10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Kishika انتشار: 2 سال پیش 178 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممم خب من اومدم و یه تک پارتی نوشتم اما طولانی شد و دوست گلم گفت که خب دو پارتی کن منم دو پارتی کردم
ناظر من تمام قوانین و رعایت کردم لطفا منتشر کن
همیشه پایان داستان ها فیلم ها و رمان ها شادن و دو فرد عا.شق چند دوست یک خانواده با حل مشکلاتشون زندگی خوب برای خودشان میسازند و پایانش شاد میشود اما این پایان نیست پایان متفاوته یک پایان میتونه شاد باشه میتونه غمگین باشه میتونه ارامش بخش باشه و همشون در یک چیز خلاصه میشه مر.گ ولی این پایان زنده ها برای فردی که از دست دادن است ولی برای اون فرد تازه شروع میشود
_بعد سالها بلخره تونستم (نفس عمیق) &سلام خانوم جئون جینا؟ _او بله &ما از طرف برادرتون اومدیم _امم برادرم؟ &ایشون از دوستشون درخواست کردن که از شما در این مدت مراقبت کنن و من هم پارک جیمین هستم خوشبختم پسرک دستش را به سمت دختر دراز کرد دختر اولش کمی تعجب داشت چون برادرش چیزی بهش در این مورد نگفته بود دختر با صدای پسر از افکارش خارج شد &جینا شی؟ _متاسفم برادرم در این مورد بهم چیزی نگفته بود &او پس در این مورد هست خب میتونید به جونگ کوک زنگ بزنیم اخه فک کنم کله منو بکنه اگه بزارم تون و برم و خندید دختر از شوخ طبعی پسر خوشش امد و از ته دلش احساسش به دختر میگفت اعتماد کن بد نیست فقط یک بار اعتماد کنی اما نخندید اون دختر وحش&تناک تر از چیزی بود که فکر میکنید فقط برادرش او را میشناسد برادری که تمام مدت پیشش بود اما حالا برای برگشت به کشوری که به دنیا امد مجبور بود دخترک چشمان ابی زیبایی داشت با موهای صاف مشکی و پوست سفید لب های بزرگ و بینی مناسب برای صورتش دختر از همون اول جذ&ب صورت پسر شد پسر بسیار خوش قیافه بود دختر با اینکه از کت و شلوار متن&فر بود اما اینجا بر تن پسرک انقدر زیبا بود که دختر خوشش امد او تا حالا خوش قیافه تر از برادر خود ندیده بود اما میشه گفت هم سطح بودن با برادر خودش تماس گرفت مکالمه:_الو جونگ کوک *سلام جینا خوبی؟ رسیدی؟ چرا اینقدر دیر؟ ربع ساعته منتظر تماستم؟ ربع ساعت چرا جواب ندادی؟ دخترک از اینکه برادرش اینقد کی&وت نگرانش شده خنده ای کرد و گفت_نفس بکش لطفا اه میگم تو داخل کره دوستی داشتی؟ *اه اره ته اومد دنبالت _چی؟ نه یه نفر به اسم پارک جیمین اومده *اه جیمین اومده فک کردم ته اومده خب حالا ولش اره برو همراش _توقع نداری همراه این پسره برم؟ *اه به جیمی اینجوری نگو برو منتظرش نزار راستی گوشی رو بده بهش _اوف باشه دخترک گوشی رو روبه روی پسر اشفته حال گرفت چرا تا الان متوجه حال اشفته پسر نشده بود؟ پسر نگاهی به دختر کرد که دختر گفت_کوکی کارت داره پسر از تغیر یهویی دختر تعجب کرد اما گوشی رو گرفت سریع مکالمه: *الو جیمینااا &بچه بگو هیونگ دهنت عادت کنه و خنده ای کرد *خوبی چرا صدات بنظر اشفته میاد؟چرا ته نیومده دنبال جینا؟چیزی شده؟ حالتون خوبه نه؟ &بچه نفس بگیر یه کم هممون خوبیم ته اوم خب دخترک تعجب کرد که کسی با برادرش اینجوری صحبت میکرد برادر او هیچ دوستی در فرانسه نداشت و همه بهش احترام میگذاشتن و باهاش رسمی حرف میزدن و میشه گفت پیش بقیه اصلا کی&وت نیست
