
این تست درباره ی یک دختری به نام ابیگیل هست که توی بچگیش با اسلندرمن مواجه میشه اما اسلندرمن از اون دختر خوشش میاد و نمیکشتش.. بقیه داستان رو خودتون بخونید
از زبان نویسنده:ابیگیل،دختری کوچک توی ایسلند زندگی میکرد.اون فقط سه سالش بود که پدر و مادرش رو از دست داد و با خالش توی خونه ی کوچیکشون زندگی میکردن.یک روز که ابیگیل تازه چهار سالش شده بود،از خاله اش اجازه گرفت تا به نزدیکی جنگل بره و بعد برگرده.اون رفت و به نزدیکی جنگل رسید،یک سردرد عجیب احساس کرد،سردردی که مثل امواج هی میومدن و قطع میشدن.عجیب بود،خاله ی ابیگیل که اومد بیرون تا ابیگیل رو چک کنه،نتونست اون رو ببینه،با ایتکه ابیگیل همون نزدیکی بود...
ابیگیل درگیر سردردش بود که از وسط جنگلا،یک مرد که کت و شلوار پوشیده بود و قدش خیلی بلند بود و صورت نداشت دید.مرد اومد نزدیک ابیگیل و بهش گفت:سلام کوچولو!میخوای باهم بریم؟حتما گم شدی!اما ابیگیل که از مرد خیلی خوشش اومده بود،بهش گفت:نه ممنون،اخه خالم منتظرمه.شما خیلی مهربون هستید!مرد خیلی تعجب کرده بود،چون با هر دختری حرف میزد،اون دختر شیفتش میشد و حرفش رو قبول میکرد و باهاش میرفت...
ابیگیل نزدیک به مرد شد و اون رو بغل کرد و بهش گفت:تو خیلی بامزه ای!مرد که واقعا تعجب کرد روی دو زانو نشست و سر ابیگیل رو ناز کرد.ابیگیل از مرد پرسید:اسمت چیه آقا؟مرد گفت:اسم من اسلندرمن هست.ابیگیل بهش گفت:تو ادم خوبی هستی یا بدی؟اسلندرمن آهی کشید و گفت:من بدم،خیلی بدم!ابیگیل بهش گفت:ادم خوبی باش!ادم خوب بودن خیلی خوبه!ابیگیل وقتی صدای خالش رو شنید که دنبالش بود،به اسلندرمن گفت:من دیگه باید برم!خدافظ آقای خنده دار!!!
ابیگیل رفت و به خالش رسید.خالش بهش گفت:دختر تو کجا بودی؟کلی نگرانت شدم!بعد هم دست ابیگیل رو گرفت و اونو برد خونه
۸ سال بعد...
از زبان ابیگیل:خب،تولد دوازده سالگیم،همین دیروز بود.اما حیف،سه سال پیش که خالم فوت کرد،هیچ دوستی هم که ندارم،هیچکس نبود که بهم کادو بده،ای کاش پدر و مادرم زنده بودن!عه!دارن در خونه رو میزنن!کی میتونه باشه؟رفتم و در رو باز کردم.آلیا بود.دختر خانم جکسون.همسایمون بود.خیلی دختر شاد و پر انرژی بود و همش دنبال چیزای ماوراءالطبیعه بود.
بهم سلام کرد و گفت:سلاااام ابیگیل!میشه بیام تو؟حدس بزن چیشده!حدس زدم.حتما یک روش احضار دیگه پیدا کرده بود😒 اون اومد تو بهم گفت:روش احضار اسلندرمن رو پیدا کردم!!! خیلی خیلی اسمش برام عجیب بود!اسلندرمن؟مطمئنم اون اسم رو یکجا شنیدم!اما یادم نمیاد کجا!بیخیال.حتما توی خواب شنیدمش
اون بهم گفت باید این متن هارو بخونیم و چمیدونم کلی مراسمات عجیب غریب.من هم برای اینکه آلیا ناراحت نشه اون کارا رو انجام دادم.چون اون تنها ادمی بود که بهم نزدیک بود.وقتی که مراسمات رو انجام دادیم،خیلی عجیب بود.تلوزیون یکهو روشن شد و یک صداهای عجیب ازش میومد!صداهای مثل نویز یا موج های ناهموار...
