
سلام عزیزم❤☺ امیدوارم خوشت بیاد و حتما نظر بده و به تست های دیگه م سر بزن کیوتم❤😍
آنچه گذشت : آدرین : پلگ به نظرت لیدی باگ من رو دوست داره؟ پلگ گفت نمیدونم یکم کممبر خورد. آدرین : من امروز به لیدی باگ عشقم رو اعتراف میکنم. دیگه نمیتونم توی خودم نگه دارم.تبدیل شدم. و رفتم برج ایفل. به لیدی باگ پیغام دادم که هر وقت تونستی بیا برج ایفل باید یک چیز مهم رو بهت بگم.❤رفتم گل ، شمع و..... خریدم؟ روشن کردم که لیدی خوشش بیاد. مرینت : از مدرسه برگشتم. به تیکی گفتم : تیکی من از کت نوار خوشم اومده. به نظرت بهش بگم؟ تیکی گفت به حرف قلبت گوش بده. منم تصمیم گرفتم که بهش بگم. تبدیل شدم دیدم چند تا پیغام از طرف کت نوار اومده. بازش کردم نوشته بود که ......... . منم رفتم برج ایفل. اون شب باران میومد. و ..... ادامه : کت نوار : من عذاب وجدان دارم که مرینت رو رد کردم و از طرفی هم نمیتونم لیدی باگ رو فراموش کنم. ( این حرف ها رو توی دلش می گفت ) لیدی باگ اومد . لیدی باگ : وای کت نوار این جا خیلی قشنگ شده. کت : ممنونم لیدی من. لیدی باگ : من میخواستم یک چیزی بهت بگم کت نوار :من میخواستم یک چیزی بهت بگم. نکته : هم زمان گفتن. کت نوار گفت اول تو بگو لیدی باگ لیدی باگ : باشه کت. من من من من کت : تو چی لیدی باگ؟ یهو......
مرد کبوتری شرور شده بود. دوباره نجاتش دادیم و برامون بستنی آندره خرید. دیگه زمانی نداشتیم که بریم برج ایفل. ❤☺ رفتم خونه. به تیکی ماکارون دادم. یکم استراحت کردم چون میخواستم برم خونه ی جولیکا و لوکا برای اینکه میخواستیم آهنگ بخونیم. تصمیم گرفتم به لوکا بگم که از یک دوست بیشتر دوستش دارم.
رفتم خونه ی لوکا. لوکا خیلی خوشحال بود و من نمیدونستم چرا. نکته : لوکا عاشق کلویی هست و امروز بهش اعتراف کرده و کلویی هم بهش گفته منم دوستت دارم و مرینت نمیدونه. مرینت : لوکا من باید یک چیزی رو بهت بگم. میشه بریم یک رستوران یا ..... . لوکا: ببخشید مرینت ، امروز نمیتونم . اگر خیلی مهم هست لطفا همین جا بگو . امروز با کلویی قرار دارم.مرینت ، مرینت حالت خوبه؟؟؟
از زبان من : مرینت حالش خوب نبود و رنگش مثل گچ سفید شده بود. مرینت : از کلویی بدم میاد. اول آدرین رو ازم گرفت حالا لوکا رو میگیره. کم مونده از کت نوار هم خوشش بیاد😕 ( توی دلش می گفت ) نکته : مرینت فکر میکنه آدرین کلویی رو دوست داره. مرینت به لوکا گفت : لوکا چطور با کلویی قرار داری؟ اون هم تو رو دوست داره؟ لوکا هم کل ماجرا رو گفت. مرینت گفت من خیلی تکلیف دارم ، من باید برم دیگه. خداحافظ لوکا و جولیکا❤ مرینت : تیکی اگه کت نوار هم همین طوری ردم کنه ، من چیکار کنم ؟ تیکی : مرینت زندگی میتونه کلی سوپرایزت کنه ، باید خودت رو آماده کنی. مرینت : اگه یک روز آدرین شرور بشه من چطور نجاتش بدم؟ تیکی : چطور مرینت؟ مرینت : نمیتونم حتی نگاهش کنم چه برسه باهاش بجنگم یا نجاتش بدم. تیکی : تا الان که شرور نشده. مرینت برو تکالیفت رو بنویس. مرینت : باشه تیکی جونم❤ تیکی توی دلش گفت : اگه بفهمه آدرین کت نوار هست مرینت نابود میشه.😕 آدرین : .............
