
سلام دوستان اینم از پارت هشتم لطفا لایک و کامنت یادتون نره😘😘 سال نو ی همه گی هم مبارک🥳🥳🥳

سرش داد کشیدم : اگه صدات در بیاد نمی بخشمت اونا نباید بدونن که چه نقشه ای براشون داریم😏😤😡 لی لیا : اخه ... - اخه بی اخه همین که گفتم🤬🤬 از دید گلوریا 👈 روی یک صندلی چوبی نشسته بودیم که اریک و اون دختره (لی لیا ) اومد گفتم : سلام اونا جواب سالمم رو دادن ادامه دادم : بقیه کجان ؟🤔 اریک گفت : دارن براتون غذا می ارن الان میرم کمکشون😊😊 اریک رفت نگاهم به همون دختره افتاد (لی لیا) به نظر خیلی مضطرب می اومد ازش پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟ به نظر خیلی نگران میانن 😕😕 ختره (لی لیا) گفت : نه هیچ اتفاقی نیفتاده همهچی رو به راه 😓😓 از دید لی لیا👈 نمی دونم باید چیکار کنم اگه بهشون بگم که قرار چه اتفاقی بیفته خانواده ام من رو می کشن😭😭 ولی اگه بهشون بگم که قراره ..... نه نه باید ساکت باشم🤐🤐 ولی .... دست اون دختر چشم ابی رو ( گلوریا) گرفتم و با ترس گفتم : از این جا سریع برید وقت رو تلف نکنید 😨😨😨 دختره ( گلوریا ) با تعجب داشت بهم نگاه می کرد و گفت : چرا؟ مشکلی پیش اومده ؟ چرا انقدر مضطربی ؟🤨🤨😕😕 نمی دونستم باید چیکار کنم 😕 اگه بزارم اونا برن اتفاق خیلی بعدی برای خانواده ام میفته و اول از همه اونا من رو سرزنش می کنند 😨😨

برای همین با استرس و ترس استین لباسم رو زدم بالا به اون دختره نشون دادم 😣😣 از دید گلوریا 👈 دختره استین لباسش رو داد بالا داشت از ترس میمرد ولی باور نمی شد روی دستش همون نشونی که اون پیرمرده گفته بود رو داشت😨🧿 باور نمی شد با اضطراب گفت : حالا فهمیدید لطفا سریع تر از اینجا برید🙏🏻 گفتم : اما تو چی چه اتفاقی برات می فته ؟😕 جواب داد : نگران من نباشید لطفا سریع تر برید 🙏🏻🙏🏻 الیس گفت : تو هم با ما بیا 🥺🥺 جواب داد (لی لیا ) : تگه من دنبال شما بیام اونا می تونن شما رو پیدا کنند و تازه من به هر حال محو می شم - چی! یعنی چی ؟

- ما اینطوریم اگه نتونیم نقشه امون رو عملی کنیم محو می شیم 😔😔 گفتم : پس چرا اینکار و می کنی ؟ چرا می گی ما بریم؟ (عجب کله خری هستی تو اخه 😣😒😒 گلوریا : به تو هیچ ربطی نداره😑😑 من : این قلم رو راست می گی 😁😂😂 گلوریا : حالا اگه سخرانیت تموم شد بزار ببینم چی میشه😐😑 من : باشه بفرمایید به کارتون برسید من دیگه ساکت می شم😶🤐🤐😶) لی لیا : اخه من و واقعا دوست ندارم که جون دیگران رو برای خودم بگیرم 😫😫 دلم می خواد که یبار جون دیگران رو نجات بدم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه🥺🥺😊 یه لحظه صدای اریک اومد : مهمون های عزیز غذا اماده است 🤗🤗 یه لحظه اون دختره ( لی لیا ) : لطفا سریع از این دریچه برید بیرون 😨😨 اون یه در خیلی کوچولو رو باز کرد و من و الیس کوله هامون رو برداشتیم و الیس اول از همه رفت حالا نبت من بود دستش رو گرفتم گفتم : ممنون🥺🥺 خندید گفت : باید عجله کنی 😊😊 رفتم توی دریچه وقتی رفتم توش صدای جیغ می اومد حتما داشتن محو می شدن چشمام رو بستم و پلکام رو بهم فشوردم گوله های اشک روی گونه هام جاری شد😭😭 اخر سر هم با لبخند محو شد😭😭 رسیدم به زمین ( اون دریچه مثل سرسره بود ) الیس گفت : واقعا خیلی ناراحتم صبر کن ببینم گریه کردی منم می خوام گریه کنم😫😫 صورتم رو پاک کردم و مثل سنگ وایستادم روی پاهام و کوله ام رو درست کردم و رو به الیس کردم گفتم : زود باش باید به راهمون ادامه بدیم تا لوسی و جولیکا رو پیدا کنیم 😠 ولی فکر کنم یکی از راز های این جزیره رو کشف کردیم 🙄

