از خواب بیدار میشم و جونگکوکو میبینم که روی زمین(تشک زیرش بود)خوابیده بود و قشنگ بمب مینداختی بیدار نمیشد😂اینم بگم که من کلا آدم مذهبی ایم و چادری ام ولی تو خواب نمیدونم چرا اصلا هواسم نبود که جونگکوک نامحرمه😂خب خلاصه،پاشدم رفتم تو هال که دیدم نامجون و بابام دارن تلویزیون نگاه میکنن و بحثای سیاسی میکنن😂(ناظر جان دقت کن نگفتم چه بحث سیاسی ایی و از کسی هم طرفداری نکردم پس رد نکن)از تعجب چشمام داشت چهارتا میشد،قشنگ کپ کرده بودم...رفتم آشپزخونه که دیدم مامانم و جین دارن کیک میپذن در حالی که باهم حرف میزنن و غیبت میکنن😂انگار مترجه ی حضور من نشده بودم دیدم مامانم میگه پسر شما هم مثل دختر من تا لنگ ظهر میخوابه انگار...جینم بهش میگه اواااا...دختر شماهم؟چی بگم خواهر😂😂
نظرات بازدیدکنندگان (0)