18 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rose انتشار: 2 سال پیش 326 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر لطفاً رد نکن لطفاًااااا ممنون میشم منتشر کنی ❤️❤️
اوکی بریم ...
نانسی قبول کرد و از عمارت رفت بیرون وارد حیاط شد با صفحه ای که دید زد زیر گریه
از زبان نانسی : اسبم نبود مطمعنا گرگا یه بلایی سرش آوردن دیگه از این همه بدبختی نمیدونم چی کار کنم ساعت 12 شب بود و الان پر جنگل گرگه همینطور نشستم روی زمین و شروع کردم به گریه کردم که با صدای پسرک از سر جام بلند شدم
پسرک : چرا نرفتی
نانسی : اسبم نیستش الان جنگل پر گرگه چطور برم
پسرک : باشه بمون همین جا تا صبح
نانسی : نمیزاری بیام تو خونت
پسرک : نه
از زبان نانسی : همونجا نشستم دوباره شروع کردم به گریه کردم پسرک بدون اهمیت به گریه هام به سمت عمارت رفت آسمون ابری شد
شروع کرد به باریدن تمام لباسام خیس شده بود همراه بارون باد سردی هم میوزید و باعث میشد تمام بدنم از سرما یخ بزنه همونجا سرم رو گذاشتم رو پاهام و چشمام رو بستم
پسرک : از پنجره توی اتاق نگاش میکردم بدون اینکه تکون بخوره سرش رو گذاشته بود رو پاهاش و چشماش رو بسته بود چطور میتونست بخوابه میتونستم حس کنم الان تمام بدنش یخ زده آروم از اتاقم بیرون آمدم به سمت حیاط رفتم هر بار بهش نزدیک تر میشدم قدم هام رو آروم تر میکردم
(magic house)
پسرک : بلد شو بریم داخل
نانسی : ولم کن بدنم بی حس شده دیگه مهم نیست
پسرک : آروم خم شدم و دستش رو گرفتم چشماش نیمه باز بود اون یکی دستم رو گذاشتم روی شونه هاش و به سمت عمارت هدایتش کردم بردمش طبقه دوم و یک اتاق بهش دادم و گفتم : میتونی اینجا استراحت کنی لباسات رو عوض کن لباس مناسب توی کمده اگه مشکلی پیش اومد من تو اتاق طبقه سومم
نانسی : باشه ، ممنون
پسرک : لبخند تلخی بهش زدم به سمت طبقه سوم رفتم ، اون نباید اینجا باشه ، نه نباید اینجا باشه با فکر کردن به اون دختر خوابم برد
از زبان نانسی : با نور خورشید چشمام رو باز کردم اول همه جا تار بود ولی آروم آروم عادت کردم از جان بلند شدم با تعجب همه جارو نگاه کردم خدای من اتاقی که توش بودم شبیه اتاق توی قصه ها بود تمام دیوار هایش نقاشی کرده بود زمینش از تمیزی برق میزد از روی تخت بلد شدم تمام اتاق رو با دقت نگاه کردم در کمد لباس ها رو باز کردم از زیبایی لباس ها چند دقیقه بدون حرکت بودم یکم درکش برام سخت بود حتی تو خوابم نمیدیدم اینجا باشم
(magic house )
لباسم رو مرتب کردم به سمت طبقه اول رفتم خدای من یک میز ناهار خوری بزرگ وسط سالن بود که هر چیزی میخواستی برای خوردن اونجا بود به سمت یکی از صندلی ها رفتم رو روش نشستم و پسرک هم اومد روبه روم نشست
نانسی : دیشب این میز اینجا نبود ، خودت صبحونه ها رو حاظر کردی ؟ ، خدمتکار داری ؟
پسرک : زیاد سوال میپرسی فقط صبحونت رو بخور
نانسی : باشه ، راستی اسمت چیه ؟
پسرک : تهیونگ ، کیم تهیونگ
از زبان نانسی :زیر لب زمزمه کردم کیم تهیونگ اسم قشنگیه
تهیونگ : چی گفتی
نانسی : هیچی منم نانسی هستم ، نانسی بورگارد
از زبان نانسی : صبحونم تموم شد از جام بلد شدم تعظیم کوچیکی کردم و گفتم : ممنون ، راستی میخواستم یه چیزی بگم
تهیونگ : خب بگو
نانسی : امممم میشه چنتا کتاب از کتاب خونت بردارم قول میدم وقتی تمومش کردم برات بیارمش
