
سلام سلام چطورین هارتای من؟ حالتون خوبه؟ ببینین کی اومده باید این پارت رو دیروز میگذاشتم ولی دیروز بنده نشستم حسابی اتاقم و مرتب کردم برای همین نگذاشتم
....از زبان نویسنده:...جیمین زیر لب اهنگ شادی را میخواند و با حرکات رقص به سمت در خانه هاری حرکت میکرد با رسیدن به در خم شد و پلاستیک را زمین گذاشت بعد راست شد و چند بار در زد اما کسی در را باز نکرد فکری در ذهنش سریع عبور کرد چشم اش بخاطر فکرش درشت شد و این بار محکم تر در زد ولی باز کسی در را باز نکرد سر اش را پایین آورد و رمز در را زد در با صدای تیک مانندی باز شد خم شد و پلاستیک های نوشیدنی را برداشت و قدمی به جلو برداشت خانه همانطور بود که ۱ ساعت پیش خانه را ترک کرده بود ولی با یه تفاوت آن تفادت صدای گریه کردن بود؟ قدم هایش را تند کرد و وارد حال شد چشم اش را توی اتاق چرخاند ولی چیزی ندید جز یک چیزی که گوشه خانه توی خودش جمع شده بود و گریه می کرد ..بطری های نوشیدنی را روی میز گذاشت و کت قهوه ای اش را درآورد و پرت کرد روی مبل با قدم های کوتاه با سرعت به سمت دوست کوچک اش قدم برداشت..با رسیدن به هاری .زانو زد..و به اون نگاه کرد
هاری با حس کسی در کنارش سر اش را بالا اورد... با چشمانی سرخ و لبریز از اشک در چشمان جیمین خیره شد ..جیمین حس کرد قلب اش دیگر کار نمیکند..لب اش را باز کار تا سخنی بگوید ولی با پیچیدن دست هاری دور کمر خود منصرف شد ..هاری خود اش را جلو کشید سر اش را روی شانه جیمین گذاشت و به اشک هایش اجازه باریدن داد.جیمین دست چپ اش را دور کمر هاری و دست راست اش را پشت موهای هاری گذاشت و اورا در آغوش گرفت صدای گریه های هاری اورا آزار میداد باید حرفی میزد تا هاری را آرام کند ولی میدانست که در این زمان هاری فقط شانه ای برای گریه کردن میخواد به کسی نیاز دارد که اورا هر طور باشد حمایت کند و اورا تنها نگذارد فقط جسمی باشد برای بغل کردن برای آروم شدن..خواسته هاری آن چیزی هست که این روز ها همه به او نیاز دارند کسی که به جای نمک زدن به زخم هایمان مرحمی برای او باشند.....
....دست اش را لای موهای دخترک برد و اورا نوازش کرد ..هاری سر اش را به عقب برد با تن صدای ضعیفی گفت:میشه برگردی خونت؟..جیمین سر اش را پایین آورد و به هاری که سر اش روی پای خود بود نگاه کرد ..جیمین جواب داد:چرا برم؟..هاری پلک هایش را روی هم گذاشت و گفت:میخوام تنها باشم..نیاز دارم خودم و بسازم ...باید احساسات مو دور بریزم..اگر احساساتم باشن باز امیدوار به مین یونگی هستن ولی اگر دیگه احساس نداشته باشم میتونم خوب زندگی کنم بدون عشق بدون خانواده ..اینطور زندگیم بهتره ..هاری نفس عمیقی کشید و سر اش را به مبل تکیه داد زیر لب گفت:میخوای خودتو نابود کنی؟....هاری لبخند بی حسی زد و جواب داد:نه..گفتم که میخوام خودم و از اول بسازم..ولی ایندفعه نوع درست اش..
