سلام🙋 این اولین تسته من هست. مقدمه داستانی هست که میخوام بنویسم. امیدوارم از داستانم خوشتون بیاد 😃🌷
خب دوستان یه چیز کوچولو موچولو بگم بعد بریم سر مقدمه داستان . داخل مقدمه داستان کرونا هست ولی وقتی رفتم داخل آبشار جاذبه چیزی به اسم ویروس کرونا وجود نداره. پیش من :: ساعت 8 شب:: دارم توی اتاقم با تبلتم کار میکنم که مامانم صدام میکنه:«مشقات رو نوشتی؟؟؟»(من اینجا اسمم رو سانسور کردم داخل تست های بعدی دلیلش رو میفهمید). گفتم:« اره برای معلمم هم عکسش رو فرستادم» گفت :«بیار ببینم» آهی کشیدم و زیپ کیفم رو باز کردم ، دفتر مشقم رو برداشتم و رفتم پیش مامانم . مامانم مشقم رو دید و گفت:«چه خوش خط نوشتی! آفرین!😃» یهو تلفن خونه زنگ خورد. مامانم برداشت و با کسی که پشت تلفن بود احوال پرسی کرد. وقتی احوال پرسی کردنش تموم شد با دقت به حرف های کسی که پشت تلفن بود گوش میداد. ناگهان قیافه ی مامانم 😨 شد. خیلی شکه شده بود. سریع خداحافظی کرد و رفت داخل اتاق تا لباس هاش رو عوض کنه بره بیرون. به مامانم گفتم:«کی بود؟ چی گفت؟ چی شد؟» مامانم رفت کیفش رو برداشت و گفت:«یه اتفاقی برای مامان بزرگ و بابا بزرگت افتاده. من میرم پیششون و احتمالا امشب بر نمیگردم» کمی مکس کرد و گفت:«شام درست کردم روی اجاق گاز هست. اگه دیدی تا فردا ظهر نیومدم برای خودت غذا سفارش بده.» و بعد یه شماره و پول بهم داد. گفت:«اینم شماره ی بیرون بَر. دوستت دارم مراقب خود باش😘 خداحافظ.» و بعد در خونه رو باز کرد و کفشش رو پوشید و از پله ها رفت پایین. آروم در حدی که مامانم بشنوه گفتم:«خداحافظ😟»
تبلتم رو با اینکه 60٪ شارژ داشت گذاشتم داخل شارژ. خودم رو پرت کردم روی تختم و به فکر فرو رفتم. داخل ذهن من::چرا مامانم اینقدر عجله داشت؟ چه اتفاقی برای مامان بزرگ و بابا بزرگ افتاده بود؟ چرا منو با خودش نبرد؟ یعنی مامانم کی برمیگرده؟(توضیح: منو مامانم توی خونه چند روز تنها بودیم و بابام و برادرم و خواهرم خونه نبودند.)حالا که من داخل خونه تنهام چیکار کنم؟ بیرون از ذهن من::داخل اتاق من::ساعت 20:30 :: بعد از کلی فکر کردن و اینا پاشدم رفتم یه چیزی بخورم . در کابینت آشپزخانه رو باز کردم دیدم بالشتکی(همون کُرن فِلِکس یا بِرِشتوک )داریم😻 اومدم ورش دارم که یهو ...
