فقط به ذهنم اومد و خب، نوشتمش...
مثل همیشه در بزرگ و قهوه ای اتاق که از چوب گردو ساخته شده بود را باز کردم چراغ های زرد اتاق را روشن کردم و قفسه های پر از کتاب که دیوار های اتاق را دربر گرفته بود ظاهر شد به سمت پنجره برگشتم و تابلو باز را برگرداندم و بعد حرکت کردم به انتهای اتاق از پله ها بالا رفتم،پشت میز چوبی قدیمی که برای مادربزرگم بود و حالا به من رسیده بود نشستم چراغ مطالعه روی میز را روشن کردم کتابی که مربوط به خاطرات کسانی بود که به کتاب فروشی می آمدن و دیشب ساعت در حال خوندنش بودم را سر جایش گذاشتم هنوز خیلی صفحات خالی داشت ولی به همون اندازه صفحات پر هم داشت پر از خاطرات افراد ، زندگی مردمی که میبینم. غم هاشون، شادی هاشون، همه اونها رو که خودشون نوشتن با دقت در اون کتاب نگه داری میکنم . از جایم بلند شدم و یک قهوه برای خودم درست کردم و دوباره به سمت میز برگشتم ولی قبل از اینکه بشینم کتاب مورد علاقم که بارها و بارها خونده بودم هنوز ازش خسته نشده بودم را برداشتم و دوباره روی صندلی پشت میز نشستم. لئو گربه کوچه که همیشه این وقت روز میآمد وارد کتاب فروشی شد و در جای همیشگی به خواب فرو رفت. وقت هایی که میبینم موجودات مختلف میان اینجا باعث قوت قلبم میشه، شروع به کتاب خوندن کردم ، خوندم و خوندم. انقدری که وقتی چشم هایم را باز کردم دوباره در اتاق خودم بودم از فکر کتاب فروشی بیرون آمده بودم از رویا، از خیال این دفعه مطمئن بودم از جایم بلند شدم بلاخره میدونستم برای مسابقه ی نقاشی چی باید بکشم به سمت بودم در گوشه اتاق رفتم و کتاب فروشی خیالاتم که همیشه در آنجا بودم را کشیدم...آیا این کتاب فروشی واقعا رویا بود؟!
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
کتاب تنها روشی هست ک میشه از زندگی کردن یکنواخت دور شد و احساسات رو تجربه کرد
راسی
جی کی رولینگ نویسنده هری پاتر راجب مهسا توییت گذاشته
میدونستین؟
حس و حال آکادمیا قشنگی داشت🥲.
از کتاب خوشم میاد؟صد در صد.
مرسییی♡♡
میتونی فالوم کنی که. بتونم بهت پیام بدم؟
میخوام راجب داستانا باهات حرف بزنم🌙❤️
آره الان
فالون کردم
برو تو گفت و گو ها من رو تایید کن لطفا
بلشه
میدونی نباید اسم داستانت انگلیسی باشه
چرا؟
از کتاب خوشت میاد؟:عاشقشم🥲🫂
منم همینطور
🥲🫂