
(از زبان میبل_خواهر کارول) کارا چند دقیقه پیش از دعوای تبی و نورا خسته شده بود و شوکولاتارو بینشون نصف کرده بود.ولی نه تبی راضی بود نه نورا من و حدیث و باران هم سرگرم پیدا کردن خوراکی برای تماشای دعوای احتمالی بین نورا و تب تب بودیم. یدفعه ویپ از یکی از اتاقا اومد بیرون هنگ بود و یه کاغذ هم دستش بود.وایرو گفت:«بچه ها ببینین چی پیدا کردم!» و اون کاغذ که فهمیدم عکسه رو گرفت سمت ما.بیت لندیا با دیدن عکس ارور ۴۰۴ دادن...

(عکس بالا_خودم کشیدم خیلیم خشگله-_-) اون عکس عکس نورا و آرنی کنار هم بود که خیلی صمیمانه به دوربین لبخند می زدن.نورا تا عکسو دید بلند شد و عکسو از دست ویپ گرفت و با حرس دوبارخ پرتش کرد توی کشو و با خشونت در کشو رو بست. الی گفت:«تو اوجولک خاله رو از کجا میشناسی؟» نورا:«نمیشناسمಠ_ಠ» کارول که رفته بود توی جلد کارآگاه گجت گفت:«ولی مدارک موجود چیز دیگه ای رو نشون میدن.» کاترین در نقش دستیار کارآگاه گجت گفت:«طبق تحقیقات من اون دو شخصی که توی عکسن به طور حتم نورا و آرنی هستن.» حدیث:«حقیقتو بوگو وگرنه همزادکم تبرشو موکونه تو حلقت.» کلر:«اول که مارو تو تله انداختن و آوردن اینجا بعدم فهمیدیم آیشا پیش ایناست بعدم این عکس همهی این قضیه مشکوکه.» مورگانا:«راست میگه اصن کدوم آدم عاقلی کسایی که تو تله انداخته رو میاره خونش و باهاشون دوست میشه؟» اوجورا:«امممممم...من آدم نیستم الفم•-•» باران:«ببین این استعاره ست.منظورش از ادم هم انسانهان هم موجودات جادویی.» اوجورا:«مثل تک شاخا؟» من گفتم:«موجودات جادویی دارای عقل انسانی منظورشه.» سانست:«اصلا از کجا معلوم اینا هم با ومپایرا نباشن؟نخوان مارو به چخ بدن؟شاید توی شوکولاتا س.م ریخته باشن!» تبی قلبشو گرفت:«چنین خشونتی علیه شوکولاتا غیر قابل بخششه.» نورا که تمام مدت سرش پایین بود گفت:«من از کسی نخواستم بهم اعتماد کنه.» بعد بدون توجه به جمعیت مشکوک و معترض بیت لندی که تازه میخواستن تضاهرات کنن رفت از خونه درختی بیرون.سوگند:«الان این مهر تایید به شکامون بود یا تکذیب کرد؟» میکا:«شاید هردو...؟»
اوجورا گفت:«گایز بزارین توضیح بدم.»بعد به تبی نگاه کرد که داشت پلاکاردایی با مضمون "خشونت علیه شوکولاتا رو متوقف کنید" درست میکرد.کارا ادامه داد:«نورا و آرنیِ شما قبلا با هم دوست بودن ولی دو سال پیش دعواشون شد و از هم جدا شدن.از اون موقع آرنی رو ندیدم و نورا هم دیگه اسمی ازش نمیاره.» میکا:«پس یجورایی باهم قهرن نه؟» تبی:«یعنی اوجولا مسموم نیستن؟» الی:«نه•-•» تبی:«خداروشکر.» ویپ با حالت متفکر گفت:«شما این جنگلو میشناسین؟» اوجورا سرشو تکون داد. ویپ ادامه داد:«ومپایرا خییییلللیی مارو اذیت کردن و خیلی از دوستامونو هم به چخ دادن.با کمک شما میتونیم بریم مقر فرماندهی شون و هم انتقام بگیریم هم آرنی و راگا رو آزاد کنیم و هم ایندوتا رو مجبور کنیم آشتی کنن.یه تیر و سه نشان!» سوگند:«خیلی خوب گفتی ولی حالا برو فراموش نکنو بنویس.» باز ویپ محو شد. گفتم:«بد فکریم نیستا! میتونیم کارولو هم ب.ک.ش.ی.م بندازیم گردن ومپایرا!» کاترین:«انقدر واسه همزادم نقشه بد نکش.» کارول:«بلاخره یکی از من دفاع کرد!ಥ‿ಥ» حدیث:«یکی منو روشن کنه الان طبق نقشه ی ویپ میریم جلو یا نه؟» باران:«منکه دلم میخواد هارورو بکنم تو حلق یکی از اون خون آشاما!» سوگند یه قدم از باران فاصله گرفت. ساندیس:«نترس منظورش تو نبودی...احتمالا» خاله الی بلند گفت:«رأی میگیریم کی میگه بریم سراغ ومپایرا ضدحمله بزنیم؟» بچهها:«ممممممننننننننننن.» الی:«خوب تصویب شد برین بارو بندیل ببندین.» اوجورا:«کسی نمیخواد نظر منو بپرسه؟» مورگانا:« راستی حالا که پرسیدی نظرت چیه؟» کلر:«ولی بجز جواب مثبت چیزی ازت نمیپذیریم!» کارا:«•-•»