پسرک مکثی کرد که جونگ کوک گفت*هی پسر چی شده؟ @میدونی که خب خودت گفتی که خودتم میای ولی وقتی فهمید فقط خواهرت میاد عص&بی شد خب ناراح&ت شد چون گفتی میای اومم خب دیشب رفت و هنوز نیومده دخترک با حرف های پسر تعجب کرد یعنی برادرش دوستی داشته که اینقد صمیمی بودن که اون پسر عص&بی شه؟ *یعنی چی؟ یا جیمینا درست بگو پسرک که دید نمیتونه به دونسنگش درو&غ بگه خیلی سریع گفت @خی چیکار کنم دیگه حسوده از وقتی بخاطر خواهرت رفتی فرانسه باهات قهر کرده دیشبم گفت که تا خواهرت نره نمیاد خونه اوففف راحت شدی الان دخترک با حرفایی که شنید یه ابروشو بالا داد یعنی یه پسر به اون حسودی میکرد دوست داشت اون پسر رو ببینه پسر کمی مکث کرد و بعد گفت * او خب میتونی شمارش رو بدی؟ میخوام باهاش صحبت کنم @اکی دخترک با لباسی که پوشیده بود راحت نبود از اون لباس اصلا خوشش نمیومد ولی بخاطر برادرش این لباس را میپوشید لباس کرمی که به قهوه ای میخورد دامنی بود و تا بالای زانویش بود به کفش های پاشنه دار دخترونه یقه دخترک بسته بود اما یک شکل اشک مانند باز بود این لباس را یکی از دوستان برادرش برایش فرستاده بود و برادرش اون روز ازش خواهش کرد که این لباس هارو بپوشه دخترک دیگر داشت کلافه میشد چون لباسش برای او بسیار کوتاه بود رو به پسر کرد و گفت _پارک جیمین میشه بریم جیمین که در حال حرف با برادر دختر بود گفت اها ببخشید امد در را برای دختر باز کنه که دختر زودتر رفت در رو باز کرد و نشست جیمین از این حرکت دختر تعجب کرد و رفت و نسبت در ماشین و گوشی دخترک را داد دخترک گوشی رو در گوشیش گذاشت و امد خداحافظی کند که برادرش پرید وسط حرفش*دختر یه بار به خاطر ما نمیتونی یه لباس درست بپوشی اه جیمین با حرف دوستش تعجب کرد حالا که دقت میکرد لباس برایش اشنا بود اما این لباس که خیلی خوب بود یعنی دختر جور دیگری میپوشید؟ _جونگ کوک اینقد غر غر نکن خواهشا من به خاطر تو این لباس و پوشیدم و دیگه بیشتر از این نمیتونم تحمل کنم *هی مثلا من ازت بزرگترمااا _حالا هر چی *اکی حالا اونی که باید این لباس و میدید نبود خب برو عوضش کن _اکی مرسی بای دختر گوشی را قطع کرد و به رو به رویش زل زد بعد از چند دقیقه نتوانست طاقت بیارد پس غرورش را بیخیال شد و روی شیطون را نشان داد به جیمین نگاه کرد و گفت_ببخشید کدوم دوستتون بهم حسودی میکنه؟ اصا چجوری با داداشم اشنا شدین؟ چرا بهم حسودی میکنه ؟ چرا اینقدر کوکی رو دوست داره؟ چرا دخترک میخواست حرفش را کامل کند که پسر جلویش را گرفت و خندید و با صدایی که هنوز درش خنده موج میزد گفت @اروم _اها پسر شروع کرد
جیمین:وقتی جونگ کوک ۱۲ سال داشت با تهیونگ خیلی صمیمی بود از بچگی باهم دوست بودیم هر هفت امون دختر اهمیت نداد و گذاشت ادامه حرفش را بزند جیمین:کم کم ۱۴ سالش شد مادرش که ف&ت شده بود و پدرش هم که فرانسه بود فهمید که پدرش با زن دیگه ای از&واج کرده و از قبل یه دختر که ۱ سال ازش بچه تره دارن خوشحال شد اما تهیونگ نه چون جونگ کوک دیگه میرف فرانسه بخاطر خواهرش بعد چند وقت یعنی ۳ سال پیش که دیگه جونگ کوک ۲۳ سال و تهیونگ ۲۴ سال داره جونگ کوک به تهیونگ زنگ میزنه و با ما دوباره ارتباط برقرار میکنه تهیونگ از خواهرش خیلی خوشش نمیومده اما بخاطر جونگ کوک برای اشتی کادویی برای او میفرسته ولی دیروز بخاطر اینکه کوکی نمیاد کره ناراحت شد و رفت بیرون و تا حالا نیومده دخترک کمی فک کرد و بعد زود گفت_میتونی بعد از اینکه لباسام رو عوض کردم ببریم جایی که پسره هست یعنی همون .. جیمین:کیم تهیونگ _اره دخترک بنظرش اسم زیبایی بود زیر لب زمزمه کرد _کیم تهیونگ....! )
