
ناظر عزیز تر از جانم منتشرش کن💙🤌
داشتم الکی سمتش میگشتم تا دیدم تهیونگ داره داد میزنه: بِلاااا ایزابِلااااا دوییدم سمتش و با چیزی که دیدم تعجب کردم! یه کلبه! ولی تهیونگ انگار ترسیده بود! چرا؟ اینکه خیلی خوبه .. با خوشحالی گفتم: واای چقدر خوب!! عالی شدددد تهیونگ حالی که در روز باز میکرد اروم گفت: خیلی وحشت وحشتناکه. رفتم سمتش و !! خدای من! ی اسکلت ادم کامل توی کلبه بود! درحالی ک جیغ میکشیدم روم رو برگردوندم تا دیگه اون جسد رو نبینم! تهیونگ دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت: قبل ما یکی اینجا بوده! با وحشت گفتم: و مُرد! یعنی راه نجاتی نیست! تهیونگ چیزی نگفت و بعد ده دقیقه سکوت از جاش بلند شد و جسد رو برداشت و به سمتی رفت؛ فکر کنم میخواست ی جا رهاش کنه و برگرده تا توی کلبه زندگی کنیم. اگه اون مُرد یعنی ما هم راه نجاتی نداریم، اخرش مثل خودش همینجا میمیریم! نه نه نه امکان نداره با زنده میمونیم! حتما راه نجاتی هست! بعد ده دقیقه تهیونگ برگشت و گفت: نمیخوای داخل کلبه رو نگاه کنی؟ راستی، توی جیب اون اسکلت ی قطب نما بود! ما الان سمت غربیم. با حرف تهیونگ ب خودم امدم و پا شدم تا کلبه رو ببینم، ی کلبه متوسط که ی تخت چوبی و ی جا برای درست کردن اتیش و سه تا قفسه ک روشون وسایلی مثل ماهیتابه، دیگ، سه تا بشقاب و چنگال و قاشق بود، روی تخت ملحفه و بالشت بود؛ جاای خوبی برای زندگی بود. گفتم: میرم چوب ها و حیوون هارو بیارم اینجا تا همینجا جایی برای حیوون ها درست کنیم. + منم میام .
از میان درخت ها و زمین های سرسبز و پر سبزه و چوب رد میشدیم تا به جایی برسیم ک وسایلمون رو گذاشته بودیم.. راه خیلی طولانی بود! یهو پام به ی چوب گیر کرد و داشتم میافتادم تا تهیونگ منو گرفت .. درحالی ک دستش هنوز روی کمرم بود برای چند ثانیه باهم چشم تو چشم شدیم، تهیونگ بلاخره سکوت رو شکست و گفت: چقدر چشمات خوش رنگه! ازش جدا شدم و گفتم: واقعا؟ داری شوخی میکنی؟ چشمای قهوه ای اصلا قشنگ نیست.. + این حرف رو نزن! واقعا زیبان. بلاخره رسیدم و من حیوون هارو هدایت کردم و تهیونگ چوب هارو اورد ، وقتی رسیدیم تقریبا شب شده بود و بعد از درست کردن اتیش با مقدار کم کبریتم و خوردن صدف پخته شده توی کلبه ی چوبی خوابیدم و تصمیم گرفتیم فردا صبح جای حیوون هارو درست کنیم . اروم روی تخت دراز کشیدیم و با خوشحالی گفتم: وااای چه حس خوبیههه. صبح من زودتر از تهیونگ بیدار شدم و تهیونگ هنوز خوابیده بود، انگار داشت خواب بدی میدید، باید بیدارش میکردم؟ بیخیال بابا از کلبه بیرون رفتم و دیدم یکی از مرغ ها تخم کرده! با خوشحالی تخم مرغ رو برداشتم و رفتم داخل و متوجه شدم تهیونگ تازه بیدار شده، درحالی که داشتم روی ماهیتابه تخم مرغ هارو میپختم پرسیدم: خواب بد دیدی؟
