
سلام عسلای من چطورین بچه ها خوبین؟ من خوب نیستم نمیدونم چرا دارم اینو میگم .....خب بریم برای پارت جدید ببخشید اگر بد شد من تمام سعی مو کردم
.......استاد عینک اش را بیرون آورد و درون کیف اش گذاشت خسته نباشید ای به دانشجو هایش گفت و از کلاس خارج شد ثانیه ای نگذشت که کلاس پر از سروصدا شد جونگ کوک خودکارسازی اش را روی میز گذاشت و کش و قوسی به خودش داد به اطراف نگاه کرد که سوجین را دید که درحال صحبت دوست اش هست آهی از آسایش کشید و نگاهش را به یونگی که چشم هایش نیمه باز بود و کم کم به عالم خواب میرفت دوخت..دستش را روی بازو یونگی گذاشت و اورا تکان داد یونگی با ناله ای جونگ کوک را از خود دور کرد و سر اش را روی میز گذاشت و به خواب رفت جونگ کوک لبخندی زد و موبایل اش را از توی کیف اش بیرون آورد اسکرین را روشن کرد و متوجه ۱۰ ها نوتفیکیشن از مادرش شد رمز موبایل را زد و روی گزینه تماس کلیک کرد به ثانیه نکشید که صدای خانم جئون در گوشش پیچید..
...کوک موبایل را روی گوشش گذاشت و از کلاس خارج شد..:بله اوما..خانم جئون نفسی گرفت و شروع به حرف زدن کرد:جونگ کوک میتونی حرف بزنی؟..جونگ کوک سر اش به سمت دیوار چرخید و ساعت را چک کرد ۲۰ دقیقه به شروع کلاس بعدیش مانده بود لب زد:آره میتونم...به سمت گوشه دیوار رفت و به دیوار تکیه داد:اوما اتفاقی افتاده...خانم جئون:جونگ کوک میشه برگردی استرالیا؟..چشمای جونگ کوک درشت شد مادرش چی میگفت؟ درست شنیده بود..؟_چی چرا یعنی چی من امتحان دارم زندگی دارم دوست دختر دارم ...خانم جئون با تحکم گفت:جونگ کوک تو باید برگردی!!!.._آخه برای چی ..خانم جئون:بخاطر وصیت نامه پدربزرگت ....تن جونگ کوک لرزید پدر بزرگش؟ از پدرش شنیده بود اون با هیچکس شوخی نداره و راحت میتونه توی زندگیشون سرک بکشه..جونگ کوک با لکنت گفت:و..وصیت چی اون که زندست..خانم جئون لبخند غمگینی از پشت تلفن زد و گفت:همین امروز مرد..متاسفم جونگ کوک ولی اینجا استرالیا هست قانون داره باید دانشگاه رو ول کنی و برگردی استرالیا و با جیسون ازدواج کنی .فردا میبینمت ...متاسفم..فعلا....ان قدر یهویی این خبر ناراحت کننده را به این پسرک جوان داده بودند؟
....از زبان نویسنده:..چشمانش تار میدید بخاطر کتک هایی که خورده بود لنگ میزد از دوتا پله های دم در خانه بالا رفت و خم شده و مست رو بروی خانه پدر خانمش ایستاد دست اش را بالا برد همه جا رو لمس میکرد جز زنگ خانه سرش را کمی بالا آورد و چشم هایش را کمی باز کرد و روی زنگ فشار داد..ناگهان در خانه باز شد و قد و قامت جین هو نمایان شد جین هو با تعجب به مردی که کاپشن بافت زغالی پوشیده بود و کلاه لبه داری گذاشته بود خیره شد نوع پوشش مرد برایش آشنا بود شوکه شده بود آب دهنش را قورت داد و با لکنت گفت:ش..شما..مرد جلو اومد و هردو دستش را به چارچوب در تکیه داد سرش را کمی بالا آورد بخاطر کلاهش و موهای پریشانش چشم هایش قابل تشخیص نبود مرد کشیده و با لحنی که مشخص بود مست هست گفت:..هه..م..نو..نم..یشنا..سی.. ؟ ..جین هو ترسیده از مرد مست پرسید:تو کی هستی؟..مرد خندید و گفت:پدر.تو نمیشناسی؟
......جونگ کوک با خستگی در خونه را باز کرد و وارد شد خانه خاموش و تاریک بود چراغ های راهرو را روشن کرد چشمانش را توی خانه چرخاند تا جین هو را پیدا کند با صدای رسایی گفت_جین هو خونه ای؟...با قدم های بلند به سمت حال قدم برداشت ساعت نزدیک ۱شب بود و جین هو جز برای کارهای ضروری هیچوقت ساعت ۱ بیرون نمیماند و این موضوع برای جونگ کوک سوال بر انگیز بود وارد پذیرایی شد و جین هو را جمع شده در خودش دید صدای هق هق های جین هو کل خونه را پر کرده بود تمام غم ها و عصبانیتی که از جین هو را داشت فراموش کرد و به سمت جین هو قدم تند کردو کنار جین هو زانو زد _جین هو چی شده؟...