ناظر جونم رد نکن
نشسته بودیم دایون هنوز نیومده بود و چهار ساعت گذشته بود ~از پاریس تا اینجا چقدر راهه نامجون: ۸ ساعت چهارو ساعت گذشت اما هنوز خبری نبود سکوتی کله خونه رو فرا گرفته بود که صدای دسگیره ی در سکوت رو شکست همه پاشدیم دایون وارد خونه شد وقتی برگشت دویدیم سمته هم و همو بغ.ل کردیم دایون رو بغ.ل کردم و بلندش کردم و چرخیدم از حرکت وایسادم از هم کمی فاصله گرفتیم و چشم هامون رو بهم دوختیم و دوباره همو بغ.ل کردیم _دلم برات تنگ شده بود ~من بیشتر از هم فاصله گرفتیم اشک از چشمانه دایون سرازیر شده بود با پشت دستم پاکشون کردم _یعنی.... یعنی الان همچی یادته!؟ ~اره.. همچی یادمه مخصوصا اینکه چقدر عاش.قتم
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
فکم از شدت خوبیش افتاد🙂💔
بسیارررر خوببببب💜
عاليييى بود لطفا بازم داستان بسازززز از ته باشههيا از جيمينن
بازم داستان بزار
توی فکرش هستم منتظر باشید
بازم تو همین ژانر باشه اما ای کاش جیمزنو بزاری نقش مرد
لطفااا
جیمینو
عالی بود