10 اسلاید صحیح/غلط توسط: فیک انتشار: 2 سال پیش 948 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
( تقریبا پنج ماه از ازدواج شون میگذشت.... ا/ت و کوک توی آشپزخونه مشغول درست کردن پیتزا بودن)
ا/ت: بنظرم فلفل بیشتر بریز! کوک: آآآ سس تند و فلفل تند! چخبره! خودت هیچی من اتیش میگیرم!
ا/ت: نمیخوام من تندی رو بیشتر دوست دارم.... (کوک لبخندی زد ) کوک: باشه، میشه بیشتر روش پنیر بریزی؟
( کوک سمت سینک دستشور رفت که پشت سر ا/ت بود و دستاشو میشست... ا/ت بسته ی پنیر رو برداشت و یهو مکس کرد!..... دستشو جلوی دهنش گذاشت و سمت دست.شویی رفت... کوک برگشت و با چشماش ا/ت رو دنبال کرد) کوک: ا/ت؟... هی چی شد؟!
( کوک پشت در وایستاده بود تا ا/ت اومد بیرون) کوک: ا/ت خوبی؟ چت شد ها!.... ا/ت: آی نمیدونم.... کوک: حتما مریض شدی بریم دکتر؟... ا/ت: نه لاز.....
( دوباره حالش بد شد و رفت توی دست.شویی... کوک فورا به اتاق شون رفت و لباسای ا/ت رو اورد... ژاکتشو برداشت و از اتاق اومد بیرون) کوک: بیا بپوش... ا/ت: کوک لازم نیست!.... کوک: بیا بدو!
( از خونه بیرون رفتن و سوار ماشین جونگ کوک شدن.... به بیمارستان رسیدن و پیاده شدن.... روی صندلی نشستن تا نوبت شون بشه) ا/ت:اَیی هنوز حالت تهوع دارم!.... _ بفرمایید داخل... ( کوک و ا/ت رفتن تو اتاق.... ا/ت روی صندلی نشست) کوک: ام فکر میکنم مریض شده باشه.... _ لطفا روی تخت دراز بکش
( ا/ت روی تخت دراز کشید و یک خانم اومد بالای سرش...) _ شما همسرشون هستین؟... کوک: بله... _ ببینم دل درد و سرگیجه هم داری؟.... ا/ت: گاهی اوقات!
کوک:... ا/ت چرا چیزی به من نگفتی!... _ من ازتون یه ازمایش میگیرم...... ( بعد ازمایش ا/ت و کوک از اتاق بیرون اومدن و منتظر موندن).... _ جواب ازمایش تون فردا میاد! کوک: او باشه.... ( ا/ت و کوک برگشتن خونه.... کوک رفت سراغ پیتزا ها و داشت درستشون میکرد، ا/ت هم روی مبل نشسته بود و به فکر فرو رفته بود) ا/ت" استرس داشتم... اخه.... به چیزی فکر میکردم که هنوز براش خیلی زود بود!... اگه ازمایش نشون بده که من!...... نه نه باید فکرم و از این جور چیزا دور نگه دارم!
ا/ت" دستام کاملا سُست و یخ شده بود.... ( پنج دقیقه بعد) کوک: ا/ت پیتزا امادس! ا/ت:....... کوک: ا/ت؟.... ا/ّت؟. ا/ت: ها؟ ب بله؟.... ( کوک با صورت نگران به ا/ت خیره شد)
ا/ت: اومدم!... ( از نگاه های ا/ت میشد فهمید که انگار حول شده... سریع روی صندلی نشست و به بشقاب کوک زل زد) کوک: ا/ت؟...
ا/ت: هان؟... کوک: کجایی؟ غدات سرد میشه!... ( ا/ت تیکه ای از پیتزا رو برداشت و گازی بهش زد....) ا/ت" اولین تیکه ای از پیتزا رو که خوردم کل فکرام از هم پاشید!... جوری که انگار خیلی گشنم بود شروع کردم به خوردن... کوک: خوشمزه ست؟.... ا/ت: هم.....
