
نظر یادتون نره ! پارت اول کمه چون بیشترش آشنایی با داستان هست ! ❤❤❤❤
[ عشق نامرئی ] " BTS " مقدمه : شاید بعضی اوقات اتفاق های جالبی برات بیوفته ! شاید چیز هایی برات اتفاق بیوفته که فک کنی همش توی قصه هاست ! اما بعضی موقع ها هم میشه که زندگیت با یه چیز کوچیک تغییر میکنه و قراره که زندگی بهتری داشته باشی ! زندگی جای متفاوتی هست....! جایی که برای بعضی ها اتفاق های باورنکردنی میوفته ! توی این داستان هم برای دختری به اسم لیا اتفاق های میوفته که زندگیش رو عوض میکنه ، کاملا عوض....!
لیا : از خواب که بلند شدم دوباره به جای اینکه احساس آرامش کنم خسته بودم ! انگار یه بار صد کیلویی روم بود ! از جام بلند شدم و روی تخت نشستم ! یه آهی کشیدم و به کف زمین دوختم ! بعد از چند ثانیه با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم. __این دیگه کیه زنگ زده ؟ یعنی اگه من خواب بودم چی ؟ چشمام هنوز بسته بودن و نمیتونستم ببینم کی هست که بهم زنگ زده ! یکم چشمام رو مالوندم و گوشی رو برداشتم ، اما تا خواستم جواب بدم قطع شد ! رفتم توی گزارش گوشیم ! دیدم نادیا زنگ زده بود بهم ! __اوفففففف ! باز این دختره زنگ زد ! چقدر فَک میزنه آخه تو !
گوشیم رو گذاشتم روی عسلی کنار تختم و یکم کِش و قُس رفتم ! یه خمیازه کشیدم و از جام بلند شدم و به سمت دستشویی رفتم . دو تا دستام رو گذاشتم روی روشویی و به آیینهی رو به روم نگاه کردم ! چقدر زیر چشمام پُف کرده بود !!! رنگ به صورت نداشتم ! اینو گچ بودم ! دستم رو بردم سمت شیر آب و آب گرم رو باز کردم ! چند بار اب رو زدم به صورتم و بالاخره چشمام رو باز کردم ! از دستشویی اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه ! در یخچال رو که باز کردم قیافم پوکر فیس شد ! چرا هیچی توی یخچال نبود ؟!!! دستم رو با ناامیدی روی شکمم گذاشتم و یه پوس خند زدم و گفتم : یعنی الان باید برم خوراکی بگیرم ؟ واااااقعا حال ندارم ! یه آه بلند کشیدم و رفتم سمت کمدم !
تا خواستم در رو باز کنم و لباس وردارم با خودم گفتم : __واااااای ! ول کن هااا ! حالا یه صبحونه نخورم چی میشه ؟ فوقش غذا نمیخورم ! اصلا صبحونه دیگه چیه ؟!!! تو دلم گفتم : یعنی از من تنبل تر هم هست ؟ یه پوس خند زدم و در کمد رو دوباره بستم . رفتم سمت گوشیم و روشنش کردم ! ۱۲ تا تماس بی پاسخ و ۱۷ تا پیم تو تلگرام داشتم ! برگام ریخت ! __این چقدر پِی گیره !!!!! یه زنگ بهش زدم ، یه بوق نشده جوابمو داد ! تو دلم گفتم : نکنه پای گوشی نشسته منتظر تماس منه __سلام ، خوبی نادیا ؟ چرا انقدر زنگ میزنی ؟ + سلام و درد ! نمیگی نگرانت میشم ؟ خیلی نامردی ! بیشعور !
__وا ! چته دوباره؟ دوباره از دندهی چپ بلند شدی ؟ + تا اطلاع ثانوی با من صحبت نکن ها ! __پوفففففف.....چرت نگو ! خُل شدی؟ ساعت ۱۰ صبحه ! کی ساعت ۱۰ صبح زنگ میزنه آخه ؟ + خاب حالا ! ولش کن ! چخبر ؟ __خدایاااااا ! یه صبری به من بده ! ساعت ۱۰ صبحه بعد میگه " چخبر " ! + اوففف....باشه بابا خدافظ ، اه ! قیافمو چپ کردم و از پشت تلفن یه چش قره رفتم و بعد گوشی رو قطع کردم! یه نفس راحت کشیدم از اینکه دیگه با نادیا صحبت نمیکنم ، از صندلی بلند شدم و رفتم بیرون تا یکم هوا بخورم . وقتی برگشتم خونه دلم برای دست پختهای مامانم تنگ شده بود ! نکته : " پدر و مادر لیا توی تصادف کشته شدن ! خود لیا هم تا چند وقت تو کما بود تا یه هفته پیش که مرخص شد ، لیا ۲۴ سالشه و موهای بلند و مشکی داره ! چشمای خیلی خوشگلی داره و قدش بلنده ، آدم لاغری هست ، رشتهاش طراحی دوخت هست و چند وقت پیش دانشگاهش تموم شده ، اهل ایرانه و لیا اسم فرضیش هست ! اسم واقعیش کیانا بود ! ولی همه اونو لیا صدا میزدن ! یه دوست داره به اسم نادیا ! صمیمی ترین و نزدیک ترین دوستشه ، توی دنیا فقط و فقط اونو داره ، توی یه خونه بزرگ تنها زندگی میکنه که هر چند وقت یه بار نادیا میاد و بهش سر میزنه ! هیچ دوس پسری نداره چون فک میکنه پسر های ایرانی حال به هم زنن ! یه دختر ارمی هست و طرفدار بی تی اس هست ! اصلا به خواتر همینه که تا الان تود کشی نکرده " .
