
پیشم بمون گربه سیاه! 𝓟𝓪𝓻𝓽¹⁵ حماقت!
دوباره یه روز تازه آغاز شده بود و آدرین تا صبح اصلا نخوابیده بود کاملا گیج شده بود نمیدونست چیکار باید بکنه اما به حرف های پلگ کل شب رو فکر کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که باید با دختر کفشدوزکی درست حسابی صحبت کنه... بخاطر همین حلقه رو کرد تو دستش... پلگ: آدرین؟ واااااییی خوشحالم که منو برگردوندی🥹 آدرین: منم همینطور دوست خوبم😉 پلگ: خب... امروز قراره چی کار کنی؟ آدرین: میرم تا با لیدی باگ صحبت کنم پلگ: مطمئنی؟ آدرین: آره ولی قبل از هر چیزی بیا بریم یه جیزی بخوریم پلگ: موافقم بریم اتاق مرینت: مرینت: خیلی خب تیکی امروز میرم و با کت نوار صحبت می کنم که ببینم اصل قضیه چیه!! تیکی: فوکر خوبویه(داره صبحانه می خوره دهنش پره😂) مرینت: حاضری تیکی؟ تیکی: الان؟ مرینت: آره هرچه زود تر بهتر... چون نمیتونم دووم بیارم که بهم نگه بانوی من😒 تیکی: پرینت مطمئنی که... مرینت: 🤨🤨🤨 تیکی: باشه باشه من ساکت می شم😁 مرینت: تیکی دختر کفشدوزکی آماده! و رفت بیرون خونه... آدرین: خیلی خب... آماده ای پلگ؟ پلگ: من همیشه آمادم😏 آدرین: پلگ تبدیل گربه ای! کت: بزار براش یه پیام بزارم... لیدی: عه کت نوآره! فکر کنم اونم می خواد باهام صحبت کنه.... کت: الو؟😒 لیدی: کت😃 یعنی کت؟😐 کت: میشه باهات صحبت... لیدی: بیا کنار موزه لوور می بینمت... کت: عه قطع کرد... فکر کنم اونم می خواد باهام صحبت کنه و هر دوتاشون رفتن طرف موزه لوور هر دوتاشون یه قیافه جدی گرفتن لیدی: سلام😒 کت: سلام😑 لیدی: اول من بگم یا تو بگی؟😒 کت: هههمممم... اول .... ت..و ب...گ..ووو😖😖 (سختش میاد بگه🫡) لیدی: چیه؟ سختت میاد؟😠 کت: کی من؟ معلومه که نه😏 لیدی: خیلی خب... دوست داری اصل قضیه رو بدونی یا نه؟😒 کت: آره می خوام 😑 ولی میدونم که دروغ میگی🙄 لیدی: من به جون تو غصم خوردم که دروغ نگم ولی جناب عالی چی کار کردن؟ به حرف من باور نکردن😒 کت: خب بگو ببینم مشکلت چیه؟😑 لیدی: ازت می خوام که بهم بگی چقدر از قضیه رو میدونی ؟ کت: م.ج.ر.م تویی و اون وقت من باید حساب پس بدم؟😏 لیدی باگ که از این رفتار گربه سیاه خسته شده بود چسبید به یقه گربه سیاه و گفت: ببین میمون فضایی... یا میگی قضیه چی بوده یا اینکه بازور مجبورت می کنم که بگی!😏😒 کت نوار حسابی تعجب کرده بود اما خب از اونجایی که نمی خواست جلو کفشدوزک کم بیاره با لحن تمسخر آمیز گفت: باشه بهت می گم... فقط لطفا یقه ام رو ول کن😏 لیدی: باشه😐 کت: بعد از اون حرف آلیا من رفتم لبه ساختمون نشستم چون فکر می کردم که بیای دنبالم و از دستت ناراحت نبودم و منتظرت بودم که بیای و درباره اون موضوع یکم باهم صحبت کنیم... که صدای ارباب شرارت و مایورا رو شنیدم که داشتن درباره نقششون صحبت می کردن که ارباب شرارت به مایورا گفت که صبر کن لیدی باگ هم بیاد و بعد نو اومدی گفتی که من نباید میونم رو بت گربه سیاه خراب کنم باید سعی کنم بیشتر نزدیکش بشم تا بتونم معجزه گرش رو بگیرم و بعدش جلسه تموم شد و درست دو دقیقه بعد اومدی پیشم 😑
