💔p6💔I fell in love with a spy

سریععع در رو باز کردم و داد زدم:چی واسه خودت پروندی؟؟ از جاش بلند شد و گفت:عزیزم بالاخره اومدی؟صبر میکردی بیام دنبالت نفس نفس نزنی ب بچمون. گفتم:الکی دروغ نگو برگه آزمایش دست منه اگ بودم میفهمیدم اومد خودش رو چسبوند به من و در گوشم پچ پچ کرد بریم تو اتاق الان لطفا و گفت:خب والدین لوسی من و لوسی یه سری کار داریم که بعد کارمون برمیگردیم پیشتون:) رفت تو اتاق من و بازوم رو میگرفت و میکشید . درو قفل کرد و گفت:معلوم هست داری چیکار میکنی؟پ گفتم:تو داری چیکار میکنی برایان چرا چرت و پرت میگی؟ گف:لوسی فقط یکم نقش بازی کن گفتم:نمیخوااااااااام خوودممم باورم شده بودددد اون چرت و پرتارو گفت:یکم دندون رو جیگر بزار گفتم:خودت این وضع رو درست میکنی چرت و پرتم ازت نشنوم. برایان درو باز کرد و گفت:ای وایییی دیدی چیشد لوسی پچ پچ کردم":چی داری میگی؟ پچ پچ کرد:فقط تایید کننن گفتم:اوهههههههههههههههه ارهه ارهههههههه گفت:خانم پیترززززز عجب خنگیم منننننن مامانم گفت:چیزی شده؟ گفت:من تو این آزمایش اشتباه خوندم ما بچه دار نمیشیم چقد خنگم من گفتم:اره خیلی ابلهییییییی(با خنده) ادامه دادم:برایانننننننننننن چطورهههههههه فعلا برییییی؟؟؟؟ گفت:امم باشه عزیزم فردا تو دانشگاه میبینمت گفتم:خیل خب بعدا میبینمت

هلش دادم از در بیرون و درو بستم و نفس راحتی کشیدم هوف مامانم گفت:باورم شده بود دارین بچه دار میشین گفتم:ما هنوز ازدواجم نکردیم بابا گفت:چطوره بری بخوابی؟ برایان گفت سرت گیج میرفت گفتم:خیل خب شبتون بخیر در اتاقم رو بستم و چراغ مطالعم رو روشن کردم و به فردا ساعت 9 شب در خیابون آکسفورد فکر کردم باخودم گفتم:کاش میشد زودتر از اینا میدیدمت لوید فورجر و با فکر به لوید فورجر به خواب رفتم............... (صبح ساعت 6):آآآآآآآآآآمممممممممممممم واقعا خسته ام رفتم لباسم رو از کمد بیرون آوردم و موهام رو شونه کردم و موهام رو باز گذاشتم کیفم رو برداشتم و از اتاقم بیرون رفتم.مامانم رو توی آشپز خونه دیدم گفتم:صبح بخیررررررر گف:سلام عزیزم گفتم:پنکیکم رو بده تو راه بخورم میخوام یکم زودتر برسم کلاس دارم گفت:باشه عزیزم پیاده میری؟ گفتم:اره دیگ یه ربع راهه فقط ادامه دادم:بعدا میبینمت ماماننن خدافسسسسسسسس گفت:خداحافط درو بستم و به همکف رفتم در طول مسیر دانشگاه فکر و ذهنم لوید بود فقط لوید به در ورودی رسیدم و در رو باز کردم:::::

از در سالن همایش گذشتم و به در جلسه رسیدم و در رو باز کردم صحنه ای که باهاش مواجه شدم:برایان یقه تام رو گرفته بود و چسبونده بودتش به دیوار دیدم برایان داره داد میزنه:مرتیکه با زن من چیکار داشتی بهش زنگ زدی ها؟ هیونا رفت کنار تام و داد زد :اون منو داره با اون لوسی هیچ کاری نمیکرده رفتم جلو:برایان چه غلطی داری میکنی؟ برایان:دارم حساب کارو دستش میدم تام:روانی منو ول کن مث اینکه تنت میخاره گفتم:ولش کن برایان می یونگ اومد کنارم:لوسی راس میگه مگ تو چیکارشی؟ برایان روشو برگردوند سمت می یونگ و داد زد:من شوهرشم من کس و کارشم و کسی حق نداره به ما توهین کنه رفتم جلو روبرو برایان وایسادم گفتم:هیچکس حق نداره به می یونگ بست فرندم تو هین کنهههههههههههههههه و یدونه محکم خوابوندم تو صورتش و افتاد زمین بالا سرش وایسادم و گفتم:خیلی خنده دار بود ک کامیلا رو تو ککلاس کاراته زدم نه؟ الانم تو ذهن همه این یه ماجرا خنده دار میمونه که برایان از لوسی کتک خورد و همه بهت میخندن می یونگ جلو دهنش رو گرفته بود و هیچی نمیگفت و برایان روی زمین افتاده بود و به زور از جاش بلند میشد رفتم سر میزم و گوشیمو در آوردم می یونگ گفت:به خاطر من زدی تو صورتش مای بست؟گفتم:میخواست سرت داد نزنه تا کتک نخوره تام اومد سر میزم و گفت:دختر جون بدون من با دختری وحشی مث تو نمیگردم با این شابعه پراکنی هاتون و راهش رو کشید و رفت.هیونا اومد و گفت:دختره دیوونه با عشق من کاری نداشته باش خر نشی یهو فک کنی میتونی سوار همه شی جو نگیرتت دختره دیوونه....می یونگ گفت::لوسی ولشون کن تموم شد دیکه راستی تو و برایان ب مشکل خوردین؟ سیر تا پیازش رو بهش گفتم . و گفت:عجب سلینا اومد :های گرلززززززززز آهنگ جدید کیپاپ رو شنیدینننن؟ گفتم:وقت نکردم بزار گوش گنیم تا استاد بیاد و با هم آهنگ کریستال لاو رو گوش دادیم گفتم:محشرهههههه می یونگگ گفت:وای عاشقشم استاد اومد و گفت:بشینین دیگه و درس رو شروع کرد داشتم جزوه مینوشتم ک پیام اومد:برایان بود:فردا سالن رقص نه هم نمیشنوم گفتم:خیل خب ب درک

این پارت تموم شد:)))))))))))))))