
حمایتم کن لطفا ناظر خوشگلم منتشر کن لطفا ممنون ازتون:)
لعنتی آخه من ۵۰ میلیون پول رو از کدوم قبرستونی جمع کنم فهمیدم بهشون زنگ زدم وگفتم که جمع کردم کجا بیارم انجام گفتن یه پارک رفتم و ساکی پر بود رو دادم بعد وقتی مبی بازش کرد دید توش خاکه یه لگد زدم تو شکمش و لهش کردم خلاصه من کلاس رزمی میرم و کلا ۲ جلسه مونده کی تموم شه یعنی که من همشو بلدم خلاصه یه ضربه ی فنی زدم و بیهوش شدن رفتم دست و پای دختره و مادره رد باز کنم و وقتی رفتیم دیدم اینا بیهوشن اونجا بوی گاز آدمو خفه میکنه سریع رفتم ۳ تاشونو اوردم بیرون.اونا گاز گذاشتن تا خفه شون کنن اما الان خودشون رو زمین به آتش نشانی و پلیس زنگیدم و بهشون گفتم چه اتفاقی افتاده
وقتی پلیسا اومدن بزرگتر هامون هم اومدن مامان و بابام یه سیلی به من زدن مامان و بابای مبینا یه سیلی مامان و بابا ی علی هم یه سیلی فقط یه پسر عموی بابام سیلی نخورده بود که بابا زد تو گوشش رفتیم خونه عزیز و دختر و مادره هم فعلا تو خونه شون بودن.هر ۳ تامون(منو و مبی و علی) تو یه اتاق که در و پنجره اش بسته اس نگه داشتن گفتن باید با هم خوب باشیم تا این باز شه و پسر عموی بابام هم رف خونشون دایی که خیلی ازمون عصبانی بود داد میزد رف بیرون تا شاید حاش بهتر شه ۳ تامون تو اتاق بودیم هیچ حرفی رد وبدل نمیشد گوشی هامون هم گرفتن تا تنبیه شیم نمی دونم چرا خوابم برد وقتی بیدار شدم در باز بود وکسی تو اتاق نبود پاشدم رفتم بیرون دیدم کسی هم بیرون نیس خواستم برم تو کوچه قدم بزنم که در ها قفل بود انگار یه زندون بود زندون انفرادی اما بزرگ
صدای در اومد وقتی رفتم جلو سلام کنم کسی جواب نداد کس نگام نکرد کسی آدم حسابم نکرد فک کردم حتما منو ندیدن رفتم به مامانم سلام کنم جواب نداد و نگام نکرد رفتم به بابا سلام کنم جواب نداد رفتم به خاله سلام کردم جواب نداد دوباره بغض گرفتیم نزدیک بود که بترکه رفتم بیرون تا قدم بزنم رفتم تو پارک بغضم ترکید قطره قطره اشک ریخت رو صورتم،صورتم خیس خیس شد نفهمیدم کی هوا تاریک شد ولی دلم نیومد نرم اما باید میرفتم، رفتم خونه عزیز که دیدم صدای دعوا داره میاد سریع باز کردم رفتم تو دیدم علی و دایی دارن دعوا میکنن دایی:آخه پدرسگ تو کی دختر باز شدی علی:بابا بخدا اون چیزی نیس که فک میکنی من:قضیه چیه همه با هم:تو خفه شو من:چ..شم🥲
دایی:الهی گور به گور شی با مبینا ریختی رو هم خاک تو سرت کنن وایسا پدرسگ .علی وایساد. علی:نه من اون کارو نکردم ثنا اینکارو کرده من:خفه شو کثافت با مبینا ریختی رو هم بعد من اینکارو کردم مگه تغییر شکل دادم هااااا؟؟؟!!! دوباره عقلشون دادان دست شیطون و منو بیرون کردن داد زدم:ازت متنفرم علیییی کاری میکنم به پام بیوفتی و بگی غلط کردم اشغال. رفتم پارک نشستم بغض کردم از الان به بعد علی و مبینا دشمن منن باید با دشمن وحشی رفتار کرد میدونم چیکار کنم.خلاصه همون جا خوابم برد فردا که پاشدم به نقشه ای که کشیدم فک کردم
ببخشید بچه ها حالم خوب نیست هر پارت حالم بد میشه فعلا تا اینجا بسه بقیش پس فردا مینویسم قول میدم
ناظر عزیز لطفا منشر کن ممنون:)
حمایت یادت نره کیوتم:)
خب پارت بعدی رمان اگه بشه فردا یا پس فردا میزارم لطفا حمایتم کنین برای نوشتنش کلی دردسر کشیدم پس اگه لایک کنی و نظر بدی برام با ارزشه ناظر عزیز لطفا منتشر کن:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چه زندگی پیچیده ای(:
شبیه فیلما شد🙂
امیدوارم هرجا هستی حالت خوب باشه
خودتو به ادما وابسته نکن همشون ولت میکنن
اره عزیزم ممنون که روحیه میدی💜
چرا بقیشو ننوشتی
عزیزم حالم خوب نیستم ولی پس فردا ۲ پارت رو با هم میزارم نگران نباش
🖤🖤
عالیه نفسم
عالیبودلاومبهداستانمنمسربزنعشقم:)❤
چشم گلم حتما