وقتی اون اتفاق افتاد،روی این حساب گذاشتیم که تلوزیون خراب شده.وقتی که آلیا رفت،اتفاقای خیلی خیلی عجیب تری افتاد صداهای پا میومد،صدای درز درها،صداهای عجیب غریب،منکه واقعا ترسیده بودم،تصمیم گرفتم بهشون فکر نکنم و بخوابم،اما نتونستم و تا صبح بیدار بودم.صبح که شد خیلی عجیب بود،یک نامه روی میز ناهار خوری پیدا کردم.توی نامه نوشته بود:اگه میخوای منو ببینی،بیا توی جنگل،حتما منو پیدا میکنی! منم که خیلی تعجب کرده بودم،با خودم گفتم حتما یک ادم خیلی مسخره نصف شب اومده اینجا اینو گذاشته و رفته.امروز حتما میرم جنگل که ببینم کدوم ادم خل وضع اینکارو کرده.
صبح لباسم که یک هودی خاکستری بود و یک شلوارک لی پوشیدم و یک چراغ قوه و یک چاقو برای محافظت از خودم برداشتم و راهی جنگل کنار خونمون شدم.توی راه به این فکر میکردم که کی میتونسته اینکارو کرده باشه.وقتی به جنگل رسیدم،صداهای عجیبی میومد،مثل... مثل نویز تلوزیون بود!جلوتر که رفتم،دیدم اسلندرمن اون ته واستاده و داره نزدیکتر میاد.سعی کردم فرار کنم که پام گیر کرد به یک سنگ پشت سرم بود.افتادم زمین و اسلندرمن هر لحظه میومد جلوتر.وقتی به من رسید،یکم بهم نگا کرد،بهم گفت:خیلی آشنا به نظر میای کوچولو!بهش گفتم تو هم همینطور!اما...اما من هیچی یادم نمیاد!اسلندرمن چونم رو گرفت و چرخوند و بهم گفت:تو...تو همون دختر بچه ی کوچولویی هستی که هشت سال پیش دیدمت!یادمه!این زخم روی گردنت بود!... عجیب بود!منم داشت یک چیزایی یادم میومد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کجاها دیگه میشه اسلندرمن رو دید؟
خیلی عالی بود!🤣 فقط اسلندرمن چطوری بدون دهن حرف می زد؟
آخیییییی😍
خیلییی باحال بود عاشقش شدم
میدونی من پارسال داستانتو خوندم و از اون روز به بعد کلا افکارم درباره ی اسلندرمن تغییر کرد الان خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمش😐پارت بعدی
اشکالی نداره اسلندرمنو مهربون کن😁
منم تو داستانم اسلندرمن رو خوب نشون دادم ولی برای معرفی داستانم اینجا نیستم اومدم بگم پارررت بعدیییی😍🤩
دوستان تست جدید منتشر شده برید تست کنیپ
دوستان تست جدید منتشر شد برید تست کنید 😊
انیتا جون یک بخشی اضافه شده به نام دنبال کردن
اگه تستای منو دوست داشتی برو توی پروفایلم(بزن رو عکسم)
بعد بزن دنبال کردن
بعد هر موقع من تست جدید بسازم توی تازه ها برای تو میاد
هرکی هم داستانای منو دوست داشت از همین روش دنبالم کنه
مسخره بود دگ😂😂😂😂😂
نه من خوشم میومد قبلا ولی نمیدونم دیگه ورا الان خوشم نمیاد
انیتا جون من دارم یک داستان دیگه به نام گرگ سیاه مینویسمblack wolf
اون دیگه فکر کنم از زندگی جدیدم خیلی بهتر باشه
حالا بیینم چی میشه به احتنال سی درصد شاید ادامه دادم
دوستان یک خبر بد ان تست دیگه ادامه نداره،اخه دیگه ایده میده ندارم😂
بعد هم خودمم از تستم راضی نبودم مسخره بود😑
😳جان؟؟؟؟نمیدونم اعتماد به نفس تو کمه یا من به همچین داستان های یکمی ترسناک و عاشقانه علاقه دارم 🤔 یا شاید به خاطر یه چیزایی خورده تو ذوقت 🙁خب اشکال نداره گلم هرجور خودت راحتی 😊😘فقط اینکه اون یکی داستانتو ادامه میدی یا نه؟فقط لطفا سعی کن اونو ادامه بده 🙏
چیییییییی؟ عالی بود. چطور میتونی بگی مسخره بود
نههههههههه خیلی خوب بود😭😭😭
اونایی ک داستان یا تستو دوس نداشتن اصلآ دلیلی ندارن نظر بدن. این داستان عالیه. پس اگ بدتون میاد نظر بد ندید. راستي منتظر پارت بعدم!😁
منم همینو میگم
چشم پارت بعدی توی راهه
ببین روزی یک پارت بنویس