9 اسلاید صحیح/غلط توسط: Violet انتشار: 2 سال پیش 203 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
«پنی»
با صدای تحلیل رفته ای زیر لب زمزمه کردم: مُردی!
تنها واکنشش صدای ناله های پر دردش بود.
در حالی که استرس تمام وجودم و گرفته بود سعی کردم خونسردیم و حفظ کنم و با بی حوصلگی ادامه دادم: پاشو دیگه.. حوصله مسخره بازی ندارم.
بازم جوابی نداد.
نگران به سمتش خم شدم و با نوک انگشت روی قفسه سینه اش زدم.
جدی جدی تکون نمیخورد گمون کنم این دفعه واقعا کشتمش!
با فکری که به سرم زد با دستای لرزون سرش و بلند کردم اما تا چشمم به کف سرامیک تمیز افتاد.
یه ابروم به حالت تیکه عصبی بالا پرید و از بین دندونای قفل شده ام غریدم: که حالا منو مسخره میکنی هاا!
سرش و به شدت رها کردم که همزمان با برخورد سرش صدای دادش به هوا رفت.
همون طور که دراز کشیده بود. از درد به خودش میپیچید گفت : چه خبرته؟ سرم ترکید!
خونسرد لب زدم: حقت بود تا دفعه دیگه منو نگران نکنی!
صدای شیطنت آمیزش بلند شد: خدای من پنی خانوم مغرورمون، نگرانم شده!
تلخ ابروهام و درهم کشیدم و عصبی در همون حال که کنارش نشسته بودم. دستام و کنار سرش گذاشتم: فقط اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی....
صدای جیغ فرابنفشی باعث شد ادامه حرفم و بخورم.
هر دو با چشمای گرد شده به طرف صدا برگشتیم و از دیدن سوفی کنار درب دستشویی جاخوردم.
دستش و روی دهنش گذاشته بود و با چشمای از حدقه در اومده فریاد کشید: اینجا چه خبره!؟
گیج لب زد: مگه چجوریه!
نگاه پر خشمش و بهم انداخت.
تازه متوجه وضعیتمون شدم و سراسیمه از جام بلند شدم
اون داشت اشتباه فکر میکرد از شانس قشنگم وقتی دستام و کنار سرش گذاشته بودم یه جور دیگه به نظر میرسید!
تالون با لبخند ژکوند از روی زمین بلند شد.
چشمم به لوییس افتاد انگار خیلی وقته اونجاست
شیطون ابروهاش و بالا انداخت: فکر کنم بد موقعی اومدیم نه!؟
خجالت زده گفتم: نه نه اون جور که فکر میکنی نیست!
سوفی دست به سینه بدخلق همچن طور که با نگاه وحشتناکیش داشت قورتم میداد گفت: به هر حال هر چه که بوده باید تموم بشه.. آدام گفت ماموریت دارید زود باشید!
در ادامه حرفش پشت چشمی نازک کرد و رفت. عصبی تا لحظه اخر با نگاهم دنبالش کردم.
لوییس با نیش باز گفت: خب من دیگه میرم شما به کارتون برسید!
نگاه کلافه ای بهش انداختم.. نه انگار هر چی براش توضیح بدم نمی فهمه
نیم نگاهی به تالون انداختم.
برعکس من خیلی ریلکس ایستاده بود
تا چشمش به چشمای به خون نشسته ام خورد. آب دهنش و پر سر و صدا قورت داد و دستاش و به نشونه تسلیم بالا گرفت: بیا منطقی فکر کنیم تقصیر من چیه اخه خودت به اون شکل تهدید کردی!
پشت بندش آه سوزناکی کشید و با لحن کلافه ای زیر لب انگار که با خودش حرف میزد زمزمه کرد: حالا به سوفی چطوری توضیح بدم! ای خدا...
با اینکه با صدای آرومی حرف میزد ولی گوشام تیز بود و شنیدم.
برای یه لحظه به اون دختر غبطه خوردم.