بریم پیش آدرین و گابریل ❤ آدرین توی اتاقش بود. ناتالی در زد و گفت : آدرین پدرت باهات کار داره ، سریع بیا. آدرین : حتما ناتالی ، پلگ به نظرت چیکار داره؟ پلک در حالی که داشت کممبر میخورد گفت نمیدونم از زبان آدرین : من رفتم توی اتاق پدرم گابریل : پسرم تو دیگه بزرگ شدی و وقت این که ازدواج کنی. آدرین : اما پدر گابریل : اما نداره. به نظرم کاگامی میتونه تو رو خوشبخت کنه. آدرین : اما من یکی دیگه رو دوست دارم. گابریل : کی رو دوست داری؟ آدرین توی دلش گفت نمیتونم بهش بگم که لیدی باگ رو دوست دارم. آدرین : ولش کن پدر. گابریل : میتونی بری ، چند روز دیگه ازدواج میکنی آدرین رفت. ناتالی : گابریل شاید بهتر باشه بزاری خودش تصمیم بگیره. گابریل : شاید حق با تو هست ناتالی.
گابریل : احساسات منفی رو حس میکنم ، فکر کنم احساسات پسرم باشه، اما ریسک زیادی که شرورش کنم و جونش رو به خطر بندازم . ولی وقتی امیلی زنده بشه حتما خیلی خوشحال میشه.❤ هاک ماوث یک آکوما فرستاد تا آدرین رو شرور کنه. پلگ : آدرین دیگه ناراحت نباش. امروز به لیدی باگ اعتراف کن که دوستش داری ، وقتی کت نواری. و بعد توی دلش گفت : لیدی باگ وقتی که آدرین هستی ردت میکنه. پلگ داد زد : وای نه آدرین، آکوما ، هاک ماوث احساسات منفیت رو حس کرده و میخواد شرورت کنه، به حرفش گوش نده ، نکنه میخوای با لیدی باگ بجنگی؟ آدرین : معلومه که نه پلگ. احساسات منفی من از بین رفت پس نمیتونه شرورم کنه. اما ممکنه بقیه رو شرور کنه . ❤ آدرین به نادیا زنگ زد تا بیاد خونه شون که فیلم و .. بگیره که لیدی باگ متوجه بشه و شرارت آکوما رو خنثی کنه. نادیا اومد و ..... . مرینت توی تلویزیون دید و گفت تیکی وقت تغییر شکل هست. تیکی : مرینت وایسا ، تو گفتی که نمیتونی آدرین رو نجات بدی مرینت : وای تیکی ، حالا چیکار کنم؟ تیکی : انتخاب دیگه ای نداری. مرینت تبدیل شد و رفت خونه ی آدرین. بعد .......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود من که خیلی خوشم اومد 👌👌👍👍👏👏
عزیزم من همون لیدی باگم که این داستان رو نوشتم ، مجبور شدم که یکی جدید بسازم و با این جواب شما رو بدم چون رمزم یادم رفته بود. حتما به تست های دیگه م سر بزن و ادامه ی این داستان رو با پروفایل لیدی باگ نوشتم. یک داستان دیگه که درباره ی مریکت و سنتی مانستر هست رو با این پروفایل ( مارال ) مینویسم .
ممنونم عزیزم ❤❣ خیلی بهم انرژی مثبت دادی گلم❤ به تست های دیگه ی من سر بزن خوشگلم💙