همه فکر میکردن تقلب کردم . ولی این شروع ماجرای تنفر از من بود. رفتم بیرون یکم هوا بخورم . اون دختره که اسمش هرمیون بود منو دید و اومد سمتم . هرمیون: سلام من هرمیون گرنجرم ، تو باید پانسی پارکینسون باشی . پانسی : درسته . خوشبختم گرنجر. هری اومد پیش هرمیون. منو دید و باهم حرف زدیم
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
28 لایک
بتلنهییدتحنمنعنتاب
اینن خیلییی خوبههع
عالیییییی)))))
❤️❤️❤️❤️❤️❤️💜💜💜💜💜💚💚💚💚
غشششش...💜🙂
خوشحالم دوست داشتی
داستانت خیلی باحاله😇😇💕
به داستان منم سر بزنی ممنون میشم❣️
مرسی ❤️ حتما
خواهش 💕💕