

The mirror pt 20 یه پیراهن آبی پوشیدم ، وقتی از حموم اومدم به موهام ژل زدم تا بیشتر فر شه، موهای فرمو باز گزاشتم و ریختم دورم. از اتاق اومدم بیرون، میز و خیلی تمیز چیده بودم و همه چی خوب بود، فقط باید متتظر تهیونگ میموندم.منتظر نشسته بودم رو مبل که بالاخره زنگ در خورد. رفتم درو باز کردم ، تهیونگ بود، با یه جعبه تو دستش. اومد تو. تهیونگ: ببخشید دیر شد رفتم اینو بگیرم. من : این چیه؟ در جعبه رو باز کرد و با لبخند بهم نگاه کرد. تهیونگ: از همون شیرینی هایی که دفعه پیش ازم دزدیدی. من خندیدم. من : اتفاقا میخواستم خودم بگیرم... چه بوی خوبی میده. رفتم یه از توش برداشتم و خوردم. تهیونگ : دیگه نخور نمیتونی شام بخوری. و در جعبه رو بست. نشستیم دور میز و مشغول شدیم. تهیونگ : خودت درست کردی؟ من : آره... خوب شده؟ تهیونگ: بهت نمیخورد دستپختت خوب باشه( و خندید) من : چرا؟ کارای خوب بهم نمیخوره؟ تهیونگ: چرا چرا میخوره. بعد از تموم شدن غذا از هم خدافظی کردیم. تهیونگ : مرسی بابت همه چی. من : خواهش میکنم. اومد جلو و بوسه ای رو پیشونیم گزاشت. تهیونگ: مواظب خودت باش. و رفت بیرون. درو که بستم لبخند بزرگی زدم . (پرش زمانی) لباسای کارمو پوشیدم و رفتم سر کار . نشستم پشت کامپیوتر و مشغول تایپ کردن شدم. همینطوری که تایپ میکردم یاد دیشب میوفتادم و ناخوداگاه لبخند میزدم. بعد از چند ساعت کارم تموم شد. گوشیم و روشن کردم و دیدم که شارژ نداره. رفتم سمت دفتر جی وو . یونا: ببخشید... جی وو : خسته نباشی بیا تو. یونا : من گوشیم شارژ نداره میتونم از شارژر استفاده کنم؟ جی وو : آره حتما راحت باش بشین. یونا : مرسی. گوشیم وو زدم تو شارژ و نشستم . جی وو هم اومد روبه روی من نشست. جی وو : چه خبرا؟ همه چی خوبه؟ یونا : همه چی بین منو تهیونگ که خوبه ولی .. جی وو : ولی چی؟ یونا : خانوادم راضی نیستن... جی وو : خیلی عجیب نیست، فکر کنم مامان منم هم نظر باشه باهاشون... سرمو انداختم پایین.
جی وو : رسیدن بعضی آدما بهم گناهه، مگر اینکه قانون و عوض کنی، اما اگر این مسیر و انتخاب کردی باید منتظر عواقبش هم باشی. یونا : عوض کردن قانون کار راحتی نیست. جی وو : امتحانش کن. سرمو تکون دادم و به ساعت نگاه کردم. 9 و 45 دقیقه بود. یونا : فکر کنم گوشیم شارژ شده باشه. رفتم و برش داشتم. یونا : مرسی. جی وو : خواهش میکنم عزیزم. از ساختمون اومدم بیرون سوار ماشینم شدم، ولی سمت خونه نرفتم . بعد از چندین دقیقه رسیدم به یه شرکت خیلی بزرگ. اینجا شرکت جیمینه. پیاده شدم و رفتم تو. جلوی میز منشی وایسادم. منشی : با کی کار دارید؟ یونا : آقای پارک. منشی : چند دقیقه تشریف داشته باشید. رفت تو اتاق جیمین و چند ثانیه بعد اومد بیرون. منشی : بفرمایین تو. رفتم تو، جیمین نشسته بود پشت میزش و لیوان مشروب رو میز بود. جیمین : ازین ورا؟ یونا : کاری داشتم که اومد. از جاش بلند شد و دستشو کرد تو جیب کتش. جیمین : میشنوم. یونا : من، به عنوان رئیس شرکتم معامله امون رو فسخ میکنم. رفتم جلو و یه پوشه گزاشتم رو میزش. جیمین : منظورت چیه که فسخ میکنی؟ یونا : همه چی نوشته شده. رفتم سمت در.. جیمین : راست گفتی؟ سرم و برگشتوندم سمتش. یونا : چی؟ جیمین : راست گفتی که کسی دیگه رو دوست داری؟ یونا : چرا باید دروغ بگم. دستم و گزاشتم رو دستیگره در... جیمین : تهیونگ... کیم تهیونگ. برگشتم سمتش. از پشت میزش اومد جلوم وایساد. جیمین : اسمش اینه اره؟ یونا : چطور؟ اومد جلو تر. جیمین : من تورو از دست نمیدم، شده به هر قیمتی.. یونا : منظورت چیه به هر قیمتی؟ جیمین : حتی به قیمت حذف کردن آدم اضافه.. با این حرفش ترسیدم... خیلی ترسیدم... منظورش چیه؟ نکنه... چند قدم اومد جلو تر اما من سریع از اتاق اومدم بیرون. همینجوری که تند تند راه میرفتم پشت سرم و نگاه کردم دیدم که اونم داره دنبالم میاد. از شرکت رفتم بیرون اما اون دیگه دنبالم نیومد.
انرژی مثبت بهم بدید تو کامنتا💕
...........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 💜 ولی خیلی ترسیدم . ولی خیلی خیلی خلاق هستی.
موچی خطرناک میشود
قرار نیست پارت بیست و یکو ببینیم؟:_
به اندازه کافی دلیل دیر آپدیت شدن رو توضبح دادم دوست عزیزم😄👌🏻
اها ندیدم:___
میخواستم خوابای طولانیمو بهت هدیه بدم ولی نمیتونم چون نه امکان داره بدم نه از دلم میاد . پس شکالاتامو بهت میدم 🍫🍫🍫
مرسی عزیزممممممم
عالیهههههههههه.من از جیمین میترسم😐میشه زودتر بزاری؟بخدا یادمون میره
مرسییییییی، ببین من واقعا اصلا نمیتونم داستان بزارم ولی خب چون قول داده بودم اومد و اینو نوشتم براتون، من سرم خیلیییییی شلوغه ولی خیلی سعی میکنم زود بزارم
باششش
میسییی♡♡
ووییی چه بد شد:___
اره دیگه 😂
داستانت حرف نداره
مرسییییییییی