با یک داستان جدید برگشتم.
از زبان مرینت : مثل هرصبح دیگه ای بلند شدم ، صورتمو شستم ، صدای آرایشگرم زدم که بیاد آرایش گرم گفت : شاهدخت امروز چه مدلی آرایشتون کنم ؟ می خواید مجله ی مدل ها رو بهتون بدم ؟_نه امروز می خوام ساده باشم ،میخوام موهام صاف باشه فقط همین _ چشم بانوی من . بعد از اینکه کار آرایشگر شخصیم تموم شد رفتم به اتاق لباس ها یک پیراهن صورتی بلند کم رنگ با کفش صورتی پوشیدم،تاجمو روی موهام گذاشتم و به سمت تالار قصر رفتم . خیلی وقت بود که کاگامی خواهرناتنیم رفته بود نمی دونم چرا...؛ رفتم سر میز صبحانه نشستم نامادریم امیلیا نشسته بود گفتم : سلام ملکه یعنی مادر _ سلام عزیزم . وقتی من کوچک بودم مادرم از پیشم رفت . بعد از خوردن صبحانه خواستم برم بیرون که پدرم وارد تالار شد.گفتم :سلام پدرم.مادرم : سلام تام . تام : سلام امیلیا و مرینت .امیلیا :تام خبری از کاگامی شد .تام سرشو تکون داد که یعنی نه .بعد از کلی صحبت اجازه گرفتم و به باغ سلطنتی رفتم .
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
تبلیغ زیر تست ممنوع
عاااااااااااااااااااااااااااااالی
عالیی بود☄️🫐
خیلی ممنون
های لاوم 🌸
donya.bts
لطفا به پروف بالا سر بزن و تست *تاکومی* لایک کن♡
تنکص هانی☺🍡
پین پلیز
لطفا زیر تست من تبلیغ نکنید