
سلا دوستان چطورین؟ براتون به داستان نوشتم که بیشتر راجب جیهوپ و کوکی هست. امیدوارم خوشتون بیاد،اگه خوشتون اومد نظر بدین و بهم بگین که ادامه بدم یا نه.
خب اول از همه معرفی:اسم شما توی این داستان کویی جونگ هست اما دوستات و داداشت که جیهوپه کویی صدات میزنن. تو با جیهوپ تو یه خونه زندگی میکنین اما جیهوپ به خاطر کار زیاد نمیاد خونه و تو تنها میمونی،اما بعضی وقتا میری کمپانی تا بهش سر بزنی. شما دوتا دوست دارین به اسم های آرو و لی مین شما ها باهم دیگه خیلی صمیمی هستین. شما و جیهوپ خیلی به هم وابسته اید یعنی اگه همدیگه رو تا یه مدت نبینین بدجوری دلتنگ هم دیگه میشین.(توصیف قیافه شما:موهای لخت بلند تا کمرتون که قهوه ای هست،چشمایی هم رنگ موهاتون دارین،لبای کوچیک اما خوش فرم و خوشگل،اندام زیبا و قدتون هم ۱۶۹ سانتی متر هست☆)خب بریم سراغ داستان♡
از زبون شما:(بچه ها یادم رفت یه چیزی هم بهتون بگم این که شما جیهوپ رو اوپا صدا میزنید و دوم هم اینکه جیهوپ ۳ سال از شما بزرگ تره و شما ۲۴ سالتونه)از خواب بیدار شدم،طبق معمول اوپا سرکار بود منم دلم براش بدجوری تنگ شده بود،پس تصمیم گرفتم که بعد از صبحونه برم دیدنش. پس از روی تخت بلند شدم و رفتم دست و صورتم رو شستم و برا خودم پنکیک پختم و خوردم. بعدش بلافاصله به سمت کمدم رفتم و لباس هام رو عوض کردم.
(توصیف لباس:یه هودی مشکی،یه شلوار سیاه زخمی،کفش های اسپرت خاکستری با یه ستاره سفید☆)بعد از اینکه لباس هامو پوشیدم موهام رو از بالا دم اسبی بستم،گوشی و هندزفریم رو برداشتم و گذاشتم تو جیبم و از خونه اومدم بیرون و به سمت کمپانی راه افتادم. وقتی رسیدم بادیگارد ها من رو شناختن و گذاشتن برم تو.
وقتی رفتم داخل به سمت اتاق تمرین رفتم چون میدونستم ممکنه در حال تمرین باشن،و حدسم هم درست بود داشتن تمرین میکردن،در رو یواشکی باز کردم و از لای در تمرین کردنشون رو نگاه میکردم. بعد از تموم شدن تمرینشون براشون دست زدم،تعجب کرده بودن چون فکرشم نمیکردن من اونجا باشم. اوپا اومد سمتم و بغلم کرد و گفت:سلام کویی،خوش اومدی دلم برات تنگ شده بود خوب شد اومدی منم بغلش کردم و گفتم:سلام اوپا،خو منم دلم برات تنگ شده بود وگرنه نمی اومدم که.
بعدش از همدیگه جدا شدیم و من رو به اعضا ایستادم و گفتم:سلام بچه ها اعضا:سلام کویی خوش اومدی من:ممنون،وای نمیدونید چقدردلم براتون تنگ شده کوکی:خو مگه میشه آدم دلش برا هیونگاش تنگ نشه؟ من:آره برا هیونگاش ولی تو که هیونگ من نیستی تو حتی از من کوچیک تری کوکی:ای بابا خو گناه من چیه تو ۲۴ سالته من ۲۳ سالم
همه مون دوباره زدیم زیر خنده،جین هیونگ هم با خنده های شیشه پاکنیش رو زمین پهن شده بود از خنده من با خنده برگشتم به کوکی گفتم:باشه بابا فهمیدیم تو گناهی نداری ولی دلم را تو هم تنگ شده بود بعد رفتم جلو و بغلش کردم همه اعضا یهویی با هم گفتن:اووووو من:خب چیه بچس گناه داره کوکی:آره هیونگ گناه دارم من داشتم از خنده غش میکردم:ای وای از دست تو کوکی
بعد از یه عالمه خندیدن من رفتم یه گوشه رو زمین نشستم و گوشی و هندزفریم رو از جیبم در آوردم و انداختم گوشم بعد آهنگ Fire رو باز کردم داشتم گوش میدادم که کوکی دست از شوخی کردن با بقیه برداشت و اومد نشست پیشم منم هندزفری رو از گوشم در آوردم که کوکی گفت:داشتی آهنگ ما رو گوش میدادی؟اون وقت چرا Fire رو؟ من:آخه من عاشق این آهنگ تونم خیلی باحاله کوکی:خب باوشه،اممممم کویی میتونم بپرسم بایست کیه؟ من نمیدونستم چی بگم آخه بایسم خودشه،تصمیم گرفتم حقیقت رو بهش بگم:امممم خب...خب....بایسم تویی
خب بچه ها تا اینجا فعلا نوشتم اگه خوشتون اومد نظر بدین و لایک کنید و تو کامنت ها بگین که ادامه بدم یا نه؟ خب فعلا♡
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)