اما خب همینطور که گفتم فقط یه لحظه بود و نه بیشتر..
دندون روهم ساییدم و با دست های مشت شده قبل از اینکه از در رد بشم گفتم: نگران نباش خودم به سوفی جونت میگم
پیش از این تامل نکردم و از اونجا بیرون زدم.
«تالون»
پشت دیوار پنهان شدم و با چشمای ریز شده دقیق به درگاه ورودی بانک نگاه میکردم.
مثل اینکه همه چیز فعلا امن و امانه!
سرم و به طرف لوییس برگردوندم تا گزارش اطراف بدم اما با دیدن پنی که کنارش ایستاده بود جاخوردم.
عصبی با چشم و ابرو به پنی اشاره کردم تا بگه برای چی اینم با خودش اورده
ولی متاسفانه لوییس منگل تر از این حرفا بود.
لوییس: هاا چی میگی نمیفهمم!؟
با حرص زیر لب زمزمه کردم: تو کِی چیزی فهمیدی که این دومین بارت باشه!
اینبار مخاطبم خود پنی بود: برای چی اومدی؟ من ازت نخواستم!
خونسرد لب زد: آدام گفت بیام.چون تو از پسش بر نمیای.
دست به سینه شاکی گفتم : کی گفته من از پسش برنمیام کلی از این کارا کردم! و همشونم موفق آمیز بود.
یه تای ابروش و بالا داد و سرد گفت: یکیش و نام ببر؟
متفکر لب زدم: خب.. خب یه لحظه صبر کن هل شدم یادم رفت.
برای خلاصی از نگاه خیره اش، به طرف لوییس برگشتم و با غرور گفتم: تو یکیش بگو تا ضایع بشه.
شوکه به خودش اشاره کرد: من!... داداش میشه بیخیال من بشی من حضور ذهن ندارم.
پنی کنایه امیز گفت: حضور ذهن نداری یا از تالون میترسید!
گویا به لوییس فشار اومد که یهو مثل بمب ساعتی ترکید و به حرف اومد: من که تا حالا ماموریت موفق امیزی ازت ندیدم.
جمله اخرش مثل پتک تو سرم خورد.
چند سرفه مصلحتی کردم تا بیش از این ضایع نشدم بحث و عوض کردم: خب.. داره دیر میشه باید بریم.
پنی: خب بحث عوض کردی کلک
کلافه نفس عمیقی کشیدم و جورابا رو به طرفشون گرفتم: رو سرتون بکشید دیر شد.
پنی با بی میلی از دستم کشیدش و گفت: محض احتیاط میپرسم احیانا که این جوراب خودت نیست؟
در همون حال که جوراب و روی سرم میکشیدم گفتم: نمیدونم یکیش مال من بود، شانسیه دیگه گیر هر کس افتاد.
با قیافه کج و کوله پوشیدش و بلاخره ساکت شد.
جلوتر از بچه ها با قدم های بلند از این طرف خیابون تا اون طرف دویدم و به محض اینکه رسیدم. تفنگ تقلبی و از تو جیب پشتی شلوارم بیرون کشیدم و با صدای بلندی فریاد کشیدم: دستا بالا.
چشمای همشون گرد شده و با ترس و لرز به دستورم عمل کردن.
ناخداگاه لبخندی روی لبم نشست. خدا میدونه چقدر خرذوق شدم و احساس غرور کردم.
بعد سال ها بلاخره یه کار درست و حسابی بهم دادن.
غرق غرور بودم که زیر دستام(منظورش همون پنی و لوییس خودمونه😁😂) به حرفم گوش میکردن
اما زیاد طول نکشید که صدای جیغ پنی بلند شد. وحشت زده جوراب و از رو سرش بیرون کشید: ای داد بیداد این که جورابه تالونه.. .
بهت زده به عقب برگشتم و به پنی که ریلکس حرف میزد و اصلا نگران این نبود که شناسایی بشیم نگاه کردم.