.....جیمین باشه ای گفت و بعد از ۲۰ مین خانه هاری را ترک کرد .... از زبان نویسنده:..با صدای موبایل اش از خواب پرید زنگبعد ۵ ثانیه قطع شد یونگی دستی به صورت خود کشید و چشم هایش را باز کرد دیشب روی مبل خوابیده بود. البته اگر میشه اسم اون رو خواب گذاشت با قرص خواب و کمی نوشیدنی بزور خوابید در زندگی اش برای خود خط قرمزی داشت و آن این بود که هرگز جوری رفتار نکند تا دختری عاشق اش شود و اگر کسی عاشق اش شد قلب آن دختر را نشکند ولی اون از این خط قرمز گذشت ....درست روی مبل نشست کمی کمر اش بخاطر خوابیدن روی مبل درد میکرد .... سر اش را بالا آورد و به ساعت روی دیوار نگاه کرد ساعت ^ ۱۰:۱۴^ دقیقه را نشان میداد ...خم شد و موبایل اش را از روی میز برداشت موبایل را روشن کرد گذرا نگاهی به نوتیف ها کرد تند تند آن ها را میخواند و از آن ها رد میشد ولی توجه اش به پیام آخری جذب شد در کمال تعجب شین هاری به شماره اش پیام داده بود ...او بارها به هاری پیام داده و باهاش حرف زده ولی به عنوان مین شوگا نه مین یونگی..نفس عمیقی کشید و وارد صفحه شد پیام ای که هاری بهش داده بود را زیر لب خواند :سلام یونگی شی میدونم دیشب همو دیدیم ولی بیاین امروز دوتایی بریم باهم قدم بزنیم ..گفته بودم قدم زدن با شما رو دوست دارم؟ و راستی یک حرف مهمی رو باید بهتون بگم راجب دیشب پس لطفا بیاید..امروز ساعت ۵ و نیم پارک جونگسان ..فعلا...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پرفکتتتت
قربانت
برم بخونم😂🤏
های گرللللل بعد چند وقت و چند بار ناامیدی بلخره تونستم برگردممم
عالی بود⬜
وای برای اولین بار غر نزدم و چیزه جالبی نگفتم... فک کنم مدرسه داره مغزمو شست و شور میده
😂😂امان از اینمدرسه
واستاپ بالا نمی یاد من مردم رسمن
هییی همیشه از روزای زوج بدم می یاد 😭😭 خیلی رو مخن جز چهارشنبه خوبه
😂😂😂چرا چهارشنبه خوبه
اون فقط خوبه بقیه اش نحسه
تعطیلات کجایی
دقیقا کجاییی؟💔
هعی خداحافظ تعطیلات
خدانگهدار
ای تعطیلات دوست داشتنی
سلام بر تو ای
ماه مهر لعنتی💔💔
:(
یه پاییز زردو
زمستون سردو
یه کلاس تنگو
یه درس مشنگو
غم جمعه عصرو
مشقا مونده رو دستو
یه دنیا سوالو
رو دستم گذاشتی
کتابی دروغو
تکالیف بوقو
یه درس عمیقو
یه هفته دریغو
یه مغز مریضو
یه کوییز ریزو
یه دنیا محالو
تو سینم گذاشتی
تابستون کجایی؟دقیقا کجایی؟
کجایی تو بی من، تو بی من کجایی؟
تعطیلات ک
😂😂😂😂😂ماشالا به شعر
هعی عرررررر تابستون کجایی دقیقا کجایی💔💔
💔💔💔💔
بازم
بوی ماه شوم
اصلا اینمجا یه وضعیهههه
بازم مهررررر
یکی بیاد منو بگیره جیغ نزنم
تازه ما پنجشنبه ها هم داریم«تیزهوشان»
و کلاس شنا و ژیمناستیک و
خطاطی با نقاشی«مگه بچه ایم😑 »
و دو تا درس دیگه ام بهمون اضافه شده«کار و فناوری و تفکر و پژوهش»
اصلا یه وضیم
باید میزتحریر بگیرم و سرویس پیدا کنم
کلا ماه مهر شومه
یه دعا میکنم واسه هر دوتامون☺️💔
الهی بگردم 😂😂😂اوخی خدا
خواهر تو میای ششم من میرم هفتم کتاب ها میشه ۱۴ تااا
😭 💔
شتتت🤧
من تازه مجبورم میکنن تیزهوشانم بخونم
و نمونه دولتی
«اصلا یه وضعیم .
بدترش اینکه میان میگن چون _اسمم_پیش من زندگی میکره موفق شده و همه ی موفقیت هاشو مدیون منه«مادربزرگم که خیلی مغروره و به دلایلی پیشش زندگی میکنم»
اخه لامصب
من دردشو بکشم
من گردم به چخ بره
منه بدبخت از صب تا ب بیخوابی بکشم بعد به اسم تو در اددددد
این انصاف نیستتت🤯🤯
«تازه با همه ی اینا بهم فوحشم میدع و غرورمو خدشه دار میکنه و توهین میکنه بهم »
درد این بدتر از درد توئه
من حاضرم 14 درس داشه باشم
خانوادمو هیچوتتتتت نبینم ✓
🤧🤧
الهی بگردمخواهر تو مظلوم دوره مایی
نمیدونم بخندم یا باهات همدلی کنم
ولی هیچکدومتون خوابش از من کمتر نیست من فقط ۵ ساعت میخوابم
یسنا اگر خودت میخوای برای تیزهدشان بخون تا موفق بشی اگر مجبوری هستی که...
🤧🤧
💔
مجبورم😭
منم
من شبا تا 4 بیدارم😭
بعد از ظهر ها هم اصلااا نمیخوابم