جین هو اورا به عقب هول داد و با لحن خشنی گفت:هیچی برو کنار.._چرا داری گریه میکنی ...=حوصلتو ندارم برو همونجا که بودی ...جونگ کوک بیخیال گفت:دوباره به سوجین گیر دادی...جین هو عصبانی رو به جونگ کوک کرد و خنده حرصی زد :باز سوجین...هه چه جالب سوجین اینجا سوجین اونجا ..سوجین همه جا اصلا چرا نمیری بهش پیشنهاد بدی هان؟....بعدم بری خونه همون بمونی هان؟..اصلا به من توجه میکنی؟ من هنوزم دوست دخترتم؟ ..جونگ کوک دستشو روی قلبش گذاشت :داری میگی من دوستت ندارم؟ من دوستت ندارم یا تو که با برادر سوجین اونم به این زودی به من خیا/نت میکنی ؟ فکر میکنین من احمق و خنگم...جین هو از روی زمین بلند شد عصبی گفت:تو چی داری برای خودت میگی دیوونه ..منو یوجین فقط دوستیم..._اره منم باور کردم. .=میخوای باور کن میخوای نکن من مثل تو نیستم با اینکه خودم دوست پسر دارم برم با یکی دیگه هم دوست شم..جونگ کوک دستی توی موهای خودش کشید _چه مزخرفی داری میگی ...چرا دیوونه شدی نصفه شبی..جونگ کوک بلند شد و روبروی جین هو ایستاد جین هو با گریه گفت و مشت میزد به سینه جونگ کوک _ازت متنفرم ...برو بمیر...از خونه من برو بیرون!!!! کاش از اول به دنیا نمیومدم...تا تو ،بابام و همه آدمایی که دوسشون دارم بهم آسیب بزنن کاش میمردم ... از زندگیم برو بیرون!!!!...جونگ کوک لبخند غمگینی زد اون داشت توسط عشقش از خونه بیرون میشد؟ مگه چیکار کرده بود؟ _اتفاقا اومده بودم اینجا تا همینو بهت بگم .من دارم برمیگردم استرالیا..قراره ازدواج کنم......ادامه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوزتان
اومدم یه وبلاگ معرفی کنم که توش فیکشن های خیلیییییی باحالی میذاره 🤩🤩🤩
البته شخصیت های فیکشن خیالی هستن و کره ای
یه فیکشن B. L هست
اسم: fall the moon
ادرس:Arnoord3H333.blogfa.com
لطفا حمایت کنین اگه حمایتش و کامنت هاش زیاد بشه به کسایی که حمایت زیادی کردن و کامنت زیاد گذاشتن یک هدیه خیلی بزرگ میدم🥰
هدیه امتیازه🫠🩷🖤💜🩵
ادمین جونم پین کن🖤:)))
صدای ترک خوردن قلب را میشنوی آیا؟😢
:(((
بی تی اس کسانی که اشک دیگران را در بیارن دوست ندارد
سوره ی ارمی ایه 148
عاشقههه داستاناتم خیلی قشنگن پیش به سوی گربه ی انسانما
به به سورهی موردعلاقهم از کجا میتونم کتاب قرارمیش رو تهیه کنم؟
کشور کره ی جنوبی شهر سئول خیابان تهران کتابخانه ی مرکزی😂😂
🤣🤣بله در اسرع وقت مزاحم می شم و خریداری میکنم
منتظرم شما هستیم
عالی بود
یه دنیا ممنونمم
تاکومی!
توروکاربرHANIبهممعرفیکرد،لعنتیخواستمیهداستانازتبخونمآخرشوخرابکردی!
قلبمشیکس،دیگهداستاناتونمیخونممیترسمخیلیغمگینکردهباشیش😭😭😭😭😭
وایییی هانییی بچمممم معرفیممم کردد عرر
متاسفانه فقط همینو سد اند تموم کردم💔💔
خیلی هارتم شکست …🥲 … خیلی احساسی کردم هعی اون قد گریه کردم 😭😭😭 خیلی خوب بود ولی آخرش خیلی احساسی بود…هعی 🥲🥲🥲
خوشحالم که خوشت اومده 🥺🥺و سعی کردم احساسی تمومش کنم یادش بخیر چقدر همون موقع فحش خوردم که سد اند تموم کردم😂💔
خیلی احساساتی شدم 😭😭😭😭😭😭
😭داستان قشنگی بود ای کاش اخرش رو اینجوری تموم نمیکردی 😭
اگه باهم اشتی میکردن و باهم خوشبخت میشدن بهتر بود.ولی خیلی خوب بو 😭😭🥹🥹😭😭
وای من چرا بعد دوماه این کامنت و دیدم خیلییی متاسفممم
خوشحالم که از داستانم خوشت اومده🥺کاش نمی کردم اره سرش خیلی از دوستانم فحش خوردم😂
دلم برای این فیکه تنگید نمد چرا😂مشتاقانه منتظر فیک بعدیت هستم الی
قربانت خواهرممم
عه اومدی
اونی پیویت جواب بدههه
اینقد گریه کردم حالم بد شد رفتم دکتر خیلیییی .... ای دیگه دوشت ندالم من به خاطر این پارت اخر سرممممم زدم خیلییی بدب تو رو خودااا ی فیک مث ادم بنویس از کوکی که قشنگ تموم شه تو رو خداااا
چشممم سعی میکنم آدم شم یااا چرا گریه کردیی
تو ادم نمیشی😂😂 یاااا خودت بخون میفهمی چرا گریه کردم🥲🗿