رویای فراموش شده ۲

دوستون دارم بخوندیش....یه هو دیدی که اون تهیونگه با حالت خواب آلودی گفت حالت خوبه؟ ~ممن....خخوبببم..شش...ششماا این جا چیکار میکنید #تو همبشه لکنت داری؟ ~نه ولیی..از دیدنتون شوکه شدم #شوکه نشو باید عادت کنی از این به بعد قراره بیشتر همو ببینیم ~چی سانیا و پانیا داشتن ریز ریز میخندیدن که یهو سرفه ایی زدیو خندشونو خوردن تهیونگ از اتاق رفت بیرون ~شما دو تا نمیتونین دهناتونو ببندید دو دقیقه؟_وای آخه قیافت خیلی خنده دار بود~پوففف

تهیونگ تموم هزینه ها رو پرداخت کرد و تو قرار بود فردا مرخص شی شب.. از زبون تهیونگ:ا\ت خوابیده بود خیلی تو خواب کیوت میشد تا صبح بیدار بودم ساعت ۸ از خواب بیدارش کردم من:ا/ت پاشو ~ببخشید بچه ها کجان اشاره کردم به گوشه اتاق که اونا خوابیده بودن بعد اون چشاشپ از من گرفت و اونا رو دید من بهش خیره شدم اونم همینطور اما یه هو با صدای پرستار بخودمون اومدیم _باید سعی کنی پاشی عزیزم ~باشه از زبون ا/ت سعی کردم رو پام وایسم داشتم تعادلمو حفظ میکردم که یهو افتادم از بخت بدم افتادم رو تهیونگ

خودمو جمع و جور کردم دوباره سعیمو کردم موفق شدم بچه ها بیدار شدن و باهم آماده رفتن شدیم تهیونگ پول بیمارستانم رو حساب کرد نمیدونستم چجوری از خجالتش در آم برای شام دعوتش کردم خونمون

شب موقع شام خیلی خوش اومدید سانیا و پانیام الان میان #باش من عجله ایی ندارم پانیا و سانیا با سرعت باد از کنارتون رد شدن و از در رفتن بیرون تو و تهیونگ هم دویدن دنبالشون ولی نریسیدین بهشون اونا رفتن بیرونو در و قفل کردن از پنجره داد زدی~هوووی بیا این در و باز کن #دیوونه شدین _امشب باهم بهتون خوش بگذره شما به هم نگاه کردید و با هم شروع کردید به غرغر نشستین شامتون رو بخورید داشتی آب میخوردی #البته بدم نشدا ما اینجا تنهاییم آب پریید تو گلوتو شروع کردی به سرفه زدن #شوخی کردم چرا جدی میگیری؟ یه لبخند ملیح زدی و ادامه غذاتو خوردی

بچه ها همینجا کات کنم بقیش پارت بعد حالا تو خماریش بمونید😅

دوستتون دارم کامنت بزارید