نفرین شده💣
پارت یازده🎭
ادرین نفس نفس میزد
مادر مرینت شروع کرد مانند ابر باران گریستن
مادر ادرین مثل غنچه خوشحال بود!
اما ادرین شمشیر را پرت کرد کنار و ل*ب هایش را بر ل*ب های مرینت گذاشت
مادر هایشان متعجب بودند و دهانی مانند اسیا
(جررر🤣)
اروم مرینت را از زمین بلند کرد و شمشیر را برداشت
و سرش را انداخت پایین
و گفت: مامان.... من.... نمیتونم..... من واقعا عاشق مرینتم..... برام مهم نیس.... چی بشه.... اون تمام زندگی منه.....
نمیدانم مادر ادرین از حرف های ادرین چه فهمید که باعث شد لبخندی بر لب هایش بیاید تا خواست چیزی بگه
لیلا شمشیر را از دست ادرین کشید و از مو های مرینت کشید در بغل خودم انداخت و شمشیر را گذاشت زیر گلو اش و گفت: بس خودم این بازی کثیفو تموم میکنم....!
آدرین بر روی زانو هایش افتاد
لایلا: برا زنده موندش یک راه است فقط اونم اینکه تو......
عالییییی
اگه زحمت نمیشه من میخونمش اممم راز آلود و اکشن باشه
مممننونننن❤❤
ایول خودمم رازآلود دوست دارم😀😆
تا هفته دیگه مینویسم
مغسی