سلام بدویید بریم سر داستان 👈🏃♂️🏃♀️
(جی.....می.....ن......تو چِت شده......تو.....یه خ*و*ن*آ*ش*ا*می) (بچه ها الان داستان از زبان جیمین هست) من :( اگه باشم چی🧛♂️ ) ا/ت :( جیمین نیا جلو اگه یه قدم دیگه برداری جیغ میزنما) من :( خب بزن😈) داستان از زبان ا/ت :👈 جیمین همینجوری داشت میومد و من هم داشتم همینجوری عقب عقب میرفتم تا به در برسم و فرار کنم . تا اینکه جیمین اومد کنارم و به من گفت :( نمیتونی فرار کنی 😈) بعد من و چسبوند به دیوار و موهام رو کشید اون ور دندوناشو به طرف گردنم برد و اون رو فرو کرد تو گردنم. درد داشت میخواستم جیغ بزنم اما دستش و جلوی دهنم گذاشت. جیمین همینطوری داشت خونمو میمکید که یهو چشمام سیاهی رفت و دیگه نفهمیدم چیشد.....چند ساعت بعد..... چشمامو باز کردم پا شدم دیدم صبح شده و جیمین تو اتاق نیست یهو یکی از پشت گفت:( سلام ، بالاخره خانم بیدار شدن ) برگشتم دیدم جیمینه. بهش توجه نکردم داشتم از اتاق میومدم بیرون که جیمین گفت :( دیشب خیلی کیف داد خونِت خیلی خوشمزه بود بازم میخوام ) گفتم :( دیروز حتما بیش از اندازه خوردی! راست میگم ؟ ) جیمین گفت :( شاید ) بعد رفتم WC و بعد به سمت آشپزخونه حرکت کردم . هیچکس تو خونه نبود . رفتم آشپزخونه یه چیزی درست کردم و خوردم جیمین گفت :( میشه پلی استیشن بازی کنیم ) منم گفتم :( نه ) جیمین :( اگه بازی نکنی میام بازم اون کار و انجام میدم هاااا) گفتم :( 😳،باشه باشه میام ) جیمین :( آفرین دختر خوب😈 )
بعد از بازی با جیمین حوصلم سر رفته بود به جیمین گفتم :( جیمین حوصلم سر رفته چیکار کنم) جیمین گفت :( من میدونم چیکار کنم) و بعد اومد و من گرفت و انداخت روی مبل ( فکر منحرفانه نکنید 😂) و بعد قلقلکم داد. ا/ت :( جیمین بسه مُردم 🤣🤣) جیمین گفت :( به یه شرطی دست می کشم ) ا/ت :( چه شرطی ؟ ) وقتی اینو گفتم جیمین بغلم کرد و برد تو اتاق و منو انداخت روی تخت . خودشم پریدم رو من یهو دندونای نیشش در اومد به من نگاه کرد و گفت :( اجازه میدی ؟) من هیچی نگفتم بعد جیمین گفت :( سکوت علامت رضایت است ) ( نویسنده : 🤣🤣سکته رو زدم ) بعد موهام رو کشید اون ور و رو ...... ( خودتون میدونید چی شد😉😈 )
بعد از تموم شدن کار جیمین با من ، از تخت پا شدم و رفتم با لبتاپم کار کنم و یه زنگی به مامانم اینا بزنم ( بچه ها شما هر روز به مامان و بابات زنگ میزدی ) صدای در اومد . رفتم باز کردم همه ی اعضا یهو یه جوری اومدن تو انگار جِن دیدن . در و بستم اومدم کنار اعضا نشستم . همشون داشتن نفس نفس میزدن ، گفتم :( بچه ها چی شده ؟) شوگا گفت :( آرمی هادنبالمون بودن از دستشون فرار کردیم ) گفتم :( خونه رو که نفهمیدن کجاست ؟) شوگا گفت :( نه نفهمیدن) جیمین هم از اتاق بیرون اومد و همون سوالی که من پرسیدم رو پرسید . منم بهش جواب دادم . بعد همه به سمت اتاق هاشون رفتن و لباس هاشون رو عوض کردن و اومدن . امروز نوبت جیمین بود غذا بپزه . جیمین رفت تو آشپزخونه و گفت :( ا/ت یه لحظه بیا ) من گفتم :( باشه ) رفتم آشپز خونه و جیمین گفت:( میشه به من کمک کنی تا غذا درست کنم 🥺لطفا)
به جیمین گفتم:( باشه اونجوری نگام نکن خودمو می کُشم ها ) و جیمین عادی شد و با هم غذا درست کردیم و همگی خوردیم ......بعد از غذا..... همگی رفتیم حال یهو وی گفت :( من یه فیلم دانلود کردم اون رو نگاه کنیم ؟) همگی گفتیم :( آره👍 ) همگی بعد از فیلم به سمت اتاق ها مون رفتیم
خب بچه ها این پارت کمی چرت شد ولی پارت بعدی یه مثلث عشقی درست میکنم که کمی هیجان داشته باشه اگه موافق هستید به من بگید
خداحافظ 😘😍🥰❤❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید من همه پارت هارو خوندم ۱ ۲ ۳ ۴ ولی هرچی دنبال پارت ۵ گشتم پیداش نکردم ولی خدایی خیلی جذاب بود💜💙
عالی بود👌
اره موافقم مثلث عشقی کوک ا/ت و موچی
بعد ا/ت به یکیشون برسه
سلام
عالی بود❤️
ممنون از تست خوبت 🌹🌹
منتظر پارت بعدی هستم
زودتر بذار