
ناظر جونم رد نکنی
(از زبانه سوبین)+چیییی..... نه..... نــــــــــــه (با داد) +سولانگ چشماتو باز کن ابجی جونم سولانگ (با داد و گریه) +نه...... باشه زیره قولم زدم ببخشید سولانگ (با داد) پیشثنیمو روی پیشونیش گذاشتم +نه خواهش میکنم با من بمون صدای قدم های بقیه به سمتم رو میشنیدم سرمو بالا اوردم جیمین با صورته خیس از اشک سریع کنار سولانگ نشست و بغلش کرد ~سولانگ...... سولانگ چرا چشماتو بستی عش.قم (با خنده ای که به غم الوده بود) خندش محو شد وقتی جوابی نگرفت و شروع به گریه کرد ~ســــــــــولانگ (با داد) همه چیز خونی شده بود که صدای اژیره انبلانس رو شنیدم رو نفر اومدن و سولانگ رو روی تخت گذاشتن و بردن من همراهشون رفتم و جیمین با یه ماشین دیگه میومد کناره تخت توی انبلانس نشسته بودم پرستار اکسیژن رو روی صورتش گذاشته بود و نبضش رو چک میکرد دستاشو که یخ زده بود رو با دستانه اغشته به خون گرفتم گریه امونم نمیداد +سولانگ خواهش میکنم دووم بیار نزار این اخرین دیدار باشه من تازه دیدمت سولانگ بالخره رسیدیم و سولانگ رو بردن اتاقه عمل
رو صندلی جلوی دره اتاقه عمل نشسته بودم و سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم «زدی زیره قولت اما خوشحالم، خوشحالم که برای اخرین بار دیدمت و در اغو.شت گرفتم» ااااه سرمو با دستام گرفتم و به جلو خم شدم که صدای دویدن به سمتم رو شنیدم سرم رو بالا اوردم جیمین بود اومد سمت بلند شدم که یقمو گرفت و به دیوار چسبوندم ~اگه....... بلایی سره سولانگ بیاد زندت نمیزارم سوبین (با داد) توجهی به حرفش نکردم که یقمو محکم تر فشار داد ~کاشکی هیچ وقت پیدات نمیشد حالش خوب بود زندگیش عالی بود تو خرابش کردی سولانگ الان اینجاست به خاطره تو (با داد) دستشو گرفت و محکم پسش زدم +فکر کردی خودم خوشحالم که سولانگ خواهرم که بعده 10 سال دوری رو اینجوری ببینم (با داد) تو اصلا چی میدونی از کجا میدونی حالش خوب بوده تو اصلا چیکاره ی خواهره من هستی (با داده بیشتر) ~نامز.دشم تعجب کرده بودم یعنی سولانگ نامزد داره سرم درد میکرد به دیوار تکیه داد و اروم سر خوردم و نشستم جیمین هم نشست روی صندلی حرفی بینمون ردو بدل نمیشد و سکوت حاکمیته خودشو به دست اورده بود چند ساعتی گذشت بومگیو و یونجون اومدن جونگ کوک و تهیونگ هم اومدن پیشه جیمین صورتم خیسه اشک بود و چشمام کاسه ی خون با صدای دره اتاقه عمل به خودم اومدم و بلند شدم (علامته دکتر #) ~دکتر حا..... حالش خوبه؟ دکتر سکوت کرده بود و به زمین خیره شده بود با صدای لرزون گفتم +اتف...... اتفاقی افتاده!؟ #شما از بستگانشون هستید ~من نامزدشونم +من هم برادرشون چی شده!؟ #متاسفانه هوشیاریش خیلی پایینه ~این..... این یعنی چی #یعنی کُما با شنیدنه کلمه ی کما قدم به طرقه عقب برداشتم دائم کلمه ی کما توی ذهنم پلی میشد به دیوار چسبیدم که جیمین به سمتم حمله ور شد و یقمو گرفت ~سوبین لعنت بهت سولانگه من به خاطره تو اینجوری شد زندت نمیزارم سوبین (با داد و گریه) جونگ کوک و تهیونگ سعی در جدا کردنه منو جیمین بودن
سولانگ رو به ای سی یو انتقال دادن جلوی شیشه ی اتاق وایساده بودم که صدای دویدنه یکی توی راه رو رو شنیدم اومد نزدیک وایساد نگاهی به من و بعد به سولانگ کرد قیافش برام اشنا بود اما به خاطر نمیاوردم که کیه!؟ که با حرفه جیمین فهمیدم ~سلام اقای لی (علامته بابای سولانگ = ) نگاهی به من کرد =تو کی هستی!؟ +من.... من..... سوبین هستم =تو..... تو چی گفتی +من سوبینم پسرت سرشو پایین انداخت =از اینجا برو +چرا =همینی که گفتم اگه تو نبودی همه چیز بهتر میشد برو (با داد) نمیتونستم تحمل کنم سرم رو پایین انداختم قطره اشکی از چشمام جاری شد که هولمداد و به زور تعادلم رو نگه داشتم نگاهی به سولانگ کردم +میرم اما بر میگردم از اونجا دور شدم
