سلام . ببخشید بابت تاخیر.
برای بار هزارم اون بخش کتاب را خواند ولی باز هم نفهمید کله اش را به دیوار کوبید: چرا هر کاری میکنم نمیفهمم. ای بابا . کتابش را برداشت و به سمت دیوار پرت کرد که چشمش به شرمی برادر کوچکترش که در اتاقش را باز کرده بود و با لبخند به او نگاه میکرد افتاد . به سمت او رفت و او را روی شانه هایش گذاشت و به سمت حیاط خونه دوید. بعد از چند دقیقه بازی کردن به سمت صندوق پستی رفت و. بسته ای از طرف فورد برایش فرستاده شده بود . مثل همیشه یک کلاسور از مطالب مهم کتاب ها به همراه یک نامه کوتاه و مختصر.
《استن عزیز
امیدوارم که مطالب قبلی که برات فرستادم را کامل خوانده باشی ، این ها هم چند مطلب جدید هست اگه این را هم بخوانی مطمئناً نمره های خیلی خوبی میگیری و میتوانی به این دانشگاه بیای و با من برای اهداف بالاتر درس بخوانی ،دوستت دارم. فورد.》
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
سلا داستانت عالیه😁
میشه داستانت رو ادامه بدی؟! 😅
عالی بود منتظر پارت بعدی هستم
اسم داستانم خوب در کنار بده🧚♀️💜
ژانرش:فانتزی-تخیلی یه
داستان اتحاد بین خوب و بد.در زیرزمین زیر قلعه خوب ها. دختری در حال تیر اندازی بود.کار سختیه که اخرین نفر توی جنگل بمونی و تسلیم نشی و ارشد خوب ها باشی.اما تعجب اور تر از همه فردی نورانی که در اسمان ب
اگهدوستداشتیپلیزبهداستانمسربزن✨😺💕