تهیونگ درحالی که هنوز گیج خواب بود و روی تخت نشسته و زل زده بود به ی قسمت جواب داد : عا آر--خمیازه ای کشید و ادامه داد: خوابدیدم بلاخره ی کشتی امده و ما میریم تا نجات پیدا کنیم اما اون کشتی دزدای دریایی بود و ما خدمتکارشون میشیم، مسخره بود. + پس وقتی ک ی کشتی نزدیک جزیره شد باید حواسمون باشه ک اول پرچمش رو چک کنیم.. _اوهوم، داری نیمرو میپذی؟ با خوشحالی گفتم: آره مرغ ها امروز تخم کردن. + عالیه . بعد از خوردن صبحانه از کلبه خارج شدیم و دست به کار شدیم تا جای حیوون ها رو درست کنیم. بلاخره سکوت رو شکستم و گفتم: امم اگه اون شخص داخل کلبه مرده بود، اممم یعنی اینجا جزیره ی دور افتاده ایه و ما راه نجاتی نداریم؟ تهیونگ ک سعی میکرد امید بده گفت: شاید اون شخص سکته کرده یا مریضی ای داشته، تازه سه تا بشقاب اونجا بوده یعنی توی اون کلبه سه نفر زندگی میکردن و اون دو نفر زنده موندن و مجبور شدن اون رو رها کنن. با چهره ای نگران گفتم: اگه این طور بود اون دو نفر حتما حداقل دوستشون رو دفن میکردن، شاید اون ها هم جاهای دیگه ای مرده باشن. + بیخیال، تو واقعا دراما کویینی! بیا به کارمون برسیم.
تهیونگ تموم مدت داشت با جدیت کارش رو انجام میداد، خدای من ی مرد چقدر میتونست جذاب باشه! نزدیک های غروب کارمون تموم شده بود و اون سه مرغ و یه گوسفند رو گذاشتیم توی جاشون، رفتیم لب ساحل تا صدف جمع کنیم و استراحت کنیم، باهم رو شن ها دراز کشیدیم، تهیونگ چون قبلش میخواست اب تنی کنه تی شرت تنش رو در اورده بود و .. باورم نمیشد سیکس پک داشت! هه هه هه هه اصلا هم جذاب نبود، چون فوق الاده جذاب بود، هرهرهر بیخیال، بعد جمع کردن صدف ها رفتیم تو کلبه و صدف هارو توی اتیشی ک از دیروز سعی داشتیم نگهش داریم پختیم و خوردیم، دیگه حالم داشت از صدف بهم میخورد ولی مجبور بودیم، بهتر از هیچی بود. دیگه کم کم شب شده بود و باهم رفتیم روی تخت دراز بکشیم تا بخوابیم و تهیونگ گفت: از وقتی امدی توی این جزیره دلت برای کسی هم تنگ شده؟ + امم خب اره خانوادم؛ ولی اون ها ی کشور دیگن ولی حداقل اونجا میتونستم با هاشون در تماس باشم. + یعنی فقط خانواده؟ دوستی یا با کسی توی ه نبودی؟ _ ام نه، دوست هام هم اصلا بهم اهمیتی نمیدن ./ بعدی توی نتیجس👈👈👈
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
متاسفانه تستچی اونجایی ک میگه با کسی تو .. نبودی رو سانسور کرد، خودتون دیگه منظورش رو فهمیدین😀
اسکلتتتتت
💙👌
یاهااا بازم اسکلت ادم
😁😁😁
عالیییییی💖💖💖💖
لایککردم!
__________
میشهبهتستآخرمسربزنی؟
پشیموننمیشی🐩🌸
ممنونم💙 قضیه ی هفت قیچی چیه یکی توضیح بده🤨
به دخترا توهین کرده😔💔
کامنتا 5 تا هس ولی لایکا تا 10 نرفته اااااااااا
باید قول بدی تا رفت بزاری یعنی 1 ثانیه هم نگذشته باشه👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻👻
سعی ام رو میکنم😁💙