پنی: لوییس بیا باهم عوضشون کنیم تروخدا!؟
اون بلاگرفته هم سریع جوراب و برداشت و با ترس گفت: نه نه حتی فکرش و نکن من اون بوگندو سرم بزارم!
پنی اینبار به من نگاه کرد و با چشمای مظلوم لب زد: حداقل تو بیا عوضش کن!
از شدت عصبانیت رو به انفجار بودم. میدونستم همه ی اینا بهونه اس تا کار خلاف انجام نده!
صدای نگهبانا باعث شد به خودمون بیایم و قصد فرار کنیم. مثل همیشه!!
کاش میزاشت اون حس پیروزی بیشتر دوام داشته باشه.
به لوییس اشاره کردم زودتر از من فرار کنه. سرش و به نشونه تاکید تکون داد و به سمت در خروجی حرکت کرد.
پشت سرش دویدم و بعد از چند مین برای اینکه خیالم راحت بشه سرم و به عقب برگردوندم و با دیدن جای خالی پنی قالب تهی گرفتم!
ناباور سرجام ایستادم، لوییس که جلوتر از من بود متوجه شد و با تعجب گفت: چیکار میکنی؟ باید قبل از اینکه بهمون برسن دور بشیم!
به زور از لبای بهم جفت شده زمزمه کردم: پنی هنوز نیومده!
لوییسم انگار تازه فهمید: بیخیال، اون از پسش برمیاد.
اشتباه میکرد، درسته پنی یه مامور مخفی بوده ولی دلیل بر این نیست که یه دزد خوبم هست. شک ندارم خودش و الان تحویل پلیس داده..
زیاد نگذشته بود که صدایی توجه ام و جلب کرد.
چیزی که میدیدم و باور نمی کرد! خودش بود با یه لبخند بزرگ می دوید تا اینکه بلاخره بهم رسید.
رو زانوهاش خم شد و بعد از چند دم و باز دم کمر راست کرد.
با تته پته لب زدم: چطوری فرار کردی؟
با غرور سرش و بالا گرفت: هه منو دست کم گرفتی اول زدم همشون و ناکار کردم بعد اومدم.!
لبخند روی لبم کم کم خشک شد و نگرانی چند دقیقه پیشم به عصبانیت تبدیل شد.
لوییس با خوشحالی کنارش رفت و کلی بهش افتخار میکرد و باهم خوش و بش میکردن.
دستام مشت شد و بدون اینکه بخوام گفتم: لویییس میشه تنهامون بزاری!
برای مدت طولانی خیره خیره نگاهم کرد و بعدش بدون هیچ سوالی رفت.
پنی: چیکارش داشتی؟
بی حوصله حرفش و قطع کردم: از اول بهت گفته بودم نباید اینجا باشی چرا حرف گوش نمیکنی هاا؟
گیج سر کج کرد: چرا یهو عصبانی شدی!
پوزخند تلخی زدم: واقعا نمی فهمی چرا!! داری نقشه هام و خراب میکنی.. میفهمی؟ شاید تنها فرصتم بود که خودم و نشون بدم اما بازم همه چیز و نابود کردی!
صدام هر لحظه بلند تر میشد و از اختیارم خارج میشد!
توجه ای به صورتش ناباورش نکردم و کلافه رو برگردوندم و همین که اولین قدم و برداشتم با حرفی که زد خشک شد.
پنی: باورم نمیشه تمام عشق و علاقه ای که ازش دم میزدی همین قدر دوام داشته باش!
