نگاهی بهم انداخت.-چقدر لاغر شدی!اصلا اونجا چیزی بهت میدادن بخوری؟..سرم رو به نشونه منفی تکون دادم و گفتم:+فقط روز اول..اخمی کرد و گفت:-مرخص بشی میریم یه نهار خوب میدم بخوری جوری که این چند روز جبران بشه..لبخندی زدم.بلند شد که پرسیدم:+کجا میری؟ -برم ببینم کی مرخص میشی +باشه..بعد رفت بیرون....چند دقیقه ای میشد ادرین رفته بود و منم حوصلم سر رفته بود.یه دفعه در با لگد باز شد و قوم مغول نه ببخشید جمعی از دوستان از جمله:الیا،نینو،کلویی،ماریتا،متیو،مارتین،ادرینا مامان بابای من و ادرین اومدن.مامان اومد جلو و بغلم کرد:دختر قشنگم،دختر نازم،دلم برات یه ذره شده بود😭کجا بودی؟😭چه بلایی سرت اورد اون دختره ایک*بیری؟😭(حالا مامان ما بودن میگفتن غلط کردی تنهایی رفتی بیرون😐💔)+چیز خاصی نبود ولی شما داری مهره های کمرم رو میشکنی😐..ولم کرد و نشست رو صندلی..بعدش ماریتا،ادرینا،امیلی،الیا،کلویی و خلاصه کمرم شکست از دستشون.دوباره در باز شد و ادرین اومد تو..سلام کرد و اومد طرفم.-سرمت که تموم بشه مرخص میشی..نگاهی به سرمم انداختم که با دیدن اینکه تازه یکمش رفته و کلی مونده پوفی کشیدم.........دکتر سوزن سرم رو از دستم دراورد و روش پنبه گذاشت و چسب زد..پرستار ها همه رو فرستادن خونه و گفتن فقط یه نفر میتونه بمونه که ادرین موند.ادرین کارای ترخیص رو انجام داده بود.باید لباس هام رو عوض میکردم و بعد میتونستم از اینجا برم.از پلاستیک لباسام رو برداشتم.هودی سفید با شلوار لی ابی کمرنگ..رو کردم به ادرین و گفتم:+برو بیرون میخوام لباس بپوشم..لبخند شیطو*نی زد و گفت:-من سرم تو گوشیمه،تو لباست رو عوض کن..پوفی کشیدم.+ادرین! -جانم؟ +برو بیرون!😐..از جاش بلند شد و اومد سمتم.لباس رواز دستم گرفت.-اصلا تو حا*مله ای!باید بهت کمک کنم!😁 +ادرینننننننن..یه دفعه خم شد و سرش رو گذاشت رو شکمم-ببین بابایی مامانت نمیذاره کمکش کنم لباس بپوشه تا تو اذیت نشی!..-اره دیگه مامانت نمیفهمه که تو اذیت میشی!..بعد بلند شد و گفت:-بچمون اذیت میشه باید کمکت کنم!..از این جدیتش خندم گرفت..سری به عنوان تاسف تکون دادم و لباسم رو عوض کردم.....از بیمارستان رفتیم بیرون.-بمون تا ماشین رو بیارم.سری تکون دادم و رفت..جلوی در مونده بودم که با صدای اشنایی برگشتم که با دیدن لوکا چشمام گرد شدند:سلام مرینت! +ل..لوکا؟سلام!..دستم رو گرفت و منو کشید بغ..لش:خوشحالم میبینمت!..از استرس اینکه ادرین بیاد عرق سرد کرده بودم.سریع از بغلش اومدم بیرون.+م..منم همینطور! لوکا:چیزی شده؟به نظر مضطرب میای!..+ن..نه!چیزی نشده😅فقط میدونی،منم بالاخره نامزد دارم دیگه..باید یه چیزایی رو رعایت کنی مثلا اینکه..ب.غ.لم نکنی!😅..نمیدونم پشت سرم چی دید که لبخند شیطانی ای زد و گفت:اوه!باشه پس دست دادن چطوره؟..و بعد دستم رو گرفت و شروع کرد دست دادن..با صدای اشنایی برگشتم سمتش:-مرینت؟ماشین رو اوردم!..ادرین بود که تقریبا یک و نیم متر ازم فاصله داشت..دستم رو از دست لوکا بیرون کشیدم و فاصله بینمون رو پر کردم.بازوش رو گرفتم.با استرس گفت:+بریم عزیزم؟..سری تکون داد و بدون خداحافظی با لوکا رفتیم..لوکا چرا اینطوری میکرد؟مگه زن نداشت؟!بچه نداشت؟!
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
31 لایک
عالییییی بود ♥♥
عالی بود
مدرسه ها باز بشه من خیلی کم میتونم بیام باید روی درسام تمرکز کنم که نمره زیر 17 نگیرم 😔 وگرنه کارم تمومه 😐💣 🔫
مدرسه وا شه من خود کسی میکونمممممممم😐💣 🔫
م.ی.ک.و.ن.م چیه ؟ 😐
بعدی زوددددد
عالی آجی
عالییییییییییی بوددددد
اجی زود به زود پارت بده دیگه مدرسه ها هم داره داره شروع میشه
آره
۹ ساعت منتظر پارت بعدم🥲🥲چرا نمیزارییییییی 😑😑😑
عالییییی بود
عالیییییییییییییی بوددددددددددد