10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ساینا انتشار: 4 سال پیش 14 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ممنون که داستانمو دنبال میکنید.❤❤
واقعا از مصاحبت با ساتاشی لذت میبردم. به لیسا هم گفتم و گفتم ممکنه بخاطر اون پیشنهادی که داده بودیم و گفته بودیم یکی رو بفرستن پیش من بوده باشه و اون هم خوشحال شد و گفت آره ممکنه. ازش اطلاعات بگیر. خب البته من هم اطلاعات گرفته بودم.
ساتاشی چون اونور منو نمیشناخت زیاد در مورد ساریتا نمیتونست بهم اطلاعات بده. ولی خب چیزای دیگه ای رو می پرسیدم و اون هم اگه میدونست جواب میداد. بهم گفت که بعد از این که قضایای اونا اتفاق افتاده و ما اومدیم اینور. خودش به صورت داوطلبانه برای کمک رفته. تازه یه مدتی هم پیش آکامارو بوده. آخ که چقدر دلم واسه آکامارو تنگ شده.😟 چون اون موقعی که ما میومدیم اینجا به حیوون های نینجایی اجازه ندادن بیان، آکامارو بچم اونجا مونده تنها. البته گفت که حالش خوبه و این خیلی عالیه.
گفت که کاکاشی فرستادش اینجا برای اینکه از من محافظت کنه. و فهمیدم که پدرم مسئول ارتباطاته اینوریا با ااونوریاس😎 و البته گفت که آرینا واقعا میساتاست😀 چون ساتاشی اون روزی که آرینا اومده بود هم اینجا بود و میگفت اون بوده که مانع شده احضار کنیم چون کار خطرناکی بوده. و میگفت شما قبلا هم با کارمن سان نباید این کارو انجام میدادین.
از یکی از خواب هایی هم که کارمن دیده بود فهمیدیم که دو تا دختر از اینا هم پیش لیسا اند. مثل اینکه الان هر کسی یه محافظ داره. و مثل اینکه یه عده ای هم هسته ی اصلی اند تا جایی که من میدونم یعنی کسایی که برای برگشتن لازمن. من ما سه تا هم هستیم.
با جواب مثبت الهه تصمیم گرفتم زنگ بزنم به ندا چون واقعا منو یاد هیناتا مینداخت و وقتی هم که حسم در مورد آرینا درست بود به خودم امیدوار شده بودم. البته الهه زود تر از ایند گفته بود که بهش بگم اما من گفتم نمیخام الآن وارد این بازی های پیچیده بشه. البته بیشتر از اینکه بخام بدونم هیناتا هست یا نه میخاستم بدونم نشاط راست میگفته یا نه. هر چی نباشه نشاط دوست نداست و خب اگه نشاط واقعا چنین قدرتی رو داشته باشه، حتما ندا میدونه. نمیدونم چرا هنوز هم شک دارم که راست میگه یا نه. با این همه چیزی که دیده بودم تا حالا باید مطمئن میشدم که دروغ میگه. هر چند که الهه هر چی میگفت رو باور میکرد.
با شماره ی خونشون که از کلاس هفتم واسه همین کار نگه داشته بودم بهش زنگ زدم. منو شناخت. اولش در مورد اینکه فهمیدم نشاط چه قدرتی داره پرسیدم و اون هم خیلی عادی گفت آره میدونم. پس به این نتیجه میرسیم که اگه نشاط دروغ گفته فقط به ما نگفته. بعد در مورد انیمه باهاش حرف زدم و گفتم وقتی انیمه ی ناروتو رو میدیدم رفتم دنبال انیمه های دیگه و اوتاکو شدم. اون هم گفتش که خوشحال شدم. فکر نمیکردم دنبالشو بگیری. بعد گفتم تو انیمه ی ناروتو رو دیدی؟ گفت یه چند تا قسمتشو دیدم چون خیلی طولانی بود ندیدمش. ساتاشی داشت تأیید میکرد که این خود هیناتاس و من هم خوشحال شدم و تصمیم گرفتم قضیه رو بهش بگم. گفتم البته انیمه ی ناروت وهم دنبال ما اومد. بعد قضیه ی اینکه nw واقعیت داره و ما از اونجا اومدیم و اینکه هیناتاس رو بعش توضیح دادم. بعد یکم در مورد اونا توضیح دادم. 28 فرویدین رو گفتم و گفتم باید تصمیم بگیری میای یا نه. اون هم بیچاره کپ کرده بود. بعد گفتم سوالی نداری. و اون هم سوال همیشگی رو پرسید: چرا ایران؟ و من هم حدسی که خودم میزدم رو گفتم: شاید چون ایران پوشش خوبیه. آخه کی فکرشو میکنه که ما ایران باشیم. بعد گفتم چقدر وقت لازم داری که قضیه رو حضم کنی؟ گفت فکر کنم یه هفته کافیه. من هم شمارشو گرفتم و گفتم بعد از یه هفته تو واتساپ بهت پی ام میدم.