لیدی: خیلی خب جالب شد... کت: الان فهمیدی😑 لیدی: برات متاسفم🙄 کت: چرا؟🤨 لیدی: که به چرندیات ارباب شرارت و مایورا باور کردی 😼 کت: من باور نمی کردم تا زمانی که صدات رو نمیشنیدم😶 لیدی: من...... _وای وای وای.... ببین کی اینجاست دختر کفشدوزکی و گربه سیاه! لیدی: ارباب شرارت و مایورا! مایورا: سلا دختر کفشدوزکی!! ارباب: اوههه نمی خوای به همکارات سلام بدی؟😈 کت: راست میگه 😒 لیدی: گربه😟 مایورا: بیا پیشم ببینم دلم برات تنگ شده بود😈 لیدی: نه😟😟😟 و کت نوار هم بزرگ ترین حماقت زندگیش رو کرد و لیدی باگ رو هل داد طرف اونا... کت: باهاشون بهت خوش بگذره😒😏 لیدی: کت نهههه کمکم کن😢 کت: خداحافظ🫤با دوستات بهت خوش بگذره لیدی: نههههه😥😥😥 مایورا: گیرمون افتادی لیدی: هرگز😖😖😠😠 و به طرفشون حجوم برد... و خب مثل همیشه پیروز این جنگ لیدی باگ شد🥳 لیدی باگ از این حرکت گربه سیاه خیییلی تعجب کرده بود نمیدونست دلیل این کارش چیه چرا بهشون به این باور کرد همه چیز خیلی روش فشار آورده بود... بخاطر همین تصمیم گرف که یکم قدم بزنه.... خب یادتون بهتون کفتم که کاگامی نسبت به یکی دیگه آ.^ح&*€س٪ا٪٪^س داره؟ الان می فهمید اون کیه... کت: باورم نمیشه که ازش متنفرم😒 ولی نه.... هنوز هم حس می کنم که حس می کنم که ق.ل.ب.م مال اونه 😟 من خیلی زود تصمیم گرفتم من بزرگ ترین حماقت زندگیم رو کردم شاید کارش دلیل داشته... نمیدونم باید بیشتر فکر کنم...(چه عجب بلاخره متوجه اشتباهت شدی🤨) کت: آب لیمو رو زخمم نزن😔 (حالا اشکال نداره مم تنهات می زارم... تا ببینیم دنیا دست کیه) کت نوار هم که حسابی در گیر بود رفت و روی نیمکت کنار خیابون نشست که سرو کله کاگامی پیدا شد... کاگامی: گربه سیاه؟ کت: ها؟ عه سلام کاگامی کاگامی اینجا چی کار می کنی؟ کت: هیچی برا خودم نشستم... تک از کجا میای؟ کاگامی: کلاس شمشیر بازی😊 کت: باشه کاگامی: چیزی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ کت: نه چیزی نیست کاگامی: الان وقتشه بهتر از الان وقت دیگه پیدا نمی کنم😄 لیدی: باید برم گربه سياه رو پیدا کنم اینطوری دلم آروم نمیگیره شاید بتونم کاریش کنم که بهم باور کنه😃 و رفت دنبال گربه سیاه. بالاخره پیداش کرد و درست سه متر اون ور تر پشت سر گربه سیاه ایستاد و خب گربه سیاه هم متوجه شد که لیدی باک پشتشون وایستاده . کفشدوزک کاگانی رو هم دید که اونجاست و می خواد به کت نوار چیزی بگه... کاگامی: گربه سیاه من باید بهت یه چیزی بگم😊 کت: بگو کاگامی: چیزه من.... من.... من ........... دارم گربه سیاه(جای خالی رو خودتون پر کنید😌) لیدی: 😨😨😨😨😰😰😰 کت: چیییی؟😦 کاگامی: آره و سعی کرد بیشتر به گربه سیاه نزدیک بشه... لیدی باگ دیگه طاقت دیدن چیزی رو نداشت... فکر کرد که خیلی دیر شده و با چشم هایی پر از اشک از اونجا دور شد نمیدونست... (نمیدونم متوجه هستید یا نه ولی تو این پارت نیدونم چرا زیاد از کلمه "نمیدونست" استفاده می کنم🤦🏻♀️) چرا یه دفعه از شنیدن این حرف به گریه افتاد... رفت و کنار رود نشست با اینکه علاقه ای به کت نداشت اما از این حرف خیلی ناراحت شد... ممکنه که اتفاقایی افتاده باشه؟ ... به هر حال کاگامی در تلاش ای بود که به گربه سیاه بیشتر نزدیک بشه که...
