همیشه اولین نفر تو خانواده بودم همیشه توجها سمت من بود از بچگی چون من بنظرشون خوشگل بودم چون موهام بلوند بود و هیچ کی تو خانواده موهاش اون رنگی نبود تازه من بچه بابام بودم بابا و مامانم هزار بار ازم ازمایش گرفتن و کلا 100 درصد بچه بابام بودم و همیشه خاهر بزرگم بی اهمیت بود تو خانواده ولی خب ما همو دوس داشتیم...17 سالم ک بود داشتم از پاساژ بیرون میومدم ک یهو ی مردی داشت زنشو م. ی. ز. د. من رفتمو از اون زن دفاع کردم و بردمش پیش پلیس اون اقاهه برا 2 ماه رف زندان و اون خانومه از من تشکر کرد و برام دوک بوکی خرید... الان 18 سالمه و دارم تو مدرسه سان سو میخونم... مامان: میران....میران:بله مامان بابات نصف شرکتو فروخته برای یکی ب اسم اقای کیم جونگ فردا قراره با پسرش و همسرش بیان و راستی چن روز دیگ میخایم بریم کلا سئول و تو مدرستو عوض میکنی میران:باشه مامان من میرم بالا پیش سوهو ( راستی میران ی برادرم داره) مامان: باشه برو... رفتم بالا میران: سوهو میشه بیام تو سوهو :بیا داخل سوهو:میران نمیای بازی میران:نع خیلی ناراحتم قراره بریم... فردا داشتم از مدرسه بر میگشتم ک دیدم اقای جونگ داره میاد خونمون و پسرشم پشت سرش داره میرهههههه... وقتی رفتن داخل خونمون... کمی صبر کردم ک طبیعی شه بعد رفتم داخل سلامی کردمو رفتم لباسمو عوض کنم
رفتم پایین.....
ناظرش من بودم😃🥢
عرررر مرسیییی:)))
عالییییژیی🥺💕میشه پارت بعد رو زودتر بزارییییی