( شام تموم شد و ا/ت بعد جمع کردن سفره رفت تو تخت.... کوک توی هال نشسته بود و سریال نگاه میکرد)
( ا/ت خوابش نمیبرد... مثل اینکه اون موقع بیشتر از همیشه به کوک نیاز داشت... گوشه پتو رو بغلش گرفت اما هنوزم پریشون بود... بلند داد زد: کوک؟.... ( کوک هم داد زد) کوک: بله؟... ا/ت: بیا اینجا!... کوک: چرا؟... ا/ت: کوک؟.. کوک: هان؟ ا/ت: بیا دیگ اذیتم نکن! ( کوک بلند بلند خندید) کوک: دارم فیلم میبینم! ا/ت: آآ من الان بهت احتیاج دارم! ( کوک با خنده ای که روی لبش بود تلویزیون رو خاموش کرد و رفت توی اتاق) کوک: هان؟
( ا/ت دستاشو باز کرد تا کوک بغلش کنه) ا/ت: من تنهایی خوابم نمیبره! ( جونگ کوک با لبخند کیوتی خودشو روی تخت غلط داد و ا/ت رو مثل گنجشکی که توی بال پرش گم شده بغل کرد :/.... همون قدر گرم، همون قدر نرم، همون قدر لذت بخش.....« حسش کردین؟ :/»
( صبح فرداش بعد بیدار شدن شون به بیمارستان رفتن....توی اتاق نشسته بودن تا یک خانوم با چند تا کاغذ توی دستش اومد توی اتاق، داشت کاغذ هارو ازهم جدا میکرد و ا/ت نگران بهش نگاه میکرد) ا/ت" امیدوارم چیزی که بهش فکر میکردم پیش ن........
_ این جواب آزمایش تون هست... آم تبریک میگم، شما باردارید!!! « پناه بر خدا ://»
ا/ت: ها؟! کوک:ها؟!....
( کوک با صدا خندید ) کوک: وای، ا/ت؟.... ( کوک خیلی خوشحال بود ولی ا/ت تو شوک بود و به دکتر زل زده بود) _ حتما شبیه باباش میشه چون مثل اینکه مامانش زیادی خوشحال نیست!... ( کوک لبخند شو کم رنگ کرد و به ا/ت نگاه کرد) کوک: ا/ت؟... ( ا/ت رو سمت خونه برد و ا/ت هنوز هیچ حرفی نمیزد) کوک: ا/ت باورم نمیشه!.. من دارم، ب بابا میشم؟!... احساس پیری میکنم! ( بلند خندید و به ا/ت نگاه کرد)
کوک: آیشش ا/ت چرا ناراحتی؟... ا/ت: چ چی؟ نه من اصلا ناراحت نیستم! فقط شوکه شدم ه همین!... کوک: خیل خب از این به بعد هرچی میخریم باید سه تا بشه!. ا/ت: سه تا؟ کوک: اینکه بچه تو شکم توئه دلیل نمیشه که برای من نخرین! ( ا/ت بلخره خندید و خوشحال شد)..... « بیاین خلاصه کنیم:/»
______________________
( نه ماه گذشت و بلخره قرار بود بچه به دنیا بیاد.... ا/ت از خواب پاشد و توی آشپزخونه رفت.... بطری اب رو برداشت تا اب بخوره... اما دردی رو احساس کرد که باعث شد بطری از دستش بیوفته و همه اب ها بریزه... کوک با صدایی از خواب بیدار شد و سریع از اتاق بیرون اومد)
کوک: ا/ت؟... چ چیشد؟... ا/ت؟ ا/ت: آ کوک؟.. ب بچه!.... ( کوک دستپاچه شد و سریع سویچ ماشینو برداشت... تا وقتی که ا/ت رو پایین برد و سوار ماشین شدند و راه افتادن سه چهار دقیقه طول کشید.... پنج دقیقه بعد رسیدن، ا/ت سعی میکرد اروم باشه و سروصدا نکنه)
کوک: بیا!... حالت خوبه؟ ا/ت: م من خوبم! ( ا/ت رو به اتاق عمل بردند و ده دقیقه ای میشد که اون تو بود...)
