the night cottage🌿🌃🐾🍵/part²

*💖*: رفتيم توی کلاس. دست آدرین رو رها کردم و رفتیم نشستیم سر جاهامون. سمت راست کلاس، نیمکت دوم، ته نیمکت و آلیا سر نیمکت نشست. آدرین جلوی من و نینو جلوی آلیا. از زیر نیمکت یه ماکارون دادم به آلیا. لبخند زد، نصفش کرد و نصفش را بهم پس داد. بهم لبخند زدیم و ماکارون خوردیم. تا ماکارونمون رو قورت دادیم، معلم وارد کلاس شد. هوووف.. ماکارون خوردنمون رو ندید. موهاش نارنجی روشن بود و یه لباس سفید_سبز پوشیده بود. دماغش کک و مک داشت و چشماش سبز بود. انگار خود خود آنشرلی از توی کتابش پریده بود بیرون. لبخند زد و گفت:سلام بچه‌ها من خانم بوستیه هستم و دوست دارم توی کلاسم درس خوندن خوش بگذره. دستم رو بالا گرفتم:ببخشید خانم، مطمئنین شما آنشرلی نیستین؟ شما همونقدر مهربون و خوشگلین که خود آنه بود... همه‌ی کلاس زدن زیر خنده. خانم بوستیه هم خندید و گفت:پس تو بامزه‌ی کلاسی؛ مگه‌نه مرینت؟! نه من آنشرلی نیستم، اما تو اگه دوست داشتی میتونی آنشرلی صدام کنی. تنها کسی که نخندیده بود؛ کلویی و ن*و*چ*ه‌ش سابرینا بود. به من اخم کرد و من درجواب زبونم رو درآوردم. خانم بوستیه شروع کرد به حضور غیاب کردن؛ _سابرینا رین‌کامپریکس، زویی لی-¹، کلویی بورژا، نینو لاهیف، آلیا سزار، مرینت چنگ_اگرست، آدرین چنگ_اگرست، رز لاویلنت، جولیکا کوفن، لوکا کوفن-²، کاگامی تسوروگی-³، کیم چین لتور، الکس کوبدل، مارک انسیل-⁴، ناتانیل کاتزبرگ، میلن هاپرل و ایون بروول تنها کسی که نیومده بود، لایلا راسی بود. از همون اولش اون دختر برام معما شد.

*💚*: زنگ تفریح کلاس خانم بوستیه خورد. همه‌ی بچه‌ها به حیاط رفتن....وقت انتخاب گروه‌های دوستی بود. مرینت،آلیا،زویی، میلن،جولیکا،رز و الکس. من، ایون، نینو، کیم، مارک و ناتانیل. کاگامی و لوکا تنهایی رو دوست داشتن. یه چیزی توی چشم‌های کاگامی بود.... چشم‌های سرمه‌ایش مثل مرینت بود اما منو توی خودش غرق می‌کرد.... مدل موهاش هم قشنگ بود.... با خودم درگیر شدم: +آدرین بس کن! تو نباید ع*ا*ش*ق شی! همین الان هم یه خاطرخواه داری به نام کلویی. _اما اون خیلی 🤤🤤 هست.... +بعدا درمورد اینها حرف می‌زنیم. *💖*: هوم... لوکا و کاگامی تنهایی رو دوست داشتن... ولی.... لوکا یه جورایی ک*ی*و*ت بود.... اوه مری بس کن! اون فقط یه پسره، همین. *** *💚*: کلاس‌ها همشون به همین روال می‌گذشت. توی هر کلاس، معلم خودش رو معرفی می‌کرد و بعد حضور غیاب تا باهم آشنا شیم. یکمی هم از درسمون رو توضیح می‌داد. مهربونترین معلممون خانم بوستیه یا به قول مرینت آنشرلی بود. با نینو و آلیا قرار کافه بعد از انجام تکالیفمون بود؛ حدودای ساعت ۵. مرینت اصرار کرد از راه جاده‌خاکی کنار بیشه بریم... علاقه‌اش رو به اونجا نمیفهمیدم. مخصوصا با یه کلبه اونجا توی بیشه، حس میکردم کلبه داد میزنه، من راز دارم.... *** لباس پوشیدیم(لباس مری عکس پارت ١) و رفتیم به کافه.

_ سابین بیا اینجا.... آره فک کنم خودشه.... اما الان نمیتونیم بریم توش. بچه‌ها الان از کافه برمیگردن، وقت نمی‌کنیم. یادت باشه یه‌بار بیایم.....

پی‌نوشت‌های ¹،²،³، و ⁴: توی داستان من، زویی،لوکا،کاگامی و مارک توی کلاس مرینت بودن. و زویی از همون اول توی داستان بود. ولی اون هم رازهایی داره که بعدا از‌ش پرده برداری میشه.... یکی دیگه برو💓🥺