دَرِ کابینت آشپزخانه رو باز کردم دیدم بالشتی داریم😻 اومدم ورش دارم که یهو یه صدایی شنیدم. صداش شبیه صدای بیل سایفر بود ولی از نوع دخترونه و مهربون تر . سرم رو خیلی سریع برگرداندم و ادای مارکو دیاز (داخل فیلم استار علیه نیروهای شیطانی) رو در آوردم😼. صداش یه جوری بود انگار داشت میگفت:«wait (صبر کن)» خوب گوش کردم. دیگه اون صدا نیومد. با خودم گفتم:«شاید صدای همسایه ها بوده» در کابینت رو بستم بدون اینکه بالشتی رو وردارم. رفتم سمت فریزر . در فریزر رو باز کردم. دیدم بستنی شکلاتی خانواده داریم🙌. تا اومدم ورش دارم دوباره اون صدا اومد. یه لحظه مکس کردم. کمی فکر کردم اگه چیزی باشه باید کاری کنم که خودش رو نشون بده. جوری رفتار کردم که انگار برام مهم نیست. بستنی رو برداشتم و یه کاسه از داخل کابینت اووردم بیرون . بستنی و کاسه رو گذاشتم روی میز و رفتم سمت کشو آشپزخانه. کشویی که داخلش چند تا زیر سفره ای و پارچه و خِرت و پِرت های دیگه بود رو وارد کردم. بازم اون صدا اومد ولی بلند تر و واضح تر. سریع فهمیدم از کدوم سمت صدا میاد . اروم یه پارچه پَهن و نازک و داشتم. صدا بازم اومد و این دفعه نزدیک تر. سریع در یه کشوی دیگه رو باز کردم و یه چاقو تیز و بزرگ 🔪 رو آوردن بیرون به سمتی که صدا میومد گرفتم. بلند و با شجاعت گفتم :«تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟ خودت رو نشون بده😠»
صدا گفت:«ایش بین ...» من گفتم:«آلمانی حرف نزن😠» خودم جا خوردم که چقدر زود فهمیدم آلمانی داره حرف میزنه (داخل زبان آلمانی ایش بین یعنی I am ، من هستم...) صدا خیلی آروم گفت:«ظِفاحادخ»(نکته*: من داخل داستان جملات بر عکس میزارم یا یه رمز میزارم داخل داستان و برای این رمز ها چالش با جایزه میزارم) من به زور صداش رو شنیدم. اول فکر کردم داره ف*و*ح*ش میده😂 ولی بعد یادم اومد داخل فیلم آبشار جاذبه زیاد از حرف های بر عکس استفاده میشد واسه همین سریع چاقو رو گذاشتم داخل کشو و رفتم دنبال کاغذ و قلم. سعی کردم به یاد بیارم صدا چی گفت. بالاخره رمز گشایی کردم که چی گفت.
درسته که رمز گشایی طول کشید ولی ارزشش رو داشت. یهو یادم اومد یک ساعته تبلتم توی شارژه و بستنی ها بیرون فریزره 😨 سریع رفتم بستنی ها رو گذاشتم توی فریزر و بعد رفتم تبلتم رو از شارژ کشیدم بردمش گذاشتمش کنار تختم روی دِراوِرَم. بعد رفتم کاسه و اون پارچه ای که ورداشته بودم گذاشتم سر جاشون. سرم یکم درد میکرد واسه همین رفتم روی تختم دراز کشیدم. آروم آروم چشمام بسته شد. داخل ذهن من:: دارم خواب میبینم::خواب من:(آخ سرم😥 من کجام؟ اینجا چقدر آشنا هست 😕؟ اون کیه داره میاد سمتم؟ شبیه استار باترفلای هست. نه . شبیه میبل هست. نه نه نه . اون...) داخل اتاقم:: پیش من:: از خواب پریدم:: دارم بلند بلند با خودم حرف میزنم:«وااای چقدر سرم درد میکنه😖. ساعت چنده؟ من چند ساعت خواب بودم؟» تبلتم رو برداشتم. دیدم ساعت 11 ربع کمه (22:45). رفتم دستشویی و صورتم رو شستم. نگاه به آینه کردم. خیلی شکه شدم 😱. نمیتونم تصویر خودم رو توی آینه ببینم 😨. فقط میتونم پشت سرم رو داخل آینه ببینم. یهو سرم به شدت درد گرفت💥. انگار یکی محکم با چوب بیسبال زده تو سرم. دست چپم رو گذاشتم روی سرم و با دست راستم که روی روشویی گذاشته بودم سعی کردم تعادل رو حفظ کنم.