بومگیو و یونجون اومدن سواره ماشین شدم و رفتیم خوابگاه چند روز گذشت توی وقت هایی میرفتم سولانگ رو میدیدم که جیمین و پدرم هه پدرم اون حتی منو پسره خودش نمیدونه اشک از چشمام پایین اومد توی راهرو ی بیمارستان راه میرفتم رسیدم به اتاقی که سولانگ اونجا بود کناره تخت نشستم دکتر گفت هوشیاریش کمی بالا اومده احتمالا توی این چند روز بهوش میاد دستشو که سرم داخلش بود گرفتم +سلام ابجیه فداکارم بازم اومدم انقدر میامو مزاحمت میشم تا بهوش بیای نفسی عمیق کشیدم و سعی کردم بغضمو نگه دارم +سولانگ بابا منو پسره خودش نمیدونه اخرین باری که دیدم بغض کرده بودم نتونستم جلوشو بگیرم اشت از چشمام شروع به پایین اومدن کرد +سولانگ بیدار شو چشماتو باز کن نزار اون اخرین دیدارمون باشه خواهش میکنم سرمو پایین انداختم و گریه میکردم که حس کردم دستش توی دستم تکون خورد سرمو بالا اوردم و دیدم دستشو تکون میده برگشتم به صورتش نگاه کردم پلک هاش تکون میخورد رفتم سریع دکتر رو اوردم نزاشتن توی اتاق بمونم از پشته شیشه نگاه میکردم ربع ساعتی گذشت سولانگ بهوش اومده بود خوشحال بودم خیلی زیاد اما لبخندم با صدای دویدنه چند نفر توی راهرو محو شد نگاه کردم پدرم و جیمین بودن جلوی شیشه وایسادن دکتر اشاره کرد به ما و سولانگ سرشو بر گردوند طرفه ما و دستشو تکون داد (از زبانه سولانگ) دکتر معاینم کرد و رفت اما انگار اجازه نداد که بیان داخل پرستار هنوز توی اتاق بود _میشه بیان داخل : نه عزیزم _خواهش میکنم : باشه رفت بیرون و بهشون گفت داشتن میومدن که بابا جلوی سوبین رو گرفت و نزاشت بیاد داخل و سوبین نگاهی به من کرد و اشکی از چشماش اومد دستی برام تکون داد و رفت بابا و جیمین اومدن داخل ~خوبی _اره خوبم جیمین لبخندی زد یرمو چرخوندم سمته بابا =خیلی خوشحالم که...... _چرا نزاشتی بیاد داخل سرشو پایین انداخت و نفسی کشید و دوباره اورد بالا =سولانگ ما قبلا با هم حرف زدیم _تو حرف زدی بابا تو چه بخوای چه نخوای اون پسرته سوبین من نمیدونم چرا اینجوری میکنی بابای من که همیشه مهربون بود با من کجا رفته بابا رفت بیرون و درو بست چشمامو بستم که جیمین دستمو گرفت ~این چند روز که نبودی دلم حسابی واست تنگ شده بود. چشمامو باز کردم. _چی مگه من چند روز بیهوش بودم ~اگه امروز رو حساب نکنیم میشه یه هفته _جااااااان جیمین میخندید. _نخند من یه هفته بیهوش بودم!!!! جیمین به خندش ادامه میداد و این باعشه خنده ی من شده بود بعد که خندمون تموم شد پرستار اومد گفت وقت تموم شد ~چشم الان به من نگاه کرد _چیه (با خنده) ~خوشحالم که پیشمی بلند شد و خم شد و لبا.شو رو ل.ب هام گذاشت و چند لحظه در اون لحظه بودیم که از فاصله گرفت ~فعلا _فعلا رفت و درو بست تعجب کردم اولین بار بود که این کارو میکرد چشمامو بستم و خوابم برد
(از زبانه سوبین) کلاه و ماسک زده بودم و توی خیابون ها قدم میزدم مقصدی نداشتم فقط میخواستم صبر کنم تا پدرم بره و بعد برم دیدنه سولانگ ویبره ی گوشیم توی جیبم رو حس کردم برداشتم جیمین بود نفسی کشیدم و جواب دادم +الو ~الو سلام سوبین خوبی +اره خوبم عالیم ~سوبین میشه ببینمت +چیکارم داری ~نمیتونم پشته تلفن بگم +اتفاقی افتاده سولانگ خوبی ~اره خوبه نران نباش بیا به این ادرس که میفرستم +...... ~الو سوبین. +باشه یک ساعت گذشت رفتم به اونجا یه پارکه خلوت بود و دنج جیمین رو یه نیمکت نشسته بود رفتم سمت +سلام برشت طرفم ~سلام بیا بشین نشستم +کارم داشتی ~هنوز ازم دلخوری نفسی کشیدم +نباید باشم ~عذر میخوام عصبانی و ناراحت بودم +سولانگ خوبه ~اره بعد از اینکه رفتی با پدرتون حرفش شد +واقعا!!! ~اره +الان کی پیشه سولانگه ~وقتی زنگت زدم خواب بود قرار بود به بخش هم منتقلش کنن یه روز اونجا باشه مرخص میشه +میشه بریم پیشش ~میریم اما اجازه نداریم بریم داخل بزار مرخص شد قشنگ همدیگه رو بغل کنید +اخه اااااه باشه ~خوب من برم فردا مرخص شد خبرت میدم +باشه
ببخشید دیر شد همون جور که میدونید نت قطعه و گاهی میاد ممنون که تا اینجا اومدید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عالیییی😍🍶
سولانگ چش شده بود؟
جیمین عصبی شد؟ژآاااان جیمین عصبی خیلی ژذابههههه😂😐
شاید ماهی که تو اسمونه تویی و ستاره ها هم بقیه کاربرا 🎨✨
پرفکت 🗿🤍
-ریوجین مسئول خوشحال کردن شما 🦋✨
فرصت؟