
اینم قسمت آخری که امروز میزارم 🙂 بله دیگه داریم میریم اربعین و یک مدت نیستم .
ـ پس بین دو تا چهار ساعت پیش باید حمله شده باشه 🤔 ـ نه فقط بین دو تا دو نیم ساعت 😒 حمله اینقدر سریع بوده هیچ تصویر و خبری از حمله بین ماگل ها پخش نشده که این یعنی حمله غافلگیرانه بوده و سریع هم تموم شده پس میشه انتظار داشت که کمتر از نیم ساعت کار این شهر تموم شده 😔 ـ وحشتناکه 🙄 ... کل سازمان کاراگاهان دور هم جمع بشند هم نمیتونند با چنین سرعتی یک شهر رو فتح کنند 🙄 ـ به جای این حرف ها ... 😒 ... ایمپاره پرستجیوم 🌬️ رون پس از خواندن ورد به اطراف فوت کرد گرد زرد رنگی پخش شد و حوادث اطراف را به نمایش می گذاشت . حلقه های آتش به سرعت میگذشتن و به هر کسی که میخورد آتش میگرفت و روی زمین میغلتید تا آتش خاموش شود ولی متاسفانه پس از کلی تقلا جان میدادن و میسوختند .
ـ این اتفاق نشون میده مسیر حرکت آتش به صورت مارپیچ بوده که از بیرون به سمت داخل اومده 🙄 ـ که یعنی نمیخواسته کسی فرار کنه 😔 ـ وردی که باعث همچین مصیبتی شده ٫پتریس تمپروس٫ بوده که حلقه های آتش میسازه 😔 نیاز به یک جادوگر قدرتمند داره و شخصی که اجرا اش کرده باید در مرکز این حلقه ها بوده باشه 🤔 نئومی با کمی محاسبات محل مرکز حلقه ها را پیدا کرده و همه به سمت مرکز حلقه رفتند . رون مجددا طلسمش را تکرار کرد . ساختمان بلندی در آن وجود داشت و مردی بر فراز ساختمان ایستاده و چوبش را میچرخاند . مردی با لباس و ردا نقره ای یک کلاه خواب و ریش بلند و نقره ایی که نقاب استخوانی بر صورت داشت .
ـ اوه نه 😰 ـ چیشده ارباب ویزلی 🙄 ـ من اون رو میشناسم 🥴 ... اون ... چرا ؟ 🤦 ـ خب بگید دیگه اون کیه 🙄 ـ آلبوس ... ـ بله 😐 ـ ... پرسیوال ... ولفریک ... بریان ... دامبلدور 🥴 ـ آها «چرا یک لحظه فکر کردم منظورش منم 🙄🤦» ـ ولی اون مرده ... اه ... ولش 🤦 ـ اون مدیر سابق هاگوارتزه 🙄 ... یعنی اون اینقدر قوی بوده 😐 ... حتی از پدرم هم قویتر ؟ 🙄 ـ اون یک اسطوره معاصر بوده 😔 اون بارها دنیا رو نجات داده 😒 ... برنامه ریزی های اون به شدت دقیقه 🤦
ـ قربان یک گزارش به دستمون رسیده 🙄 ـ خب ... ـ هویت جنایتکار پاریس مشخص شده 😔 اون گلرت گریندلوارد بوده 😐 ـ اون دیگه نه 😶 ـ گریندلوارد 😯 ـ سالازار مهره های خطرناکی داره 😓 ـ الان واقعا به کمک اون مرد نیاز داریم 😟 ـ پروفسور دامبلدور ... چطور مرد ؟ 🤔 باید همون نقطه ضعفش بوده باشه اینطور نیست 🙄 ـ نه لیلی اون با نقشه خودش برای محافظت از دانش آموزش مرد 😔 اونم با سنی بیشتر از یک قرن 🙄 ـ بدبخت شدیم 😶