کت: داری چی کار می کنی؟😠 و از جاش فوری بلند شد کاگامی: من معذرت می خوام من شرمندم واقعا شرمندم🫢 کت: من شرمندم کاگامی ولی یکی هست که منتظرم هستش و باید هر چه سریع تر پیداش کنم من نمی خوام ناراحتت کنم ولی... کاگانی: می دونم فقط خواستم بگم که تو دلم نمونه و الان هم مامانم منتظرمه تا دیر نکردم باید برم🙁 کت: ممنون گه درکم کردی😉 کاگامی: خ..وا.... خواهش می کنم😇 الان باید برم... تو هم برو... تا قبل از اینکه دیر بشه کت: آره راست میگی... و کاگامی رفت. کتنوار هم به کارهاش درست حسابی فکر کرد و با یه دسته گل بنفشه (گلی به ذهنم نرسید🫡) رفت دنبال لیدی باگ تو راه هم مدام با خودش تکرار می کرد که بزرگ ترین حماقت زندگیش رو کرده. خیلی دنبالش گشت اما پیداش نکرد تا اینکه یادش افتادیه جا مونده.... کنار رود سند... داشت می رفت اونجا ولی هنوز دو به شک بود که بره یا نه. پشیمونی از لحن صحبت کردتش و حسرت از تو چشماش معلوم می شد...(خیلی زور زدم تا ای جملات رو بنویسم پس لطفا بک عدد لایک کوچولو بکن و ناظر عزیز تر از ججججوووننننم لطفا این تست رو رد نکن🥹🥹🥹 دستم به دامنت داستان نویسی کار ساده نیست خواهش می کنم🥲🥹🥹🥹🥹)(خب بریم ادامه) رفت کنار رود چیزی ندید اولش فکر کرد که رفته ولی بعدش با یه صدایی به خودش اومد... _ با تشکر فراوان از شما که ماهی رو با دستای خودت انداختی تو ی تور😁😁😁 کت نوار از دیدن این صحنه خشکش زد... هرگز فکرش رو هم نمی کرد... دیگه خیلی چیز ها براش روشن شده بود ولی بیشتر از هر چیز دلیل عصبانیتش و اون رفتار های عجیبش رو با لیدی باگ فهمیده بود... فقط اون جمله تو ذهنش بود که ماهی رو با دست های خودت انداختی توی تور... خببب حقیقت این بود تقصیر خودش بود که این وضعیت پیش اومد ولی تنها خودش مقصر بود؟!؟!؟!؟! خیلی خب همین قدر کافیه شما رو با هزار تا سوال تنها میزارم تا پارت های بعدی خدانگهداتون باشه😍😍
شرمنده کم بود😅 برو نتیجه شرایط ک چالش داریم 😃
یدونه هم برو😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عاجی
شرایطا فراهم شد
بعدیو بزار
دارم می نویسم دیگه تا نیم ساعت دیگه میزارم منتشر بشه😃
😄😄
مستر باگ
لیدی نوار
لیدی باگ
کت نوار
زامبی
ارواح
الجنه
روح
جن