه تیکی همین الان.
تبدیل شدم و رفتم. کت نوار رو وقتی دیدم آرامش گرفتم.از لاکی چارم استفاده کردم تا سریع تر تموم بشه. شکستش دادیم. کت نوار گفت لیدی میخواستی یک چیزی بهم بگی الان وقت داریم میتونی بهم بگی. لیدی باگ : خیلی خوشحال بودم که میتونستم بهش بگم بالاخره. ولی خیلی خوابم میومد چون دیشب اصلا نخوابیده بودم. داشتم بهش میگفتم من ، من ، من که یهو ............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تا اینجا داستان خیلی خوب بود ولی تروخدا شخصیت جدید زیاد اضافه نکن خیلی خز میشه(نصیحت من)
عزیزم من همون لیدی باگم که این داستان رو نوشتم ، مجبور شدم که یکی جدید بسازم و با این جواب شما رو بدم چون رمزم یادم رفته بود. حتما به تست های دیگه م سر بزن و ادامه ی این داستان رو با پروفایل لیدی باگ نوشتم. یک داستان دیگه که درباره ی مریکت و سنتی مانستر هست رو با این پروفایل ( مارال ) مینویسم .
ممنونم عزیزم ❤❣ خیلی بهم انرژی مثبت دادی گلم❤ حتما ، تا آخر داستان همون شخصیت های خود کارتون هست.💜🐞