پسر ماشین رو روبه روی یک خانه بزرگ نگه داشت دختر وقتی وارد خانه شد چشمانش برق زد خانه بسیار تمیز و مرتب بود و زیبا با تم مشکی و سبز وقتی میرفتی داخل خانه یک سالن بزرگ بود که کمی جلو تر میرفتی مبل هایی با رنگ سبز لجنی و میز های عسلی مشکی که در کنارشون قرار داشت گل های کوچکی که برگ هاشون سرازیر شده بودن در گلدان های سبز لجنی که روی میز بودن و برگ هاشون به پایین ریخته شده بود خیلی زیبا بود در گوشه که نزدیک مبل ها بود یه عالمه گیاه های بزرگ و زیبا بود که رنگ سبزشون باعت زیبا تر کردن و ست شدن انها با مبل ها بود رنگ سبز به معنی زندگی خیلی زیباست یک بوم چوبی زیبا که رویش یک نقاشی از هفت پسر که یکیش برادر خودش و دیگری پارک جیمین بود بین گل ها خودنمایی میکرد نقاشی بسیار ظریف کشیده شده بود و بسیار زیبا بود از مدل خانه خوشش امده بود داشت به نقاشی نگاه میکرد که پسر گفت جیمین:جونگ کوک کشیدش سرشو با تعجب برگردوند برادرش به او گفته بود نقاشی را دوست دارد اما او نمیفهمید اینقدر ماهر است پسر بعد از یک نگاه با لبخند به نقاشی برگشت و با صدای بلندی گفت جیمین:هیونگاااا کجایییننن همون لحظه پسری با موهایی پریشان اما مرتب و زیبا که رنگ ابی کمرنگ داشتن چشم دختر را گرفت و بعد که صورتش را دید تعجب کرد پسر به جلو امد و گفت یونگی:سلام من یونگی هستم مین یونگی دختر فکر میکرد فقط برادر خودش است که شبیه خرگوش است اما این چرا اینقدر شبیه گربستت این دختر مغرور دلش میخواست بگیره لپاش و بکشه و بگه تو کجا بودی گوگولی اما ظاهرش را حفظ کردو بدون اینکه لبخند بزند با همون چهره خنسا گفت _سلام من هم جئون جینا هستم پسر خوشبختی گفت و رفت و نشست روی مبل رو به روی تلویزیون بعد از او متوجه مرد قد بلندی شد که در کنار پسری خندان امد قد بلنده گفت :سلام من کیم نامجون هستم با اینکه دختر قدش بلند بود اما اینجا کنار این پسر قدش کوتاه بود پسر کناریش هم گفت:سلام من هم هوسوک هستم جانگ هوسوک میتونی هوپی هم صدام کنی باعث تعجبه پسر هنوز لبخندش را حفظ کرده بود باز با چهره ای خنسا گفتم _سلام خوشبختم
پسرک باز لبخند خود را حفظ کرد جیمین میخواست برود که دخترک سریع گفت_کجا با اینکه دختر خنسا و بدون احساسی بود اما در کل فوضول بود و اینجا میخواست از همه چی سر در بیاره همه از تغیر یهویی دختر تعجب زده شدند که جیمین گفت :خب برم لباسام و عوض کنم _ولی میخوام برم پیش اون دوستتون بازم تعجب کردن نامجون:جینا شی شما.. دخترک پرید وسط حرفش:کوکی گفت بهم جیمین اه اسوده ای کشید چون اگه هیونگ هاش میفهمیدن قرار بود سرزنش بشه گفت: خب باشه ولی نمیخواین... دخترک وسط حرفش پرید و گفت:نه با لباسم راحتم جیمین:ا.