از زبان نویسنده: مارسل سریع دوید و پاش به تیر خورد تعادلش رو از دست داد و افتاد .آدرین: پسرم ! (با داد )مارسل : پدر من خوبم حواست به مایکل باشه .آدرین با تکون سر تایید کرد . لوییس گفت : کیتی تو همینجا بمون خب _ باشه داداش . که یکدفعه دختری سریع به سمت مارسل دوید ! اون اون اما بود ! .
بریم سراغ مرینت :تو هم همون صدایی که من شنیدم رو شنیدی _ آره _ صدای تیر بود! امیدوارم اتفاقی نیفتاده باشه _ مرینت تو همینجا بمون تا من بیام. مارک رفت .
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالیییی
ممنونم عزیزم
سلام من از طرف کاربر روشنک یا همون مرینت ی پیام دارم اون گفت ک بهتون بگم داستانتون عالی هست و اینکه اکانتش پ!)ریده و داره ی اکانت جدید میسازه
ممنون که گفتی 🙏🏻
چقدر بد که اکانتش پرید !
گود بید 🙂
💞
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییی
اولین بازدید لایک و کامنت
😘🥰😍