عشق دبیرستانیpt4❤️🍓✨

+سلام بابا {دخترم ساعت از ۱۱ گذشته دیر کردی قرار ما ساعت ۹ بود🥺 +ببخشید بابا… -ببخشید آقا تقصیر من بود که دیر شد {دیگه تکرار نشه…میای بالا؟ -نه میرم… +جیمین دیر وقته میخوای بیا بالا بعدا فردا صبح برو {آره پسرم دیره بیا بالا بعدا میری -چشم🙂

رفتیم بالا و بابام شببخیر گفت و رفت که بخوابه که جیمین به من آروم گفت : -میگم پدر خیلی مهربونی داری قدرش رو خیلی بدون +میدونم فقط چرا داری آروم حرف میزنی؟ -پدرت خوابه +بابای من به سر و صداهای من عادت داره راحت باش😅 -خب دیگه دیره من همین جا میخوابم +نه اتاق مهمان داریم بیا اینجاست -باشه

+شببخیر -شببخیر الی +جانننن؟ -چی شد مگه؟ +چه زود صمیمی میشی😅 -چرا مگه چی گفتم؟😢 +الیییی؟ -ببخشید خب😅 +اشکال نداره بگو الی😇 +شببخیر فردا صبح زود بیدار شو چون باید بری خونه وسایل مدرسه رو برداری😅 -راس میگی برقم خاموش کن🥲 +باشه بای

رفتم توی اتاقم تا بخوابم تا اینکه خوابم برد صبح بیدار شدم رفتم پایین ساعت رو که دیدم فهمیدم هنوز ساعت ۶ هست و ۲ ساعت تا مدرسه مونده و رفتم توی آشپزخونه تا صبحانه رو آماده کنم که دیدم صبحانه روی میزه و بابام توی کاغذ نوشته که دخترم من امروز باید زودتر میرفتم سر کار تو و دوستت جیمین صبحانه رو بخورید و برید مدرسه ظهر میبینمت💜 رفتم که جیمین رو بیدار کنم

+جیمین -بله؟ +پاشو ساعت ۶ هست بیا صبحانه بخور مدرسه دیر میشه ها -باشه رفتیم تا صبحانه بخوریم بعد من رفتم تا حاضر شم و جیمین هم روی مبل نشست من حاضر شدم و اومدم و به جیمین گفتم : +تو لباست خونست؟ -آره +خب پس تو برو خونه منم میرم دبیرستان اونجا میبینمت -ساعت ۷ عه هنوز دبیرستان باز نشده😅 +خب پس بریم خونه شما تا تو حاضر شی -باشه بریم

رفتیم و رسیدیم تا اینکه…