ادامهی داستان از زبان لیا : وقتی برگشتم خونه یه صداهایی از توی اتاقم شنیدم ! یعنی اون صدای چی بود ؟ یه لحظه فک کردم صدای نادیا هست ! ولی صدای نادیا نبود ! صدایی بود که انگار جنسیت نداشت ! آره !!! صداش جنسیت نداشت ! رفتم کنار در اتاق وایسادم تا صداش رو واضح تر بشنوم ! قلبم کوبید به قفسهی سینم ! انگار میخواست از جا کنده شه ! گوشیم رو روشن کردم و خواستم به نادیا پیم بدم ! دستم میلرزید و از ترس عرق کرده بودم ! دستام ، گردنم ، پیشونیم ! همه جا عرق کرده بود ! نفس نفس میزدم ! بالاخره موفق شدم به نادیا پیم بدم ! براش نوشتم : " نادیا ! زود بیا اینجا ! فک کنم دزد اومده " ! پایان پیام ~ به نادیا گفتم دزد اومده ! ولی مطمین بودم که دزد نیست ! یه دزد سریع کارش رو میکنه و بدون سر و صدا از خونه بعد از ۵ دیقه میزنه بیرون ! ولی اون الان نیم ساعت توی اتاقم بود !
خیلی ترسیدم ! چشمام رو بستم و لبام رو به هم فشردم که دیدم دیگه صدایی نیومد ! با خودم گفتم : چرا صدا قطع شد ؟ اگه الان منو ببینه چی ؟ سریع رفتم و پشت مبل سه نفره قایم شدم ! به محض اینکه از کنار در فاصله گرفتم و پشت مبل ها قایم شدم در اتاقم باز شد ! یکم سرم رو آوردم بالا تا نگاش کنم ، ولی چیزی ندیدم ! از تعجب داشتم شاخ در میآوردم ! چیزی اونجا نبود ؟ نکنه خُل شدم ! چشمام رو محکم بستم که دیدم یه دستی روی شونهام حس کردم ! دو متر پریدم اونور و یه جیغ بنفش کشیدم ! چشمام رو باز کردم و دیدم اون یارو با یه لبخند ژِکُند داره منو نگاه میکنه !
__ ت....تو....توککککی هستی ؟ با خونسردی گفت : +یا کسی که دلش به حالت میسوزه ! __وات ؟ مث ادم حرف بزن ببینم چی میگی ! اصلا تو خونهی من چیکار داری !؟ + اولن من آدم نیستم پس مث آدم حرف نمیزنم ! دومن من توی خونت هستم چون.... __چون چی ؟ + چون میخوام از این زندگی چرت و پرت و یکسره و یکسان نجاتت بدم ! __چ....چی ؟ ییییعنی....یعنی چی ؟ + یعنی اینکه من چند تا پیشنهاد بهت میدم و تو باید بین اینا یکی رو انتخاب کنی ! __خو یعنی چی ؟ + الان بهت میگم میفهمی ! بین پرواز ، نامرئی شدن ، سرعت ، عنصر ها و خوندن ذهن یکی رو انتخاب کن ! __یعنی چی خو ؟ + انتخاب کن کدوم از همه بهتره بعد بهت میگم ! فقط با دقت انتخاب کن ! چون اگه انتخاب کنی دیگه نمیتونم بر گردونم ! یکم فک کردم و گفتم : __امممممم.....پرو.....نه ! وایسا ! + اوکی من تو ذهنم : اگه نامرئی بشم میتونم به هر جا که میخوام برم ! میتونم برم.....داستم فک میکردم که گفت : + زود باش ! عجله دارم ! __اممم...نا...نامرئی شدن !
+ انتخاب جالبی بود ! __همین ؟ انتخاب جالبی بود ؟ خو الان که چی ؟ اومدی تو خونم ازم میپرسی کدوم بهتره ؟!!!!!! + از الان تو قدرت نامرئی شدن داری ! اینو گفت و با بیخیالی از کنارم رد شد و خواست بره سما در که گفتم : __وایسا ! برگشت و گفت : + اوکی ! سوالت رو بپرس ! __خب الان چ....چطوری نامرئی میتونم بشم ؟ + وقتش که برسه خودت میفهمی ! __یعنی چیییییی که " وقتش برسه خودت میفهمی ؟ + فردا دوباره میام ! فعلا بای !
اینم از پارت اول ! راستی ! شاید توی ذهنتون دارید میگید پس بی تی اس کو ؟ بی تی اس توی پارت های دوم یل سوم میاد ! گفتم میخوام داستانم خیلی متفاوت باشه ! چون همه توی پارت اول بی تی اس رو وارد میکنن و این یکم غیر معموله ! این داستان ژانرش تخیلیه ! امیدوارم تا اینجا خوشتون اومده باشه ! تو نظرات بگید که این داستان از کی باشه ! حتما نظر بدید چون اگه ندید روحیم خراب میشه ! ممنون و خدافظ 🤗🤗😙😙 بای 💛💜💛💜💛💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قوهی تخیلتم خیلی خوبه حتمااااا ادامه بده
یا خداا این خیلی جالبه حتما ادامه بدههه 😃❤
منتظر پارت بعدیمممممممم
سلام عالی بود منتظر پارت بعدی هستم
از یونگی یاااااا کوک یاااا تهیونگ
عالی بود
پارت دومم بزار لطفا
منتظرم
اینم از نظر 💕💕💕