ـ قربان یک حمله دیگه داره تو لندن اتفاق میافته 😰 ـ همه بریم به سمت لندن بجنبید 😨 همه جسمیابی کردند و وارد لندن شدند . دامبلدور بر روی نوک ساعت بیگ بلت ایستاده بود و چوبش را می چرخاند . لیلی به سرعت مقابل ساعت ظاهر شد و از آن بالا رفت . طلسمی روانه دامبلدور کرد . دامبلدور از بالای ساعت پایین پرت شد و آرام روی زمین فرود آمد . لیلی مقابلش ظاهر شد . ـ دیگه اون ماسک فایده ایی نداره پروفسور بجای اینکه تو صورتت خوردش کنم خودت درس بیار 😏«چرا حرف مفت میزنم الان کاری میکنه با کاردک هم نشه جمع کرد منو 😨» ـ الان چه سالی هستیم بچه جون 😒 ـ الان سال ۲۰۲۵ هست 😶 ـ پس بیست و هفت سال گذشته 😏 ... ولی چطور ؟ چرا نمیتونم هر کاری میخوام بکنم 🙄
ـ شما اون رو ندید پروفسور ؟ 😐 ـ منظورت کیه ؟ ولدمورت باید مرده باشه 🤔 ـ شما توسط سالازار به زندگی برگردونده شدید تا اسباب بازی آدم کشی اون باشید 😶 ـ چشمان دامبلدور تاریکتر شد . چوبش را به سمت لیلی گرفت و شلیک کرد لیلی با جسمیابی جابجا شد . دامبلدور میدانست از کجا ظاهر می شود برای همین همانجا را مورد هدف قرار داد . لیلی هم با ساخت سپری از خود دفاع کرد . هردو به سمت هم شلیک میکردند . دامبلدور چوبش را به زمین کوبید . زمین زیر پای لیلی فرو رفت و زیر پای لیلی خالی شد و ناگهان زمین به شکل برآمدگی شد و لیلی محکم به زمین کوبیده شد پایش شکسته بود و درد زیادی حس میکرد . دامبلدور چوبش را به سمت لیلی گرفت و شلیک کرد .
رون بین لیلی و دامبلدور قرار گرفت و طلسم را دفع کرد . بدن آلبوس سعی کرد طلسم دیگری روانه آنها کند اما بدنش قفل شد . دستش را پایین آورد . ـ رون ویزلی ؟ ... خودتی ؟ 😐 ـ سلام پروفسور 🙂 ... اگر بگم از دیدنتون خوشحالم دروغ گفتم 😭 ـ 😂😂😂 از هری و هرمیون چه خ ... دامبلدور همچون مجسمه ای سفت و سنگی شد به پرواز در آمد و ناگهان محو شد . ـ لیلی ... حالت خوبه ؟ 😨 ـ آخ فکر کنم پام شکسته 😖 رون کشیده ای نثار لیلی کرد . ـ میفهمی داشتی چه غلطی میکردی ؟ 😭 اگر اتفاق بدی میافتاد جواب مادرت رو چی میدادم 😭 میفهمی چقدر به مرگ نزدیک بودی ؟ تو با یکی از قویترین جادوگران تاریخ جنگیدی 😭 ـ از نظر فنی لیلی لندن رو نجات داده 🙂 ـ درسته خواهرم یک قهرمانه 😏 ـ ببخشید لیلی ولی من رو خیلی ترسوندی 😢 رون خواهر زاده اش را در آغوش گرفت .
لیلی به درمانگاه سنت مانگو فرستاده شد . و تیم به وزارت سحر و جادو برگشتند . تقریبا همه از عملکرد کاراگاهان راضی بودند هرچند یک پنجم شهر سوخته بود و جمعیتی حدود بیست هزار نفر سوخته بودن . مبارزه به نقطه ای رسیده بود که هر حمله سالازار جمعیت عظیمی را سلاخی میکرد . گویا از کمک جادوگرا مایوس شده بود و خودش دست بکار شده بود تا دنیا را به آتش بکشد . پرسی و جینی خودشان به عیادت لیلی در سنت مانگو رفتند . پرسی و دسته گل و نشان افتخار ولی جینی با توپ پر (نویسنده : مثلا برو به مادرت بگو میخ رو بدون قطع کردن برق از تو پریز برق کشیدم بیرون اونم تنهایی ! ببین چه اتفاق زیبایی میافته 😂😂😂😂😂)