سردردم سریع از بین رفت. دوباره نگاه به آینه کردم . تصویر خودم رو دیدم. گفتم:«به قول فیلم ها حتما خیالاتی شدم😂😂😂😂» یادم اومد که تازه پی دی اف جورنال 1 و 2 رو دانلود کردم . رفتم داخل گوگل سرچ کردم «احظار بیل سایفر». کلی قانون و مقررات اینجور چیزا دیدم در مورد احظار بیل. رفتم داخل پی دی اف جورنال 2 و قسمت احظار بیل رو مطالعه کردم. گفته بود باید یه جای تاریک با چند تا شمع و یه کاغذ که روش عکس بیل سایفره که روی چشمش با ماژیک یا خودکار قرمز ضرب در بود باشی و هیچ کس دور و برت نباشه یه ورد رو بخونی . یه سری توضیحات مهم دیگه هم داده بود. (من توضیحات کامل ندادم توضیحاتم خیلی ناقصه ولی اگه دوست دارید امتحان کنید این رو توی گوگل یا فایرفاکس سرچ کنید👈 «احضار بیل سایفر» ) خلاصه هر کاری گفته بود رو انجام دادم و خودم هم چند تا ورد دیگه که از گوگل پیدا کردم رو خوندم.(من این جا به جای عکس بیل ، عکس دایره نابودی بیل رو گذاشتم) با این که همه ی در و پنجرهها و حتی دهانه ی کولر بسته بود ، یه باد تقریباً قوی اومد🍃. همهی شمع ها خاموش شد. 👻👻👻. اون کاغذی که روش عکس دایره نابودی بیل بود توی هوا معلق شد و بعد آتیش گرفت 🔥. آخرین تکه کاغذ که سوخت چشم بیل بود. بعد شمع ها روشن شدند و خاکستر کاغذ به شکل مثلث یک چشم در اومد. ممنون که تستم رو خوندید و امیدوارم که خوشتون اومده باشه 🙏. راستی حتماً کارنامه تست رو بخونید 🙋🙏😇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فووووووووووق العاااااااااااده بید:)🍦💕🍭
خب من با اینکه 4 نفر بیشتر نظر ندادن منتظر تون نمیزارم و امروز داستانم رو میزارم داخل تستچی🌿
هورا
پارت بعدی رو نوشتی؟
باحال بود
یعنی واقعا میشه احضار کرد 😁
من امتحان کردم ولی چون دور و ورم چند نفر بودند درست نتونستم انجامش بدم باید تنهایی بدون اینکه کسی خونه باشه ، داخل یه اتاق تاریک انجام بشه
پس امتحان میکنم
یوهاهاهاها😜😜😜😜😜😜
نه بابا مگه مرض دارم
من مرض دارم و عاشق ماجراجویی ، رفتن جاهای باحال ، داشتن حس هیجان و ... هستم واسه همین دلم میخواد که بیل رو احظار کنم و برم داخل ابشار جاذبه 😻😻😍😍😋 و از اونجا براتون خاطراتم رو بنویسم و بزارم داخل تستچی 😂😂😂
من یکی که قسم خوردم این کارو انجام ندم
خخخ
متاسفانه ابشار جاذبه وجود نداره بیلو نمیدونم ولی ابشار جاذبه وجود نداره اگر داشت قطعا خودم بیلو احظار میکردم میرفتم اونجا
خخخ
البته اورگانم یه جورایی مثل ابشار جاذبستا ولی خوب ابشار جاذبه نیست
خخخ(خنده داشت؟نمیدونم ولی من میخندم خخخ)
میخوام وقتی بزرگ شدم برم اورگان دریاچه گمشده رو ببینم
اگر نمیدونید چیه توی اینترنت بزنید دریاچه گمشده میاره
یا خدا 😨😨😨😨😨😨😨😨😨 من اصلا اینحوری نیستم خیلیییییی محتاطم 😊😊😊😊😊😊😊
باع نکنی از این کارا هااا
عالی بود پارت بعدی رو زودتر بنویس
اگه فقط یه نفر دیگه کامنت بزاره پارت بعد رو میزارم🌈
جالب بود
منتظر قسمت بعدیم