- چه رازی؟🤨🤨 - اینکه نمی تونیم به هبچ کدوم از افراد این اعتماد کنبم😠 - اره اینو درست می گی😐 - زود باش باید دوستامون رو پیدا کنیم الیس گفت : صبر کن هوا داره تاربک میشه شب،م توی جنگل پر از جک و جونوره🥴 تازه من خیلی گشنمه و تازه تشنه ام هست😭😭
- تو هم فقط به فکر شکمیتی ولی راست می گی منم خیلی گشنه مه😪 یه لحظه جلوم چنتا سبزیجات دیدم اونا سیب زمینی و هویج و جعفری بودن 😁😁 اخجون خدارو شکر دانش گیاه شناسیم بالاخره یه جایی به درد خورد😂 رفتم اونا رو برداشتم گزاشتم توی کوله ام به دورو اطراف یه نگاه انداختم توی کوه یه غار دیدم بهش اشاره کردم به الیس گفتم : بیا بریم اونجا شب رو اونجا می مونیم یه خورده هم خوراکی پیدا کردم می ریم اونجا می خوریم فقط باید یکم چوب خشک و اب پیدا کنیم تو چوب جمع کن من اب پیدا می کنم 😊 الیس : باشه 🤗 الیس رفت چوب خشک جمع کنه منم رفتم اب پیداکنم خیلی گشتم ولی اصلا هیچی پیدا نکردم ولی به نظرم الیس یه عالمل چوب جمع کدده سر قرار نشسته (قرارمون روی کوه نزدیک غار) خسته شدم ولی هیچی پیدا نکردم اما یه صدایی شنیدم مثل صدای چشمه بود به دنبال صدا رفتم یه چشمه ی زلال پیدا کردم 🤩🤩💧💧 ولی باید چطوری اینارو به بالای کوه ببرم ⛰⛰🤨🤨 شروع کردم به گشتن یه چیزی که بتونم اب رو توش بریزم همینطور که داشتم می گشتم پام به یه سنگ خورد و افتادم زمین خیلی درد داشت😪😪 از روی زمین بلند شدم و به سنگه نگاه کردم مثل یک قابلمه بود😁 سنگ رو بلند کردم بردمش لب چشمه و شستمش و توش اب کردم بلندش کردم یکم سنگین بود ولی می تونستم تحملش کنم و به راه افتادم😊
از دید الیس 👈 تقریبا نیم ساعتی هست که نزدیک غار نشستم هوا داشت کاملا تاریک می شد دیدم که یه نفر داره میاد سمتم به خاطر تاریکی درست صورتش رو ندیدم ترسیدم داد زدم : تو کی هستی.😨😨 اون گفت : نگران نباش الیس منم گلوریا 😊😊 خیالم راحت شد رفتم زدم پس گردنش و گفتم : اخه نمی تونستی زود تر بیای😠 جواب داد : ببخشید دنبال اب بودم یه چیزی که بشه اون رو توش ریخت و اینکه این خیلی سنگین بود 😁😐 گفتم :باشه بیا بریم توی غار اتیش روشن کنیم🔥🔥
رفتیم توی غار خیلی تاریک بود گلوریا دوتا سنگ برداشت و چند بار بهم زدشون و اتیش روشن کرد 🔥🔥 من و گلوریا باهم چوب های کلفت رو با سنگ می تراشیدیم تا بتونیم کاسه و لیوان درست کنیم و یه دونه پارچ من و گلوریا قبلا کلای نجاری رفته بودیم هشتا لیوان و نه تا کاسه درست کردیم دو تا پارچ🥃 نمی دونم چرا انقدر زیاد درست کردیم تغریبا ۲ ساعت نیم وقتمونو گرفت داشتم از گشنگی میمردم گلوریا اون سنگ بزرگ رو گزاشت روی اتیش و یکم توش اب ریخت و با کم اب هویج و سیب زمینی و جعفری رو شست و خوردشون کرد ریخت توی اب و با یه ملاقه ی چوبی که درستش کردیم همش می زد بوش که خیلی خوب بود🤤 ولی فکر کنم بی مزه باشه 😣 گلوریا دست کرد تو کوله پشتیش و یه لواشک از توش در اورد انداخت توی قابلمه سنگی رو کردم بهش و گفتم : تو این لواشک رو از کجا اوردی؟🤨 جواب داد : قبلا گذاشته بودم توی کوله که اگه خواستم ازش استفاده کنم😊
-تو که لواشک رو برداشتی چرا غذا با خودت نیوردی 😑😑😑 - عزیزم صفر ما به جزیره یهویی شد از کجا باید می دونستم😒😒

تو دلم گفتم : راست میگه 😂 یهو گلوریا گفت کاسه ات رو بده غذا حاضر گفتم : اخ جوووووون🥳🥳🥳🥳🥳 و کاسه رو بهش دادم شروع کردم به خوردن گلوریا هم وایه خودش ریخت شرو کرد به خوردن همینطور که مشغول خوردن بودیم یه صدای پا اومد دو نفر از ته غار داشتن به ما نزدیک می شدند خیلی وحشت ناک بود یعنی اونا کی بودن؟
تا پارت بعدی خدا نگهدار👋👋 ( سوال: به نظرت اونا کی بودند ؟) منتظر جوابت هستم🥰( راستی بچه ها می خوام کنار این داستان یه داستان دیگه هم بنویسم که خون # اشا#می و عاشقانه است لطفا توی نظرات بهم بگید بنویسم یا نه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود❤
عالییییییییی
ممنون😘😊😊 راستر دبیرستان عشق و نفرت رو نمی زاری ؟؟😥