ناظر لطفاً رد نکن لطفاًااااا ممنون میشم منتشر کنی❤️
ساعت حدود دوازده ظهر بود تهیونگ آروم رفت طبقه دوم که نانسی رو بیاره پایین به سمت در اتاقش قدم گذاشت به آرامی در رو باز کرد با صورت معصوم و آرومش روبه شد که در خواب بود ،صندلی کنار تختش گذاشت ، نشست و محو زیبایی اش شد و به آرامی زیر لب گفت : تو چه کرده ای که قلب سنگی من به نرمی ابر شده است
تهیونگ دستان نانسی را در دستان گرمش قرار داد و گرمی که در وجودش بود را به نانسی منتقل کرد
از زبان نانسی: توی خواب رویایی بودم که گرمی چیزی رو در دستم حس کردم چشمام رو باز کردم با صورت تهیونگ روبه رو شدم و بلند جیغی کشیدم و به سمت عقب رفتم و تهیونگ از ترس رو زمین افتاد
تهیونگ : دیوونه شدی دختر مگه هیولا دیدی
نانسی : ببخشید ولی عادت ندارم از خواب بلند شم و با صورت جنابعالی روبه بشم
تهیونگ : غذا امادست بیا پایین
نانسی: نمیتونم مگه نمیبینی پاهام درد میکنه
تهیونگ : درد که دیدنی نیست بچه
نانسی : اول که من بچه نیستم دوم حالا هرچی بیا کمکم کن
تهیونگ به آرامی سمت نانسی رفت و براید استایل بغلش کرد
تهیونگ : الان خوبه
نانسی : اره فکر کنم خوبه
تهیونگ نانسی رو برد طبقه اول و روی صندلی نشوندش
نانسی : ممنون
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
اگه امروز لایک ها به پانزده تا برسه پارت بعدی هم میزارم
من پارت بعدو میخوام اااااااااااا میخوام 🤭🤭🤭🤭🤭