نتیجه ی کارو به الهه گفتم و اون هم گفت خوب کاری کردی که بهش گفتی بالاخره که باید میدونست. بعد هم به کارمن گفتم فضیه رو به هیناتا ساما گفتم. کارمن هم گفت هیناتا کیه دیگه. من هم گفتم هیچکی. و اینجوری شد که کارمن هم اصلا نفهمید که من به ندا یا همون هیناتا گفتم. برای من خیلی اوقات خوشی بود و واقعا حال میداد. با اینکه نمیتونستم ببینمش و صداشو هم نمیشنیدم ولی خب حسش میکردم و باهاش حرف میزدم. شبا هم همینجا میخابید و خب از اونجایی که فرش اتاق من واقعا سفته و نامردی بود که همچین کسی روی زمین بخوابه. بهش گفتم باید رو تخت بخوابه. مجبور بود از یه پتوی تا شده به عنوان پتو استفاده کنه و تخت من هم که کوچیک بود و ساتاشی هم خوشش نمیومد کسی بره توش. جا هم تنگ بود و یه کم سخت بود ولی ارزششو داشت.
یه هفته میگذشت از اینکه ساتاشی اینجا بود. ساعت هشت صبح روز شنبه بود و ما شنبه هها امتحان داریم و الآن هم استراحت ببن انتحانمون بود. من داشتم با هنسوری آهنگ گوش میدادم. ازش پرسیدم اگه اونا حمله کنن من چیکار کنم؟ گفت فقط برید تو اتاقتون وبتحت هیچ شرایطی بیرون نیاید بیرون نیاید.فوقش من تسخیر میشم. _فوقش تو تسخیر میشی؟ دیگه چه اتفاقی بد تر از این مبخاد بیوفته؟ _اینکه شما تسخیر بشید.😊 هنوز چند دقیقه از این صحبتامون نگذشته بود که یه انرژی رو حس کردم که وحشتناک بود. بهم گفت: بری توی اتاقتون و بیرون نیاید. من هم رفتم. واقعا ترسیده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. گفت: شما از اتاقتون بیرون نیاید. نگران نباشید براتون اتفاقی نمیوفته. درسته اونا بودن. حالا چیکار کنم الآن تسخیرش میکنن. خیلی نگرانم. بعد از چند لحظه رفت. تمام بدنم یخ شده بود. خیلی با خودم کلنجار رفتم ولی آخرش نتونستم و به کارمن گفتم.
