پارت بعدی
الان همه چیز برام واضح تر شده بود.اون جسمی که الن رو گرفته بود همون پروفسوری بود که اونروز دنبالمون بود و الن رو پرت کرده بود پایین!اونقدر شوکه شده بودم و ترسیده بودم که نمیدونستم باید چیکار کنم.مغزم کار نمیکرد.یهو صدای آخ بلندی و به دنبالش صدای افتادن اون مرد رو شنیدم!ناخود آگاه جیغ کوتاهی کشیدم.یه مرد سیاه استاده دیگه پشت پروفسور ظاهر شد!الن دویید سمتم و پشت پاهام قایم شد.با دست های لرزونم یه کتاب دیگه برداشتم و با صدایی که از ترس میلرزید گفتم:جلو نیا!من...من مسلحم!صدای خنده ی آشنایی به گوش رسید.مرد قدبلند سیاه با همون چتری که پروفسور رو بیهوش کرده بود،چند قدم نزدیکتر شد و چهرش واضح تر!همون پسر گلدونیه بود:به اون کتاب ميگي سلاح؟نفسمو با آسودگی بیرون دادمو روی زانوهام خم شدم:وایی خدای من.نزدیک بود از ترس سکته کنم.دستشو روی شونم گذاشت و پرسید:هی خوبی؟سرمو بلند کردمو گفتم:من خوبم.ممنون...(به پروفسور که بیهوش روی زمین افتاده بود نگاه کردم و دوباره نگاهمو به پسره انداختم)حالش خوبه؟
7 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
چراادامه نمیدی؟
ببخشید بابت تاخیر)):
دارم پارت بعد رو مینویسم((:
سلام نویسنده عزیز💙
رمانت بی نظیره ومن طرفدارشم💖
میشه به نظرسنجی《رمان بعدیم چی باشه؟》 سربزنی؟
نظرت به عنوان یه نویسنده بی نظیربرام خیلی مهمه♡
اسم داستانم خوب در کنار بده
ژانرش:فانتزی-تخیلی
داستان اتحاد بین خوب و بد.در زیرزمین زیر قلعه خوب ها. دختری در حال تیر اندازی بود.کار سختیه که اخرین نفر توی جنگل بمونی و تسلیم نشی و ارشد خوب ها باشی.اما تعجب اور تر از همه فردی نورانی که در اسمان بود
اگهدوستداشتیپلیزبهداستانمسربزن✨😺💕
عالییییی
ممنوممننمم
وایی آجی عالی بود من همچنان بی صبرانه رمان جذابتو دنبال میکنم
واییی مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عالی بود صوییتی منتظر پارت بعدم سریعتر بزارش 👻😚💞
حتمااا
سلام لطفا تو نظرسنجی جدیدم شرکت کنید و تست جدیدمو لایک کنید ممنون میشم دوستان😘