
سیلام سیلام👋خوفیننننن؟؟؟؟دوستون دارم یه عالمه....لایکککککککککککک
جئون با اون دختره از در اومدن.سریع در رو برای جئون باز کردم.اون که نشست سریع خودمم رفتم نشستم.یهو سویون با جیغ گفت:دختره ی احمق در رو روی من باز نکردی!منو جئون توی ماشین نزدیک بود از خنده منفجر شیم!سریع پیاده شدم و با سر پایین درو براش باز کردم.فقط دعا دعا میکردم خندمو نبینه!خلاصه نشستیم و رفتیم شرکت.دختره یه صندلط برداشت اومد دقیقا کنار میز جئون نشست!من توی اتاق بودم.یهو دختره یه نگاه تمسخر آمیز بهم انداخت و گفت:خب دیگه بسه!برو بیرون!یهو جئون عصبی از مانیتور چشم گرفت:سوآ همیشه اتاق من میمونه!وای یعنی اینو که گفت داشتن توی دلم قند آب میکردن.قیافه ی دختره از پشت اون همه آراسشم سرخ شده بود!.....در رو براشون باز کردم.تا وارد شدیم دیدم مادر جئون اومد بغل سویون:وای عروس گلم چطوره؟دوباره صدای شکسته شدن قلبمو شنیدم!دوباره بغض سنگینی تمام وجودم و گرفت!دوباره یه چیزی توی سینم اجازه نداد درست نفس بکشم!مادرش شاکی رفت سمت جئون:باید تا این ساعت عروس منو شرکت نگه داری؟اصلا برای چی بردیش؟برعکس مامان جئون،باباش انگار دل خوشی از این دختره نداشت!دختره رفت نزدیکککک پدر جئون نشست و گفت:چطوری بابا جون!پدرش خودش کشید اونور تر و با سر جوابشو داد!دیگه اون فضا رو نمیتونستم تحمل کنم!مادرش همش داشت از دختره تعریف میکرد!نگو خوده مادره دختره رو فرستاده آمریکا که پیشه خودشون توی آمریکا درس بخونه!پس دختره به مادر جئون میگفت مامان؟
نامحسوس به طرف اوتاق رفتم.پشت در سر خوردم روی زمین.دستمو جلوی دهنم گرفتم کسی صدای هق هقمو نشنوه!آروم اروم اشکام میومدن.نمیتونستم درست نفس بکشم!.....سعی میکردم بخوابم.ولی خوابم نمیبرد!یهو یه پیامک برام اومد.جئون بود!لبخندی روی لبم نشست."سوآ میشه بیای بالا؟میخوام باهات حرف بزنم!"وقتی اینجوری میگفت یعنی دیگه انقدر توی خودش ریخته که داره میترکه!!!!!سریع بلند شدم!آروم درو باز کردم و از پله ها بالا رفتم!درو برام نیمه باز گذاشته بود.وارد شدم.دستاشو تکیه داده بود به نرده های بالکن.در بالکن رو باز کردم و سلام دادم.نشستم.منتظر موندم تا بیاد و بگه.مثل دفعات قبل کنجکاو بودم.تا اینکه با نگاه خسته برگشت و نشست بغلم.معلوم بود خستش:امروز...امروز با مامان دعوا کردم!(مثل این پسر بچه کوچولو ها که دعوا میکنن میرن به مامانشون میگن😂)گفتم:خب برای چی دعوا کردی؟وقتی میخواست درد دل کنه به عنوان یه دوست به حرفاش گوش میدادم نه یه بادیگارد!دوباره نگاهشو به آسمون سیاه دوخت:میخوان به زور با سو یون ازدواج کنم!مامان میگه دختره خوبیه!ولی بابامم خیلی ازش خوشش نمیاد.فقط مامانه منه که سادس زود گول میخوره!این دختره فقط دنبال پولمه!میدونم!پس حدسایی که میزدم درست بود!با صدای لرزون که ناشی از بغضم بود گفتم:خب...خب تو میخوای چیکار کنی؟گفت:پس برای چی تورو اوردم اینجا؟
یعنی...من بهش میگفتم باهاش ازدواج کنه یا نه؟؟؟هه!همینجوریش دارم دیوونه میشم حالا میخوام بگم باهاش ازدواج کنه؟؟؟جئون:میدونی؟دختره سیریشیه!ازش خوشم نمیاد!خیلی بی مزس!میدونم دنباله پولمه!ولی خب...مامان میگه دختر خوبیه.بهتر از همه س!برگشت سمتم:شایدم مامانم راست بگه.که فک نمیکنم اینجوری باشه!نظرت؟گفتم:اممم...نمیدونم.ولی خب...جئون:توعم ازش خوشت نیومده؟سرمو انداختم پایین: نه!دوست داشتم این نه رو بلند و توی صورتش بگم!بگم نه!باهاش ازدواج نکن خیلیییی بی مزس!خیلییییی جلفهههه....