کوک" گوشیمو دراوردم تا با مامان ا/ت تماس بگیرم... ی لحظه وایسا... ا/ت که... اههه... انقد اضطراب داشتم که یادم رفت مادر ا/ت خیلی وقت پیش مرده!.... روی شماره + کلیک کردم
کوک: الو؟.... اگه میشه یانگ رو به بیمارستان بیار!.... + یانگ؟ واسه ی دیدن بچه؟
کوک: اره، ا/ت دلش میخواست موقع زایمان پدرش هم اینجا باشه! + چشم! ( نیم ساعت بعد + یانگ رو با ویلچر اورد) یانگ: د دخترم حالش چطوره؟.... کوک: لطفا جلوی من اینجوری حرف نزن
کوک: اخرین بار که دخترت بود قبل قاتل شدنت بود!... یانگ: م من... متاسف..... کوک: تأسف تو الان هیچی رو عوض نمیکنه!... ( یک ساعت گذشت که پرستار از بخش اومد بیرون) کوک: حالش خوبه؟.... _ بله حالشون خوبه ( ا/ت رو با تختی از اتاق عمل به اتاق دیگ منتقل کردن) _ می تونید برید داخل ( کوک رفت توی اتاق، + یانگ رو داخل اتاق برد ) کوک: وای چقد کیوته!.... ا/ت: لازم نیست حال منو بپرسی من خوبم!... کوک:آیی ببخشید، اخه از کیوتی بچه حواسم بهش پرت شد!
یانگ: میدونم نمیخوای منو ببینی... ولی من تورو... ا/ت: بابا من از کوک خواسته بودم تورو اینجا بیاره!....من هنوز همون قدر تورو دوست دارم ( کوک بد جور به یانگ نگاه کرد و یانگ سرشو انداخت پایین) ا/ت: کوک این اخلاق تو تموم کن!
( کوک نفس عمیقی کشید و نگاهشو سمت بچه که بغلش بود چرخوند) کوک: قراره اسمش چی باشه؟... ا/ت: منکه ایده ای ندارم! مغزم دیگ قد نمیده! ( کوک لبخند زد و به یانگ نگاه کرد) کوک: بزار پدر زنم ایده بده! ( یانگ با خوشحالی لبخند بزرگی زد و کمی فکر کرد)
یانگ: اِ اِسمشو بزار....نایون!
کوک: هوم... قشنگه! (بچه شروع کرد به گریه کردن، کوک روبه بچه کرد و خیلی کیوت نگاهش کرد) کوک: نایون؟... دلت مامانتو میخواد؟ اره؟... ( اروم گذاشتش توی بغل ا/ت.....)
ا/ت: هی پسر کوچولو؟.... چشماتو باز کن! آآآ دنیا انقدراهم زشت نیست! من برات رنگی و قشنگش میکنم!... هرچی بخوای برات فراهم میکنم!...
( نایون اروم چشماشو باز کرد و به ا/ت نگاه کرد) کوک: هه انگار متوجه حرفت شد!
( ا/ت لبخندی به نایون زد که باعث شد نایون لبخند ریز و قشنگی بزنه....)
« :) »
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
55 لایک
عالیی
ادامه بدم؟؟
آره ادامه بده،چرا ندی؟
معلومهه
بزارم پارت بعد هم؟؟
گلبم اکلیلی شد :﴾
ولی کوک پدر خیلی جذابی میشه🤭
هوم:/
ممنان ک ی پارت دیگم نوشتی :))))))
عالیییی بوددددددد😇😇😇🥰🥰🥰🥰
عرررررررررررررررر خداااااااا قلبم اکلیلی شدددد
چرا دارم موهامو میکشم
نگو که پارت اخره
تورخدا بازم ادامش بده
وااای چه عالییی بود 💜🥺
عالی بود