
ناظر جونم لطفا رد یا شخصیش نکن باشه؟ :)
زنگ تفریح رسید و اخمای سئونگ وو تو هم بود.بهش گفتم ناراحتی؟ گفت:انتظار داری نباشم؟ خودمو مظلوم کردم کردم و با لحن بچگونه ی کیوت گفت:یعنی منو نمیبسی؟تولوقدا منو ببس! به غیر اینکه اخماش از هم باز شد بلکه دووم نیاورد کار شیطنت آمیزی کرد ! گفتم:عه وا! جلو جمع!؟ گفت:به من ربطی نداره !خودت از حد و مرز گذشتی! دستمو کشیدو بغلم کرد و گفت:بیبی! منم دستشو گرفتم گفتم:اوپا جونم! بعد سرمو بوسید. گفتم:حالا چی بهت گفت؟
گفت:مشق اضافه داد! از بغلش در اومدم و گفتم:خودم کمکت می کنم ! گفت:نه لازم نیست!آها راستی من به تو نگاه نمی کردم . به اون پسره ی ......(نویسنده با ادبه)نگاه می کردم.کاریت که نداشت؟مزاحمت نشد؟ گفتم:نه! گفت:اها! همینجوری پیش هم بودیم که زنگو زدن. لپشو بوس کردمو رفتم نشستم! اون پسره .....ایششششششششش!چرا باید پیش هم بشینیم؟! وسط درس مدادم افتاد زمین و استاد همینجوری یه بند تکالیف و متن می داد!
من رفتم پایین بردارم ،سرمو بلند کردم دیدم دسته پسره روی لبه ی نیمکت بعد بلند شدمو دیدم استاد کلی متن داده. بعد پسره اون یکی دستشو برد بالا و گفت:استاد ببخشید،میشه یه بار دیگه از اول تکرار کنین ببینم درست نوشتم؟ باورم نمیشد اون....اون داشت به من کمک میکرد! واقعا پشیمون بودم که قضاوتش کردم.سرمو انداختم پایین واون بهم نگاه کرد.آروم گفتم:ببخشید! بعد سرشو تکون داد . وسطای کلاس یهو هوا خیلی هوا گرم شده بود.منم نمیتونستم کاری بکنم.
پسره کناریم کتشو درآوردو......پیراهنش کپی از من بود! انگار مثه زوجا ست کرده بودیم! برگشتم سئونگ وو رو نگاه کردم.خون جلو چشماشو گرفته بود .یهو یه دادی زد قلبم اومد تو دهنم!استاد هم پریشون بود! از جاش بلند شد چیزایی گفت که قابل نوشتن نیستتتت! اومد سمت میز ما و با من مثه وحشیا رفتار می کرد .دیگه اشکم در اومد و ترسیده بودم واقعا به پشتیبانی نیاز داشتم.پسره کنار دستی اومد جلوم و گفت:بسه دیگه!فکر کردی با داد و بیداد همه چی درست میشه ؟بیااااا!*لباسشو پاره کرد!!!!!* تموم شد رفتتتتتتت!
بعد نشست سر جاش و کتشو پوشید.*ا.ت. دستاش به دهنش بود با تعجب و با چشمای پر اشک نگاه می کرد* ا.ت.:نمی تونستم دیگه تحمل کنم اشک جلوی چشام بود و، بغض کل گلو مو گرفته بود.پسره یه نگاه به من انداخت .سئونگ وو با داد گفت: پیش کدوممون میشینی؟ پیش اون......(نویسنده با ادبه) یا پیش من؟ نگاهی به سئونگ وو انداختم.بعدم پسره.بعد دویدم سمت دستشویی دخترا.رفتم داخل نشستم گریه کردم.تا زنگ اونجا اونجا موندم تا استاد چا(که خانم بود)گفت:چی شده عزیزم؟ چرا اینجایی؟نکنه Pشدی ؟ گفتم:نه،بحثش جداست!*بینی شو کشید بالا* استاد چا مثه ا.ت. نشست پیشش و گفت:پس چی شده عزیزم؟ گفتم:دوست پسرم،سئونگ وو سرم داد زده ترسیدم و اومدم اینجا! گفت:ببین عزیزم!من که شما جوونا رو درک نمی کنم که سریع سریع عاشق می شین و رل می زنین! ولی به نظر خودت فرد درستی رو انتخاب کردی؟ سرمو انداختم پایین.خب من 2 ساله باهاشم. این اولین بار بود که اینجوری بود. نمیدونستم. گفتم:نمی دونم! گفت:خوب فکر کن! فکرامو کردم! باید کات میکردیم! گفتم:ازش جدا می شم! تا الان سه چار بار منو تو دردسر انداخته!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییی
خوب بود