ساریتا: بد بخت شدم. کارمن: چراا +تسخیر شد _کی +نظر خودت چیه _فقطط بگوو اونیی کهه فکرر میکنممم نیسسست +کاش میتونستم همینو بگم _تووو وایسا بزار الآن من باهات چت نکنم. یه چی میگم ناراحت میشی. زنگ میزنم +باش _الآن اونجاست. ببین من الآن ادواردو فرستادم. دستام داره میلرزه. اون به این راحتی تسلیم نمیشه. اگه هنوز کامل نشده باشه. ادوارد کمکش میکنه +نشده ولی اینجا نیست _خوبه. کجاست؟ فکر کنم ادوارد تا الآن رسیده. چیزی حس نمیکنی؟ +چرا _اون کجاست؟ +خودش و اونا رو از من دور کرد و از اینجا رفت. _اون قویه به این راحتی ها تسخیر نمیشه +تسخیر شدن درد داره. من دیگه نمیخوام کسی بخاطر من قربانی بشه. _نههه. اون قربانی نمیشه. حق نداره بشههه. غیرممکنه. +نباید بشه ولی... _نشده. داره شوخی میکنه باهات. نشده نشده نشده. چیه چرا خوتو باختی؟منشده دیگه. مگه تو هم اینو نمیدونی. واقعا مثل یه جکه. ساتاشی تسخیر شه. جک سال. چرا ساکتی حالا؟ +دارم گریه میکنم. مگه احمقی؟ چرا همچین دروغ مسخره ای رو باور میکنی؟ مگه ادوارد پیشت نیست؟ +خب _چی میگه؟ +من چه میدونم _اون میذارا گریه کنی؟ +از کجا بدونم تسخیر شده یا نه؟ _قطعا اگه ادوارد اونجا باشه نمیزاره گریه کنی. پس بیا فرضو بر این بزاریم که داره دنبالش میگرده. حتی اگه یه درصد این دروغ احمقانه درست باشه. ادوارد درستش میکنه. پس نگران نباش. گریه نکن. +آخه حتی گفت به nw هم خبر بدم. توصیه های پایانی هم کرد _خب برا اطمینان بوده. ادوارد درستش میکنه. خب. نگران نباش. +چرا الکی بهم آرامش میدی؟ _چون مطمئنم کلش الکیه الآن تو بیشتر باید آسیب ببینی یا من؟ +نمیدونم _نمیدونی. هوم. میدونی خیلی جلو خودمو گرفتم خلق و خوی کارمن نیاد بیرون. +مرسی واقعا که دهنمو سرویس نکردی. _اگه الآن کارمن بود میدونی چی میشد. الآن جلوی خودمو گرفتم که مثلا یه شوخیه و ادوارد درستش میکنه. پس هر وقت مامانت اینا نبودن زنگ بزن +باشه _بای +خدانگهدار
من اون روز خیلی نگران بودم. و تصمیم گرفتم برای ادوارد انرژی بفرستم تا بتونه کمکش کنه. دلیل اینکه من میتونستم برای ادوارد انرژی بفرستم به گفته ی خودش این بود که ما توی بچگی رفته بودیم یه جای ممنوعه و یه کتابی که نباید رو خونده بودیم و یه عهدی با هم بسته بودیم که میتونیم به هم انرژی بدیم و مثل اینکه بعدش هم چند روز بیهوش بودیم. البته ادوارد میگفت بعد از من با چند نفر دیگه هم این کارو کرده و باز هم میخاسته بکنه اما بدنش کشش نداشته. به همین دلیل من میتونستم بهش انرژی بدم و امیدوارم کمکشون کنه. همش میترسیدم تسخیر شده باشه اما کارمن میگفت اگه تسخیر شده بود ادوارد میومد و بخاطر همین من امیدوار بودم و به انرژی دادنم ادامه دادم.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی بود گلم برم پارت بعدو بخونم 😍😘
😘😘
بعدیم بزار سریع^^
گزاشتم عزیزم
الان ندا هنیناتاست
الهه اون دختره دروغگو وارد داستان کرده که الکیه
الهه لیساس
ترنج ساریتاس
کارمنم که هاناس
کاکاشی بابای ساریتاس(پدر خونده)
ساتاشی دوست کارمنه که خیلی دوسش داره به طرز عجیبی
ادوارد دوست بچه گیا ساریتاس
بعد به نظرت ساتاشی نباید بیاد پیش کارمن ادوارد پیش ساریتا؟:)
درسته به نظرم اما شرایط طور دیگری پیش می رود
واووووو چه جذاب شد عجیبه کارمن نیومد ساریتا بکشه😂
اگه من بودم میکشتمش...
ولی چه خوب تونست خودشو جمع کنه
عالی
نمیتونست وگرنه این کارو میکرد
😱😨😍
آره اینجاش یه کم ترسناک شد