شروع تلخ و پایان شیرینp1

اسم:مرینت فامیل:دوپن چنگ سن:۱۷ مادر:سابین چنگ سن مادر:۴۵ پدر:ف●و●ت شده کار:طراح معروف دوست صمیمی:الیا سزار دوست____=ادرین اگراست ____________ اسم:ادرین فامیل:اگراست سن:۱۹ اسم مادر:امیلی اگراست سن مادر:۴۴ اسم پدر:گابریل اگراست سن پدر:۴۶ اسم خواهر:ادرینا اگراست سن خواهر:۱۷ دوست صمیمی:نینو لاحیف دوست____:مرینت دوپن چنگ

مرینت:مثل همیشه تو دفترم نشسته بودم که صدای در اومد بفرمایین در با سرعت باز شد و ادرین اومد تو یک لبخند کوچیکی زدم ادرین:سلام خانم مرینت دوپن چنگ که قراره اگرلست بشه مرینت:با این حرفش اومد تو و در بست چیزی شده اومدی؟ادرین:اره ۲تا چیز یکیش بابام گفته این باید امضا کنی و ۲خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت موش کوچولو مرینت:اوهم بده ببینم اون برگه رو ادرین:نه نه نه موش کوچولو اول یک💖مرینت:اوف ادرین ادرین:نه نه هیچ راهی نداره بدو مرینت:رفتم سمت ادرین و💖کوچولو کردم و برگه رو از دست گرفتم و امضا کردم

مرینت:بعدش ادرسن برگه رد گرفتم و گونم😘کرد و رفت منم دیگه خسته شده بودم بعد از ۱۰ دقیقه رفتم خونه خودم دوش گرفتم یک تیشرت سیاه با شروار تا زانوم رنگشم سیاه پوشیدم رفتم تو اشپزخونه تو یک کاسه کروسان و ماکارون ریختم و رفتم رو مبل نشستم که در صدا داد کاسه از جلوم برداشتم و گذاشتم رو میز دستم کردم تو جیبم و به سمت در حرکت کردم در که باز کردم یک دختر با موهای سفید و چشای سیاه بود یک پاکت داد دستم و رفتم رفتم تو و در پاکت باز کردم یک عکس..

عکس لایلا و ادرین بود که داشتن💖صدای شکستن قبلم شنیدم پاهام جونی واسه وایسادن نداشت افتادم رو زمین اشکام بدون اجازه من میریختن مغضم با اینکه اشک میریختم داشت خفم میکرد عکس گرفتم پاره کردم همون موقه ادرین زنگ زد رد دارم رفتم تو اتاقم و یک لباس کوتاه سفید با دامن سیاه پوشیدم اشکام پاک کردم کمی ارایش کردم که زیاد معلوم نشه یک بیلیت داسه فردا ساعت ۱۱ صبح گرفتم لباسام همه چیز جمع کردم که صدای در اومد رفتم در باز کردم ادرین بود چی میخوای ادرین:چیزی شده؟رد دادی گوشی تو مرینت:بدون اینکه حرف بزنم رفتم تیکه های فکس نشونش دادم و گریه کردم ارایشم خراب شد ولی نمیتونستم اشکام نگه دارم ادرین:تو واقعن این باور میکنی؟مرینت:به نظر چیکار کنم تو ع💔و💔ض💔ی بهم خ○ی□ا●ن■ت کردی نتونستم ادامه ی حرف بزنم و افتادم زمین قبل اینکه کاملا بیوفتم ادرین من تو👥گرفت ادرین:❤اونا واقیعت ندارن من چرا باید بهت خ◇ی●ا□ن☆ت کنم؟ مرینت:گ■م●ش●و از جلو چشام😭و رفتم اتاقم و در قفل کردم صدای ادرین که میگفت...