ها دخترک میدانست که برادرش هیچ دوستی ندارد و فقط انها دوست برادرش هستند و برادرش عمرا هدیه کسی را اینقدر راحت بدتر به خواهرش اونم مرد پس حدس زد که باید همین کیم تهیونگ بوده باشد پس لباس را تغیر نداد شاید میتوانست پسر را راضی کند شاید دختر سردی باشد و بی حس اما اذیت میشود اگر بفهمد کسی از دست او ناراحت است حالا اگر او کسی باشد که برادرش اینقدر برای ان فرد عزیز است با صدای فرد دیگری دختر از افکارش بیران امد باز پسر! چه خبره یک پسر واقعا خوش قیافه از فک کنم اشپزخانه بیران امد جین:سلام بر جینا عزیز دونسنگ گلم خواهرشو فرستاده پسرک با دیدن دختر لحظه ای مکث کرد جین:واو چقد شبیه جونگ کوکی درسته دختر کپی برادرش بود فقط موهای بلند و چشمان ابی داشت
_سلام جین:اه بله سلام جیمین:خب.. دیگه بریم؟ جین:کجا؟ _دنبال دوستتون فعلا جین:اها باشه دخترک با هر زحمتی بود با لباس کنار اومد و رفت سوار ماشین شد جیمین:خب الان کجا بریم؟ _بیشتر اوقات کجا میره؟ وقتی حالش بده جیمین:اومم اها اکی پسر خدا خدا میکرد که اونچه در ذهنش بود درست باشه با دخترک به سمت پارک کوچکی که وقتی بچه بودند هروز باهم به اینجا میامدند و شیطونی میکردند رسیدند به پارک پسر میخواست پیاده شود که دختر گفت
_خودم میخوام برم دختر پیاده شد و پسر در ماشین ماند دخترک پارک را گشت اما کسی را ندید برای لحظه ای احساس کرد کسی را دید برگشت و دید زیر سرسره پسری با یک هودی مشکی انجا نشسته و کلاه هودی را بر روی سر خود قرار داده بود چهره ان پسر را ندید سرسره را دور زد و به پسر رسید جلوی پسر ایستاد لحظه ای با خود گفت او سردش نمیشود؟ و پالتوی بلند خود را در اورد و انداخت روی پسر پسر سرش را از روی پاهایش بلند کرد دختر لحظه ای محو پسر شد پسر هم محو دختر از اینکه ان دختر اینقدر شبیه دوستش است تعجب کرده بود بعد چند لحظه نگاهش به لباس دخترک افتاد که لباسی بود که خودش گرفته بود پسر بلند شد که برود و میخواست از جلوی دختر عبور کنه که دختر دستش را گرفت و گفت _تهیونگ فکر کن من جونگ کوکم +چجوری، اون رفت بخاطر تو دخترک چشمانش را بست چند لحظه خود را کنترل کرد اما اشکانش عجول تر از این حرف ها بود دست پسر را ول کرد و اشکانش سرازیر شد...
پسرک بی حس به دختر نگاه کرد دختر بدون حالت دادن به صورتش اشک میریخت دختر نزدیک پسر شد و با صدایی که مثل قبل بود اما با نگاهی پر از اشک گفت _چیه از من خوشت نمیاد؟ ازم مت*نفری؟ خب اشکال نداره چون در هر صورت علاقه ای به اینکه تو ببخشیم ندارم فقط بخاطر برادرم اون تنها فردی بود که بعد از وحشـ🗿ـتناک ترین اتفاق های زندگیم پیشم اومد میدونی؟ میدونی چقدر سخته که پسری قسط اذ🗿ـیت کردنت رو داشته باشه؟ میدونی که چقدر سخته مادرت جلو چشمات به پدرت خیـ🗿انت کنه؟ میدونی چقدر سخته دختری باشی که تنها داخل یه عمارت بزرگ زندگی میکنه؟ نه نمیدونی الانم نمیخوای به حرفام گوش بدی با چشمای خودم دیدم اسیـ🗿ب دیدم چرا چرا الان باید اینجوری رفتار کنی بخاطر اینکه فقط یه نفر پیشم بود تو ۵ نفر دیگرو داشتی اما اما من هیچ کس هیچ کس دختر به عقب رفت و ادامه داد _فک میکنی چرا اومد پیشم چرا اینقدر خودخواهی میدونی چقدر ناراحت بود؟ میدونی این سه سالی که دوباره باهات ارتباط برقرار کرده حالش بهتره؟ چرا چرا همه اینقدر خودخواهن من فقط یه نفر و میخواستم حالم و بهتر کنه فقط میخواستم حالم بهتر شه اما اما میدونی زنگ بهم زد بهم چی گفت؟ بهم گفت که برام بلیط میگیره که برگردم من بعد ۱۰ سال اومدم به کشوری که از بچگی دوست داشتم بیام اما بخاطر اینکه نمیتونه تنهام بزاره بغیر از شما به کس دیگه ای اعتماد نداره همه این اتفاق ها افتاد برای تو کسی که فکر میکنی فقط خودت داری زجر میکشی رویاهام نابود شد پسرک نگاهی به دختر کرد یعنی چی یعنی چی که رویا های دختر نابود شده اون چه تقصیری داره