بدنم یخ زد، قلبم از تپش ایستاد و ذهن پر کشید به ۲ سال پیش (( متیو پوزخندی زد و تلخ گفت: نکنه اون دختر موطلایی و دوست داری؟ لبخند کوتاهی زدم و آروم با خودم زمزمه کردم: اره خیلی))
من هیچ وقت به پنی در موردش نگفتم، اون چطور.... اوه
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
نگفتم اخر این پارت اشکم در میاد😢👌
عالی ای دخمر
ببین اگه هنوز پارت ۶ از برستی نیومده بیرون، برو یه جا کپیش کن، دوباره بزارش. یه بار دو تا از تست های منم اینجوری شدن. حذفشون کردم و دوباره گذاشتم
اره دوباره گذاشتمش.. این دفعه فکر کنم منتشر بشه
راستی اجی از نظرم یکاری کن تالون بدبخت بچم ضایه نشه هی چیز کن مثل داستان پیش ازین کارت خیلی خوشم اومد راستش اگه تالونو یه شخصیت خوب مثل پلیس یا رئیس پلیس یا اینا گندش کنی خیلی خفن میشه اصلا
ای بابا من چقد حرف میزنم اصلا سرتو خوردم بذارم ببینم داستان چجوری میشه دیگ فق حرف میزنم😂
تالون یه کله گنده هست ولی نمیگم چیه، کیه، فکر کنم دیگه لو دادم مثلا میخواست سوپرایزتون کنم🤣
واستا واستا یه دقیقه
اجی .... تازه کامنتارو خوندم
تالون یکاری کرده تقصیر کار شده پنی؟ جان؟
بیا دیگه بیا دوباره بچمو ادم بده کردین رفت بابا اون بچه گناهی نداره نکن اجی قلبم ایست میکنه ها🥲بابا اینو برسون به پنی:عزیزم همه چی سوتفاهم شده اصن اون بچه خیلیم دوست داره گناهیم نداره برین دیگ حال کنین
نگران نباش اجی... بیگناه توین فرد تو داستان پنیه بلاخره بیگتاهیش ثابت میشه😂
دو هفته و خورده ای تو سر تو غر زدم که چرا پارت بعدو نمیزاری، الان باید برم تو سر ممد غر بزنم که چرا از بررسی نمیاردش بیرون؟!😂
اقا انصافا هنوز دو هفته نشده من جمعه نوشته بودمش این تستچی الان زده ۲ هفته پیش😂
من دارم خل مي شممممممممممممممم. بارت بعدو بزاررررررررررررررررررر
چه جوري مي توني با من که جلوت دارم پرپر مي شم اينجوري رفتار کنييييي😭😭😂
از دیشب تو بررسیه.. امیدوارم امروز دیگه منتشر بشه.
انقدر دیگه ظالم نیستم به خدا😂
اجی منم دیگ دلم برا این بچه سوخت😂
هانيههههههههههههههههههههه
جون به لبم کرديييييييييييي
چي مي خواي بهت بدم تا پارت بعديو بزاريييييييي؟؟؟؟؟
تصميم گرفتم جدول عناصر رو حفظ کنم، وقتي کلشو کامل با تلفظ صحيح حفظ شدم، تازه فهميدم برعکس حفظش کرده بودم😂
آره باید خودمو واسه مدرسه آماده کنم
تهش انقد خواهرم برام شیمی رو توضیح داد و نفهمیدم، مجبور شدن کلاس تابستانه مدرسه ثبت نامم کنن😂😂 الان تازه دارم می فهمم که اتم کریبتون عنثر کریبتون رو می سازه😅
اوه خیلی حوصله داری من که اصلا عین خیالم نیست چند هفته دیگه مدرسه ها باز میشه😂😂
یکم دیگه بخونی حتما حفظ حفظ میشی😁
هانیه بذا بعدیو دیگهههه مردیم میخوایم ببینیم چیشد مطمینم تو میخوای مارو دق بدی وگرنه دلیل دیگه ای نمیتونه داشته باشه😐🥲
ببخشید اجی امشب قسمت اخر سریال موردعلاقم بیاد استرسم تموم بشه فردا دیگه میزارم🤭🥺
باشه قشنگم چطور بود خوب تموم شد؟🖤
ایول امروز میذاری🥲🙂🖤
هی بد نبود ولی اینجور که میخواستم نشد😂
اره دیروز گذاشتمش هنوز منتشر نشده
این تلافی اون قسمت اخر اسارت بین عشقو نفرت بود اجی جون😂
وییی منکه هروقت گوشیمو برمیدارم سرچ میکنم اومده باشه