4 اسلاید صحیح/غلط توسط: Moon انتشار: 2 سال پیش 523 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
راستی من پارت قبل اسلاید یک رو نذاشتم که درباره ی اون پیرمرده بود، لطفا اگه ندیدیش برو ببین؛)
خب بریم شروع کنیم..راستی ؛ نتیجه چالشه.
از جام بلند شدم و شروع کردم به راه رفتن و با دیدن چیزی انقدر ترسیدم که جیغم با هوا رفت و زمین خوردم.. از جام بلند شدم و اون پیرمرد رو درحالی که ی سمور مرده دستش بود رو دیدم، پیرمرد گفت: اه ترسوندمت! + اره، من امده بودم که باشما یکم حرف بزنم. پیرمرد درحالی که دوتا سنگ از توی جیبش بیرون اورد تا اتیش درست کنه گفت: بفرمایید. + اون برادرتون که گفتید از این جزیره رفته، چرا شمارو نبرد؟ _ خب راستش اون ی قایق ساخت و رفت، ماهم که دعوا کرده بودیم و باهم قهر بودیم.. + ایا امکانش هست بدون قطب نما هم بتونیم از اینجا بریم؟ پیرمرد جواب داد: فکر نکنم، راستی همسر×ت کجاست؟ با تعجب جواب دادم: کییی؟ تهیونگ رو میگی نه نه ما توی کشتی باهم اشنا شدیم + ولی باهم امدین اینجا، یعنی میتونستین بقیه رو هم نجات بدید اما اینکار رو نکردین و.. _ نه هردوتامون تنهایی امدیم. + که اینطور، ولی پسر خوبیه.( عه جدی؟😔😂) چیزی نگفتم و اون پیرمرد هم سمورش رو گذاشت روی اتیش تا بپزه.
رفتم لب ساحل و کمی نشستم، به دریا نگاه کردم و به زیبایی های دنیا ک تا بحال بهش دقت نکرده بودم فکر کردم، این سفر اعجاب انگیز خیلی چیزه بهم یاد داد. ادم ها نمیتونن تنهایی زندگی کنن و همیشه کسی هست که به کمک دیگری نیاز داشته باشه؛ از وقتی ک امدم اتفاق های زیادی رخ داده بود و تهیونگ واقعا خیلی کمکم کرد. دست از فکر کردم برداشتم و بلند شدم و صدف جمع کردم ؛ دیگه حالم داشت از صدف خوردن بهم میخورد. به سمت کلبه رفتم و در رو اروم باز کردم و رفتم تو. تهیونگ هنوز خوابیده بود، چقدر ناز و کیوت بود . دلم میخواست برم لپش رو بِکِشَم ولی بیدار میشدد . با سنگ هایی که پیرمرد داده بود اتیش درست کردم و صدف هارو گذاشتم توی اتیش . نشستم و به تهیونگ که شبیه ی بچه خرس نانااااز خوابیده بود نگاه کردم، منظور حرف پیرمرد چیبود؟ واقعا بهم میایم؟ صدف ها کم کم پختن و بوشون توی کلبه پیچید. برداشتمشون و توی بشقاب گذاشتم تهیونگ هم بیدار شد و با قیافه ی کیوتش گفت: کجا بودی؟ + رفته بودم پیش اون پیرمرده، ی سمور گرفته بود و داشت کبابش میکرد! تهیونگ امد کنار نشستم و ی صدف برداشت و خورد.
احساس میکنم تقریبا یک ماه از سال گذشته، هوا کم کم سرد شده و خورشید دیگه مثل قبل نمیتابه. امروز صبح به محض بیدار شدن از جام بلند شدم و نگاهی به تهیونگ که خوابیده بود کردم و از کلبه خارج شدم، به مرغ ها سر زدم، تخم کرده بودن چهارتا، برداشتمشون و به کلبه رفتم . با صدای بستن در کلبه تهیونگ بیدار شد و با قیافه ی خوابآلود نگاهی بهم کرد و گفت: دیشب صدای ی گرگ رو شنیدم! من درحال درست کردن اتیش گفتم: واقعا؟ + اوهوم. با خنده گفتم: من که تا الان فقط مار دیدم . + منم فرار کردن تورو. بعد صبحانه باهم از کلبه بیرون رفتیم و به سمت درخت های زیبای جزیره رفتیم؛ همه چیز خوب بود تا اینکه چیزی از زیر برگ ها تکون خورد! از ترس جیغی زدم و تهیونگ خندید و دستم رو گرفت و گفت: نگران نباش، شاید ی حشرهس حتما که نباید مار باشه. لبخندی زدم و به راهمون ادامه دادیم. تقریبا یک ربع داشتیم قدم میزدیم . به ی جایی با ی درخت که برگ هاش خیلی زیبا از درخت آویزون شده بود رسیدیم. ایستادیم که با دقت درخت رو نگاه کنیم . من و تهیونگ با ایستادنمون نگاهی به دست هامون که همچنان گرفته بودیشون کردیم و تهیونگ نگام کرد و.....
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
37 لایک
میبینم که حمایتها کمه.. خب پس پارت بعد میافته دوهفته ی بعد🗿🗿🗿
گلببب
عالییییبوددد
بچه ها پارت بعد رد میشه ، یکمم چیز داره، اهممم .. چیکار کنم؟
دو هفته شدددددپپ😂💔🧸🤍
سرما خوردم سرم درد میکنه نمیتونم
اوخییی زودتر خوبی شییی کیوت🤍🧸✨
مررسی💙✨️
دو هفته شده پارت بعد را بزاررررر🙏🏻🙏🏻🙏🏻
پارت بعد پارت بعد پارت بعد
گووووووودددد پرفکتتتتتتت
؛)🌸✨️
بلاخره گذاشتیییی
Yesss
عالییی♡
مرسیی✨️✨️