این یه داستان دبیرستانیه راجع به یه پسر که بیماری قلبی داره و از زندگی خوشش نمیاد تا اینکه... بریم داستانو بخونیم امیدوارم خوشتون بیاد 😊💙
سلام به همه من آریتام کسی که داره دفتر خاطرات بعضی هارو براتون می خونه سوکی: اِی وای بدش به من تو کی اینو برداشتی 😟 اریتا : میشه بخونیش لفطا لفطا ( واسه لوس کردن) من که تو همش بودم بخونش دیگه 😇 سوکی: باشه مثل اینکه چاره دیگه ای ندارم اول بزا خودمو معرفی کنم من سوکوتو یونکیجی هستم یه دانش آموز دبیرستانی بهترین دوستم کای هست و بغل دستیش که یه زمانی بغل دستی منم بود و الان یه جورایی با هم دوستیم اسمش مانا هست کسی ام که دفتر خاطرات کاملا 😡 شخصی منو برداشت و وادارم کرد داستان زندگیمو بگم آریتا نام داره آریتا : خوشبختم 😄 سوکی : خب اسم داستان اینه زندگی هر روز من من میخوام داستان زندگی خودمو براتون بگم که با اومدن یه دختر عوض شد
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
چرا پارت بعد این داستان و داستان قبلیت نمیاد؟؟😟💛
دیگه قبلی و نمی نویسی؟