باران:«حالا کسی هست بره نورا رو بیاره؟» همه سکوت اختیار کردن.شاید میترسیدن حرفی که میزنن در دادگاه برعلیه شون استفاده بشه.کاترین:«همزاد تو برو.» کارول:«چرا من؟» گفتم:«چون کس دیگه ای داوطلب نمیشه.» کارول:«اصن کارت ویزیت بره(کارا منظورشه)» اوجورا:«بمن چه مگه ایده من بود؟» ساندیس:«اصلا ده بیست سی چهل میکنیم»
(از زبون هیچکس) سوگند از در رد شد و بیرون رفت.نورا به نرده ها تکیه داده بود و بیرون رو نگاه میکرد.وقتی سوگند گفته بود:«چرا من برم؟» همه گفته بودن:«چون تقریبا هم سنین!یکم حرف حماسی بزن خ.ر.ش کن دیگه مگه چقدر سخته؟»حالا که سوگند اومده بود یادش اومده بود از این حرفا بلد نیست😐 نورا بی مقدمه گفت:«اومدی مجبورم کنی بیام؟» سوگند:«عهههه از کجا فهمیدی؟» نورا:«خیییلللیی بلند حرف زدین.» سوگ:«میشه لطفا خ.ر شی؟من از این حرفای تاثیرگذار بلد نیستم.» نورا:«عمرا.جونمو که از سر راه نیوردم رفتن به قرارگاه خون آشاما خ.و.د.ک.ش.ی.ه به معنای واقعی کلمه! واقعا نمیفهمم چرا میخواین برین😐» سوگند:«نمد راستش ولی اگه بریم تنهایی خودمونو به ک.ش.ت.ن بدیم روحمون و ع.ذ.ا.ب وجدان میگیری که چرا کمکمون نکردی😏» نورا:«اجازه دارم بگم...هیچی ولش کن...وقتی وجدان د.ر.د گرفتم بهش فکر میکنم😐» سوگ:«مگه آدم نیستی تو؟» نورا:«0_0» سوگ:«نه منظورم اینه که مگه تو احساس نداری؟» نورا:« نمد» و خواست یه پوکر دیگه بزاره آخر جملش که سوگ گفت:«اصلا نمیخوامم بیای اوجورا رو میبریم توهم تو تنهایی ب.م.یییییییییی.ر...اخیش خالی شدم» نورا ساکت بود.وقتی سوگند داشت میرفت داخل نورا گفت:« اگه م.ر.د.م مسئولیتشو به عهده میگیری؟» سوگند:«نه•-•» نورا:«پس منم میام.» چند دقیقه بعد وقتی سوگ رفت داخل گفت:«نمیدونم چجوری ولی خ.ر.ش کردم😐»

ادامه دارد....؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گایز نت اینور قطعه با شاد هم بزور به تستچی وصل میشیم برای همین کم میام
یا بعدی رو مینویسی یا باید از روی زیبای کیلر فیض ببری:|
بعدئییییی
هیچ حسش نیس😂
کیلر کوشی
اره صداش کن انگار مامان بزرگ ول شبرا عشخش تنگشده._.
حسش گلط کرده که نیست._.
عکس بالا_خودم کشیدم خیلیم خشگله-_-)
خشگل هست ولی منی که نصف بیسای جهانو دارم نصف دیگشم ترنم دیده و داره میفهمم:)
ولی پاهاشونو خراب کردم😅😅
تفخقتقخقجکقجقح۳ن۳جق
عاااااااللللللللللیییییییییییی
مرسی ☺️
ادامه دارد......¿
وی ارها را از پشت بوم پرت کرد *
کمممکککککککککککک الان بی مامانبزرگ میشییییینننن
دیگه کسی صداتو نمیشنوه .....
چه قوت قلبی😐
آرتت هم خوجگل بود🤝
مرسی☺️
جررررررررر
عالیییییییی
و چه بلایی سر آرنی اومده بود که الان نیستش؟ یادم نیس._.
ارنی رو ومپایرا ربودن
عه درسته🤝ومپایرای بددد
میخوای تورو هم بروباین کارولک؟
حاژی منم تو داستان ومپایرما:")
مونت لارینا:ماعم خونآشامیمما😐
شما خفه نخودای هر آش
منو بربائن خیلی هم خوشحال میشم😐
مممم این کاراکترا عضو فامیلتونن؟
میخوای تورو هم بروباین کارولک؟
مشکلی ندالم•-•🤝
چه بچه خوبی😐
مممم این کاراکترا عضو فامیلتونن؟
میشل:فک نکنم اگه خون مارو داشته باشن نباید خونخواه باشن😐
من:*خارج کردن اینا از کارد*
کارد
کادر*
کارد؟😂😂😂😂
حالا
خیلی دلم میخواد یه داستان بنویسم ولی هیچ ایده ای ندارم TwT
داستان درمورد انسان بودن سنس؟•-•
درواقع همون تعوریه•-•
اونو ک همه میدونن دیه
همچنین
البته ایده دارم ولی حال ندارم سناریوش کنم
آورین آورین😂😂😂
ادامه دارد....؟
ک.و.فت د.ر.د م.ر.گ م.ر.ض
آفرین افرین
صحیح😐😐😐