تهیونگ : نه
از زبان نانسی : چشمام رو گرد کردم با صورت معصوم بهش گفتم : لطفااا
تهیونگ : وای خدایا صورتت رو اینطوری نکن فقط یک دونه کتاب بعد زود برو
از زبان نانسی: از ذوق داشتم میترکیدم لبخندی زدم گفتم ممنون
با سرعت به سمت طبقه دوم رفتم
اتاق رو پیدا کردم واردش شدم خدای من هرچقدر هم نگاش میکردم سیر نمیشدم خیل خیلی کتاب اینجا بود سعی کردم خیلی زود یه کتاب پیدا کنم و برم ، بعد چند دقیقه جستجو یه کتاب پیدا کردم برداشتمش به سمت طبقه پایین رفتم تهیونگ هنوز سر میز صبحونه بود
نانسی : من برم خدافظ
تهیونگ : خدافظ ، راستی گل رز یادت نره
نانسی : باشهههههه
(magic house )
از زبان نانسی : از عمارت رفتم بیرون وارد جنگل شدم درختان بزرگ و بلند باعث میشود جنگل تاریک بشه ترسیدم و سرعتم رو بیشتر کردم شروع کردم به دویدن بعد چند دقیقه دویدن به خونمون رسیدم نامادریم دم در با صورت عصبانی ایستاده بود معلوم بود الان یک عالمه حرف بارم میکنه
نامادری نانسی: دختره ی پرو تا الان کجا بودی نمیدونی چقدر نگران شدیم
نانسی : مگه تو هم نگران میشی ؟
از زبان نانسی: بدون اهمیت به بقیه حرفاش به سمت اتاقم رفتم و لباسم رو عوض کردم ، ما چند ساله واسه خانواده جئون کار میکنیم ،
الآنم باید برم اتاق جونگکوک رو مرتب کنم ، جونگکوک پسر خانواده است
از زبان نانسی: وارد عمارت شدم و رفتم سمت اتاق جونگکوک ، اول رفتم سراغ تختش و شروع کردم به مرتب کردن تختش که با صدایی از جام پریدم
جونگکوک : دیشب کجا بودی ، میدونی چقدر نگران بودیم
نانسی : نیازی به نگرانی نیست من حالم خوبه
جونگکوک : دیگه حق نداری شب بری بیرون جنگل خیلی خطرناکه
نانسی : جونگکوک باید یادآوری کنم من بیست و چهار سالمه بچه نیستم
از زبان نانسی: از اتاق جونگکوک اومدم بیرون رفتم تو اتاقم کتابی که از تهیونگ قرض گرفته بودم رو از زیر تخت آوردم بیرون رفتم تو حیاط نشستم شروع کردم به خوندن
(magic house )
بریم سراغ عکس های عمارت تهیونگ
عکس عمارت
عکس میز ناهار خوری
عکس دیوار های عمارت
عکس از نمای داخلی عمارت
عکس از نمای داخلی عمارت
عکس اتاقی که نانسی داخل بود
عکس نمای داخلی عمارت
عکس دیوار های عمارت
عکس دیوار های عمارت
عکس کتابخانه
عکس دیوار های عمارت
خب این پارت هم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشه
حتما لایک کنید با لایک کردن شما حتی شده یک لحظه من خوشحال میشم
بای بای 👋
18 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
لطفا زودتر پارت های بعدی رو بزار
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی
بسی جژاب و متفاوت:)
❤️❤️
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🥰
میشه پارت بعدو بزاری خواهش موکولم🤕🌚
باشه حتما پارت بعد زود میزارم
های ارمیز 💅🏻امیدوارم ک حال دلت خوب باشه😌میخوام بهت یه داستان تعریف کنم 📝با ژانر ماfیایی کاپل دختر پسری🪐 خلاصه ای از داستان:جیمین و دایون با هم ازدوaج میکنن و این ازدvاج یک eزدواج برای صلح بین دو باند ماfیای بزرگ هست ☘️و حالا چ اتفاقی میوفته اگ این ازdواج اجباری باشه؟اگر فکر میکنی ک عین بقیه ی داستان ها جیمین عaشق دایون میشه سخت دراشتباهی چون این یک داستان متفاوته دارای دو فصل یا شایدم بیشتر:)خوشحال میشم بخونید و حمایت کنی🫂