
Hiiiii🌚🫀
امروز واقعا خوشحال بودم دروسلی ها به مسافرت رفته بودن و ما خونه تنها بودی ، راستش اول از همه به مواد غذایی یه چیزی درست کردم و با هری خوردیم . سر میز شمع روشن کرده بودم و لباس های مجلسی پوشیده بودم و سر میز غذا ادای ادعای آدم های معروف رو داشتیم و باکلاس بازی در میآوردیم و بعد به کارامون میخندیم . بعدش کلی با هم رقصیدیم . اون شب خیلی خسته شدیم ولی نمیخواستیم همچین فرصتی رو از دست بدیم و تا صبح فیلم دیدیم از طرفی سه روز دیگه باید به هاگوارتز میرفتیم ، ذوق اون رو هم داشتیم .
نزدیک دوشب خونه تنها بودیم . ولی دروسلی ها برگشتن وقتی خبر برگشتن شون رو شنیدیم ناراحت شدیم و فوری خونه رو جمع کردیم و رفتیم تو اتاق هامون و چمدون هاگوارتز رو جمع کردیم و شب زود خوابیدم وقتی بیدار شدیم دیدیم دروسلی ها برگشتن و خوابیدن منو هری میدونستم که با رفتنمون مخالفت میکنن به همین دلیل یواشکی از در رفتیم بیرون و براشون نامه گذاشتیم . وقتی اتوبوس شوالیه اومد دنبالمون و رفتیم برای خرید از خیابون دیاگون و اونجا هرمیون و رون رو دیدیم و کلی باهم حرف زدیم .
بعد خرید وسایل و کتاب ها رفتیم و یک شب موندیم خونه ی جینی اینا ، اون شب کلی با فرد و جرج مسخره بازی در میاوردیم و میخندیم ، خانم ویزلی یه غذای فوقالعاده درست کرده بود که بعد خوردن پسمونده ی غذای دادلی خیلی به من و هری چسبید . من و هرمیون و جینی تو یه اتاق خوابیدیم ، هری و رون و فرد و جرج تو یه اتاق خوابیدن . صبح هممون از خواب با ذوق بیدار شدیم و بعد خوردن صبحانه با ماشین پرنده ی آقای ویزلی به صورت زور چپون نشستیم و رفتیم ایستگاه .
بعد از رد شدن از سکو با خانم و آقای ویزلی خداحافظی کردیم و هممون تو یه کوپه نشستیم . من از کوپه رفتم بیرون تا دراکو رو پیدا کنم ولی هرچی گشتم اثر از نه دراکو و نه پانسی بود ، ناامید داشتم بر میگشتم به کوپه که یهو یکی از دستم گرفت و کشید توی یکی از کوپه ها و چشمام رو گرفت . بعد من دوستاش رو از روی چشمام برداشتم و دیدم دراکو بودش .
بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده بود پرتغالم . منم محکم بغلش کردم و گفتم + منم همینطور سیب سبزم . خلاصه بعد کلی دلو قلوه گرفتن دراکو گفتش تو کوپه تنهاست منم بردمش تو کوپه ی خودمون و بچه پریدن بغلش و تا اونجا کلی باهم حرف زدیم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی💜❤