دخترک همونجور داشت حرف میزد که لحظه ای چشمانش بسته شد و افتاد پسرک سریع به سمت او رفت و با نگرانی گفت +جینا جینا جیناا دخترک را بلند کرد و به طرف ماشینش رفت از اونجایی که هیونگ اش بهش گفته بود که جیمین او را رسانده به جیمین زنگ زد مکالمه : +الو جیمین جیمین:الو چی شده؟ +من و جینا داریم میریم بیرون جیمین:چی؟ +میخچاد باهام صحبت کنه خدافظ پسرک با عجله ماشین را حرکت داد به سکن بیمارستان *** دکتر بالا سر دخترک بود به سمت پسر رفت و گفت :شما چکاره ایشونید +برادرش دکتر:اها ایشون فقط فشارش افتاده چیزی نیست پسرک اه اسوده ای کشید و گفت +ممنون پسرک میخواست به سمت دختر برود که دکتر:اما پسرک به دکتر نگاه کرد و با نگرانی گفت+اما چی؟ دکتر:ایشون مریـ🗿ـضی قلـ🗿ـبی دارن پسرک لحظه ای بهش شک وارد شد یعنی چی یعنی این دختر دکتر چندین بار پسر را صدا کرد اما پسر در افکارش غرق شده بود دکتر گفت :اقا +اه بله دکتر:میتونین بریم پیش خانم +بله پسرک به سمت اتاق دختر رفت و روی تخت نشت بعد از گذشت چند دقیقه دختر به هوش امد و پسر را دید که به او خیرست دختر ساکت موند و همان طور به پسر خیره بود پسر نگاهش را گرفت اما دختر همان طور نگاه میکرد پسر نگاهی بهش انداخت و گفت+چیزی رو صورتمه که میخوای بخوری منو؟ _ اره +چی؟ _ کیـ🪐وت بودن بیش از حد فک میکردم فقط کوک و یونگی خیلی کیو🪐تن پسرک لحظه ای تعجب کرد این دختره دو قطبیه؟ دو شخصیتیه؟ +دو دقیقه پیش که میخواستی بز😐نیم _ اگه میخواستم بزنم واقعا میز😐دم فکر نکن نمیتونم و خندید پسر کمی فکر کرد و بعد گفت+به کوک گفتی؟ دخترک گفت_چی رو؟ اونایی داخل پارک بهت گفتم و؟ اگه اونا، نه +نه مشکل قلبیت دخترک کمی در افکارش رفت و گفت _نه نمیدونه +چرا؟ _تا از این نگرانی هاش کم بشه نه بیشتر
+ولی خودت چی _بلخره چه بگم بهش چه نه میـ🗿میرم فقط اگه بهش بگم یه جای گذروندن وقتش با من میره پی پیدا کردن دکتر و درمان دخترک خنده ای کرد و گفت _میبینی چقدر باهوشم حالا که من رفتمم میتونی بیشتر باهاش باشی +ولی نمیخوام دخترک تعجب کرد و پرسید _چرا؟ +اونجوری ناراحته دخترک باز سرش را به سمت سقف کردو سقف را نگاه کرد و گفت _تو میتونی خوبش کنی +تو فرق میکنی دخترک ساکت ماند پرستاری امد و سرم دختر را کند و دختر بلند شد و همراه پسر به سمت ماشین رفتند داخل ماشین دخترک ایرپاد های خودش را در گوش هایش گذاشت و اهنگ را تا اخر زیاد کرد و به بیرون خیره شد ادمهایی که گاهی شاد و گاهی غمگین هستند *** رسیدند به خانه پسرک پایین امد دختر هم پیاده شد رفتن داخل شب بود دیگه وقتی داخل شدند نامجون روی صندلی مادر بزرگ کنار گیاه ها نشسته بودو در حال کتاب خاندن بود یونگی و جمن و هوپی روی مبل جلوی تلویزیون و جین همون موقع که رسیده بودند پرید جلوشون جین:معلوم هست کجایین رو به جینا کردو با عصـ🗿ـبانیت ادامه داد :میدونی کوک چند بار زنگ زد میدونی وقد نگرانت شد اه به فکر بقیه هم باشین باز رو به ته کردو ادامه داد:تو کجا بودی ها دو روزه نیومدی خونه مکثی کردو وقتی دید انها لال شدن بلند گفت:یااااا جینا فک نمیکردم تو یکی هم اینجوری باشی وا کپی خود کوکی خودش رفته تو رو فرستاده بقیه هم داشتند نگاهشون میکردن که تهیونگ گفت+هیونگ حال جینا خوب نیست کجا بخوابه داخل کدوم اتاق؟ جین:چیکارش کردی بیمار رو حالش خوب نیست هااا _ جین شی یکم حالم بد شد چون من کم خونی دارم از صبح هم هیچی نخوردم نگران نباشین همه تعجب کرده بودند از تغیر این دختر لحنی که صبح داشت لحنی که الان داره واقعا اشتی کردن با هم این سوال این دو نفر بود جین:خب... باشه و بعد رو به ته ادامه داد:اتاق من و نامجون که نمیشه هوپ و جیمینم که نداره یونگی هم عمرا اجازه بده تو میمونی تازه کوک هم قبلا اونجا میخوابید دو تا تخت هم که داره خیلیم عالی +هیوونگگگگگ جین ملاقه دستش را جلوی دونسنگش گرفت و گفت جین:حرفففف نباشههههه جینا خنده ای کردو رو به ته گفت _ ته اتاقت کجاست میخوام برم لباسم و عوض کنم تهیونگ جینا رو بر و بقیه غیر از جین همه شک بهشون وارد شده بود جینا وارد اتاق شد که چشمانش برق زد اتاقی با تم کرم و قهوه ای رنگش مثل رنگ لباسش بود کتش را در اوورد داخل اتاق وقتی وارد میشدی روبه رو یک تخت دو طبقه خیلی شیک بود جلو تز میرفتی میز ارایشی خیلی شیک و کلاسیکی بود که روش انواع عطر های اسپرت قشنگی بود با وسایل متفاوت در کنار میز چند گلدون قهوه ای و سفید بود پر از گل های زیبا جلو تر میرفتی یک در بود که باز میشد و به داخل یک اتاق میرفتی که به دو قسمت تقسیم شده بود که یه قسمتش خالی قسمت دیگرش پر از لباس های متنوع مردونه بود داخل یک میز وسط اتاق هم پر از ساعت و انگشتر و دسبند و گوشواره و پیرسینگ های متفاوت بود برگشتم و رفتم بیرون سمت سرویس اتاق رفتم به صورتم اب زدم و لباسم رو با یک تیشرت مشکی ساده و یک شلوار گت دار با زیپ پوشیدم و بیرون اومدم کلاهم رو برداشتم و کفش هام رو کندم و با یه کفش اسپرت تعویض کردم خوبه تهیونگ جلوی میز وایساده بود برگشت وقتی دیدم تعجب کرد
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
پارت بعد کی میزاری ؟
دو هفته شد چرا نمیزاری
میزارم عزیزم یک اسلایدشو نوشتم رفته بودم مسافرت
ام... میشه پارت بعدیو سریعتر بزاری؟
هنو دیشب اومدیم عصرم به مهمون ویژه داریم 😐💔🚶♀️
خب میشه امروز یا فردا بزاری؟
ببینم چی میشه سعیمو میکنم
اره میزارم ولی خب میدونی من هر وقت که حالم خیلی خوبه و میتونم بنویسم میزارم اگه اینجوری بزا م خیلی جالب نمینویسم
پارت بعدی پلیززز :)
وای نمیدونستم طرفدار داره وگرنه می نوشتمش ولی مینویسمشون هنوز ننوشتم😂😂
زودتر بنویسش پلیزززز
اخ ببخشید دارم میرم مسافرت نمیتونم
یااا من دارم از فضولی میمیرم بدونم اخرش چی میشهه
هی خدا اخه الان دارم حاظر میشم وسایلم رو جمع میکنم و میخوام برم خرید واسه صبحححح😐😕کار دا م😭
امم خب هر وقت برگشتی مینویسی؟😶
اره حتمااا
تو بررسیع احساس میکنم به خونم تشنه ای
حست درسته😶😂
هی خداا بزار بخونیش تشنه ترم میشی😂🚶♀️🤏🗿
ودفففففف؟؟؟
هیچی هیچی رد ضد الانم دارم دوباره میسازمت😐🤏
واقعا قشنگ بود🥺🥺پارت آخر پلیز
وای خودااا من تورو نداشتم چه میکردم
عالییییییییی بود
مرررسیییییی