ـ بهت تبریک میگ لیلی تو جون همه ما رو نجات 🤝🤝 ـ خواهش میکنم جناب رئیس 🙂 ـ ولی من با تو کار دارم 🤬 تو تنهایی رفتی سراغ آلبوس دامبلدور 😶 میفهمی اون کیه ؟ 😶 ـ خب راستش زیاد بهش فکر نکردم فقط میدونستم اگر کاری نکنم کل لندن طعمه آتش میشه 😐 فرصت نداشتم بهش فکر کنم دست خودم نبود 🙄 ـ در هر صورت این مدال افتخار به تو تعلق میگیره تو جون همه ما رو نجات دادی لیلی لونا پاتر 🙂🤝 و البته یک هفته مرخصی هستی 😅 ـ چون سر خود عمل کردم ؟ 😐 ـ چون آسیب دیدی و یک نیرو آسیب دیده هدف راحتی برای دشمنه باید کاملا بهبود پیدا کنی 🙂 ـ چرا دامبلدور یکهو فرار کرد ؟ 🤔 ـ واقعا نمیدونم لیلی 🙄 اینکه چرا سالازار اون رو فرا خوند رو نمیدونم 🤔
خب پایان قسمت ۴۴ رو اعلام میکنم 😅 امیدوارم لذت برده باشید 🙂 ممنونم از وقتی که گذاشتید 🙂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
برم ببینم تست هم گذاشتی
فکر می کردم شنل پوش النا باشه اولش بعد که گفتی مرده تمام تصوراتم بهم ریخت😂
عه ، پس هنوز کاملا دستم رو نشده 😅 فکر میکردم شده 😂 انشالله قسمت های آینده با هویت شنل پوش و بخشی از زندگیش آشنا میشیم 😅
😅 خیلی طول میکشههههه زیاد طاقت انتظار ندارمم
مراقب باش داداش زیارت هم قبول باشه اوضاع اونجا کمی بهم ریخته ست مراقب باش حتما
هر سه قسمت از داستان هم عالی بود از شخصیت جدید داستان خوشم اومده
ممنونم شکر خدا اوضاعاونجا خوب بود همه جا تو امنیت بود 🙂
شخصیت جدید باید از آمیتا ب ممنون بود 😅
زیارت قبول عرفان فقط مراقب باش ... خیلی اوضاع اونجا قاراشميش شده. مثل داستانت تقریبا...و...خب ... نمیدونم ... راستی این قسمت هم عالی بود
ممنونم ولی پیام دادم منتشر نشد . دوباره هم بگم منتشر نمیشه ولی جای خوبی بود 🙂
میتونی وسطش*/^":؛ بگذاری درست میشه من خودم رمز گشایی می کنم
میتونی وسطش*/^":؛ بگذاری درست میشه من خودم رمز گشایی می کنم
شاید باورت نشه 😐 ول قصد خرید گوشی دارم 🥲😐😹
با این رفتار والدین
یه نوجوان نه من
اگه چیزی هم داشته باشه یه گوشی نوکیا بخره حله پیامک دارن بعد زیر تخت قائم میکنه 😐😐😐😐😐😐
فهمیدم نصف کامنت هام منتشر نمیشه 😹😹😹😹
قایم کردن برای چی ؟ 😅
پدر و مدار که تو اگر تو کره ماه هم قایمش کنی بخوان بگیرن میگیرن 😂
ایکاش میدونستم چیا گفتی 🤔
آخه اربعین نزدیکه که چی؟
عرفان🥲
گوشیم به چوخ رفت 🥲
پوکیده
شکسته🥲
عه چه بد 😕 چی شد ؟ 🙄
پودر شده
نه البت
نمد جنگ شده
مننننن
تصمیم دارم ترسشون حالی کنم که مال گوشی نی آخه تمهههه
اه
حتما اینم منتشر نمیشه😂😂
پنج روز دیگ. مهره
شاید همینم نتونم بیام
هعییییی
🦭
اوکی ، منم این روزا دانشگاه هستم 🙂
با مدرسه دشمن نباش ازش لذت ببر 🙂
شاید تصمیم احمقانه ای باشه ولی میخوام این دوتا قسمتو نگه دارم یه وقت دیگه بخونم که زود تموم نشه🥲💔اونجوری ۱۰ روز باید انتظار بکشم ولی اگه نگه دارم برای روز های بعد یجورایی اذوقه محسوب میشه🥲😐💔
باشه عیبی نداره 😅 به هر حال امیدوارم لذت ببری 🙂
دوستان بدی ای اگر دیدی حلال کنید 🙏 اگر خدا بخواد زود برمیگردم 🙂
هققق🥲💔سعی کنن زودتر برگردیی🥲💔
خب من که برگشتم ای کاش خودتم زود برگردی 😔