این یه رمان جدیده که نوشتم ((:
جیمز ؛ پسر کوچکی با موهای مشکی پرکلاغی را روی دو دستش تاب میداد.پسرک میخندید و دستهایش را از دوطرف باز کرده بود و به شیشه های عینک گرد پدرش ضربه میزد.جیمز خندید و گفت : نکن دیگه.مگه کِرم داری؟!
زن جوانی با موهای بلند زرشکی رنگ درحالی که با چوبدستی اش سینی کلوچه و چای را نشانه گرفته بود وارد شد و گفت : صدبار بهت گفتم با بچه اینطوری حرف نزن.کرم داری دیکه چیه؟!
جیمز دوباره قاه قاه خندید و گفت : سخت نگیر
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
از این بهتر هم مگه داریم؟
عالی بود عزیزم😘😘😘😘
ممنون عزیزم🍒خوشحالم خوشت اومده
خیلیی قشنگههه
تازه داستانتو خوندم
عاالیهعععع
مرسییییی😍❤خوشحالم خوشت اومده
خيلی قشنگ بود😍
ممنون❤❤❤
خیلیییی قشنگ بود❤
❤❤❤❤❤
خیلی خیلی خیلی قشنگ بود❤❤❤❤❤❤❤
مرسیییی💚💚
عالی بود :)🤍
وای چقدر قشنگ بود💙💙💙
مرسییی عاجی جون😘
خیلی خوب بود عزیزمم ^_^
با انرژی ادامه بده💜😍
مرسی پاترهد گل❤☇