
همین و تمام.... :(

فرار میکرد....... فرار میکرد...... نفس نفس میزد..... تا جایی که جون داشت میدوید...... آره! طلبکاری پدرش دنبالش بودن...... میترسید..... چرا این اتفاقا واسه اون میفته..... مگه زندگی عادی داشتن جرم بود؟!.....

اون فقط یه دختر دبیرستانی بود..... آره یونی.... یونی هرروز به مدرسه میرفت..... بعد مدرسه به سمت کافه..... تا ساعت 8 شب کار میکرد..... ولی وقتی به خونه برمیگشت........ اون پدرش بود که با یه کمربند جلوی در ایستاده........... پدرش داتعم بود.......

بچه های مدرسه میدونستن که اون توسط پدرش کتک میخوره........ همه مسخرش میکردن..... به غیر از یه نفر....... اون پسر.... اون پسر همیشه تو مدرسه ازش دفاع میکرد.... اون میدونست.... میدونست یونی چجوری شب و روز بدون آرامش سختی میکشه......

یونی سرطان داشت....... ولی به پدرش نگفته بود..... دوباره.... دوباره به اون خونه لعن*تی رسید....... میترسید که وارد شه..... خسته شده بود....... چرا نمیتونه یه شب با آرامش زندگی کنه....... اون فقط از خدا میخواست.... یه شب آرامش داشته باشه......

از وقتی مادرش با یه مرد دیگه فرار کرد...... پدرش یونی یونی رو مقصر میدونست...... بی خود و بی جهت..... وارد خونه شد........ سکوت همه جارو فرا گرفته.بود....... عجیب بود..... جلو رفت...... جلوتر........ که با صدای خش دار پدرش روبه رو شد.......... لب زد....... پول هارو آوردی....... پدر یونی همیشه تو شرط بندی ها میباخت و باید هزینه سنگینی رو پرداخت میکرد.......

یونی برگشت...... عقب عقب رفت...... این دفعه دست پدرش یه کمربند کلفت نبود!!!!....... اون یه چاقو تو دستش بود.......... پدر یونی جلو اومد..... لب زد......... گفتم پول اوریییی!!!!!..... یونی لب زد...... توروخدا راحتم بزار...... به خدا... به خدا من دارم کار میکنم...... فقط.... فقط چند روز دیگه.... چند روز دیگه برات میارم......

پدر جلو رفت........ تا خواست چاقو رو فرو ببره به گردن یونی......... یکی از پشت دستش رو گرفت......... پدرش برگشت.... تو دیگه کی هستی؟؟؟؟ آره اون اون همون پسر بود..... هم کلاسی....... همون که همیشه هواتو داشت....... اون پسر جیهوپ بود!!!........

پدر خواست با اون یکی دستش مشتی به صورت پسر بزنه...... ولی سپر اون دستش را هم گرفت....... چرا با دخترت این طوری رفتار میکنی ها؟..... یونی لب زد........ جیهوپ توروخدا برو...... برو یه بلایی سرت میاد....... جیهوپ گوش نکرد...... پدر یونی رو هول داد به اون طرف..... سریع سمت یونی رفت...... دستش رو گرفت..... بیا بریم..... پدر یونی بلند شد...... سریع به سمت یونی رفت....... میخواست به سر یونی چاقو بزنه...... ولی چون اونا داشتن میرفتن...... چاقو فقط یه خراش عمیق روی شونش انداخت......
ادامه دارد........
میدونم که دارم اینو دوباره میزارم😑فقط هیچ ایده ای ندارم😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اوهوم گود
عجب همه جا هستیا😑😅
اوهوم اوهوم😁
گفتم قبلا یه جا خوندمش ولی بازم پارت بعدشو میخوام
نه من نمیزارم که😂😂