سرشو تکون داد:میخواستم نظرتو بدونم!نظرات خوبن!قند تو دلم آب شد!نیشم داشت کم کم تا گوشام میرسید!سریع جمش کردم.داشت نگام میکرد اخه!لبخندی زد که باز سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم.ولی لپام گل انداخت!چرااااا انقدر خوشگل میخندهههه!بعد چند دقیقه گفتم:خب حالا چیکار میکنی؟جئون:هیچی!به مامانم میگم نه!نفس اسوده ای کشیدم.جئون:خب!برو بخواب خانوم کیم!بلند شدم و احترام گذاشتم:چشم آقای جئون!بازم لبخندی زد.با دست بای بای کردم و به سمت در رفتم.در اتاقشو باز کردم و تا اومدم بیرون با دوتا اخم گره خورده مواجه شدم!دختره بود!سویون:تو اینجا چیکار میکنی؟آرامش خودمو حفظ کردم با سردی گفتم:رئیس کارم داشت!یه ذره صداشو برد بالا:رئیست نمیتونست فردا صبح کار داشته باشه؟با بی خیالی شونه بالا انداختم:نمی دونم!شاید میخواسته الان بگه!سویون:حالا کارش چی بود؟
گفتم:من نمی تونم اصرار رئیسمو به کسی بگم!قشنگگگ داشت جز میخوردددد!یهو عصبی اومد جلوتر:من هر کسی نیستم!من قراره بشم زن آیندش!با تمسخر گفتم:خوبه میگی قراره بشم!هنوز نشدی!گفت:تو بلد نیستی با من چیجوری باید حرف بزنی؟؟نه؟؟؟گفتم:من استخدام رئیسمم!فقط هم به اون احترام میزارم.سریع از پله ها رفتم پایین و اجازه ندادم حرف بزنه.در اتاقو باز کردم و پشت در وایسادم.نفس حبس شدمو بیرون دادم.چه دختر پرروئی بودااااا!باید با جئون روشو کم میکردیم!اروم و بی صدا رفتم خوابیدم......مثل همیشه حاضر و آماده از اتاق زدم بیرون.سو یون و پدر و مادر جئون نشسته بودن داشتن چایی میخوردن.سو یون همش داشت عشوه میومد.مونده بودم چیجکری مادر جئون معنی این عشوه هارو نمیدونه؟؟؟؟یهو مادر جئون منو دید:سلام سوآ!بیا بشین عزیزم!گفتم:سلام!نه ممنون الان رئیس میاد باید بریم شرکت.مادر جئون:نه دخترم!بیا حالا که نیومده.به اجبار رفتم نشستم.بونا برام قهوه اورد.سویون کنار مادر جئون نشسته بود.مادرش دستی با محبت به شونه ی دختره کشید:این دختر خانوم خوشگل قراره بشه عروس من!میدونم با جئون خوشبخت میشن!من همینجوری داشتم حرص میخوردم بعد اون دختره داشت ذوق میکرد.لبخند زورکی ای زدم.مادر جئون:این خانوم خشنم بادیگارد شخصیه جونگ کوکه!البته اون قدرم خشن نیستا!!وقتی کار میکنه خشن میشه!یهو جئون دوباره با اخم اومد....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بلیی مایل به فرندد
ولی بعضی اوقات مامانم بشدت گیر میده گوشی دستت نگیر و اینجور چیزا بزور گوشیمو قایم میکنه .
خب .. مایل به فرند؟😂
وایییی مرسی که لایک میکنین خوشگلاااا😉💞💞نمیدونین چقدر انرژی میگیرم...راستش وقتی داستان رو میخواستم بزارم فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشین و انقدر لایک بخوره.خیلی خوشحالم😁💕پارت جدیدم توی بررسیه❤❤❤❤خیلی دوستون دارمااا
داستانت عالیههههههه
منم مایل به فرندم😊
مرسی گلممم
منم😊💞
شیلا 14ساله
میشه بگذارید پارت بعدیو؟؟
بدو یا پارت بعد و میزاری یا پارت بعد رو میزای یا با شمشیر دچیتا به هزار قسمت نامساوی تقسیم شی😐
کدوم انتخاب راحته😊😂
Maybe ne t part??
من فقط صبحا آنلاین نیستم ولی آخر هفته ها و بعد نوشتم مشق هام آنلاین هستم
و با این شرایط فرند
آدرینا ۱۲
خوشوقتم عزیزم⚘
نازی
مثل همیشه عالی
مایل به فرند اکه هستی بیا چت کنیم
کیانا هستم💜🧋
عالی بید تلو خدا بود تل بزار
باهات خیلی دوست دارم فرند بشم:)
حقیقتش خیلی هم داستانتو و هم خودتو میدوستم^^
مرسی عزیزم😊منم دوست دارم فرند شم بات💞