*عشق خجالتی من*p23

...از زبان نویسنده:جین هو با ترس سریع بلند شد و به سمت کوه دوید پارک پیر از روی صندلیش بلند شد و دست به کمر به جین هو که با سریع ترین حالت به سمت جونگ کوک میدوید خیره شد زیر لب غرید و رو به جک که روی صندلی معمولی ای نشسته بود و دکتر پاهاش رو گچ میگرفت کرد جک آه کلافه ای کشیدوگفت:ارباب سنگ‌ قبر برای جعون سفارش بدم؟..پارک پیر سرشو تکون داد و گفت:چون جین هو از اون خرگوشک خوشش میاد کمی صبر کن______جین هو با چشماش دنبال جونگ کوک می‌گشت چشماشو ریز کردو تونست جونگ کوک رو ببینه دوید به سمتش جونگ کوک روی زمین به کمر دراز کشیده بود و از درد فریاد می‌زد جین هو سریع روی زمین نشست دستشو دور گردن جونگ کوک حلقه کرد و اونو کمی بالا آورد با نگرانی که توی چشماش معلوم بود گفت:جونگ کوک حالت خوبه..چیشد.زنده ای‌..لطفا نمیر..التماست میکنم..جونگ کوک برای اینکه خیال جین هو رو راحت کنه به زور لبخندی زد و چشمای خمارش و با جین هو داد با درد گفت:آه.. آ.اره..حا.لم ..خوبه کمرم..و سرم درد میکنه...=اگر میتونی بلند شو تا بریم یکم استراحت کنی _نه خوبم..تو نگران من..نباش از پس این بر میام..._______جونگ کوک توی اتاقش روی تخت دراز کشیده بود و به این فکر می‌کرد که چرا واقعا اومده اینجا و چطور میتونه فرار کنه در اتاق خورد و جین هو داخل اومد وارد اتاق شد و به سمت جونگ کوک قدم برداشت روی لبه تخت نشست و به صورت بی حال جونگ کوک نگاه کرد

_____سر میز نهار رو بروی هم نشسته بودند جونگ کوک و آقای پارک توی چشمای هم نگاه میکردن و برای هم خط و نشون می‌کشیدند جین هو سرفه مصلحتی کرد‌ جمع سنگین بودجین هو لبخند مظطربی زد و با دستاش روی میز ضرب گرفت پدربزرگ چشماشو تو حدقه برای جونگ کوک چرخوند و به جین هو نگاه کرد لبخند شیرینی زد وگفت:تو همانند مادربزرگت خیلی زیبا هستی ..جین هو سرش رو پایین کرد و گفت:چجوری مردن؟..آقای پارک آهی کشید وگفت:خونش رو خوردم مرد...چشمای جونگ کوک درشت شد درست حدس زده بود آب دهنش رو به سختی قورت داد جین هو زد زیر خنده =وای شما خیلی بامزه این ..بعد هم پدربزرگ زد زیر خنده جونگ کوک آه کلافه ای کشید که وقتی نگاه خیره پدربزرگ را روی خودش دید خشکش زد آقای پارک اخمی کردوبا صدای بمش گفت:مادربزرگت توی راه ایلسان به بوسان سکته کرد ...مکثی کردوبا تحکم گفت:خب پسر جون همونطور که حدس میزدم بی دست و پا هستی یه کار آسون رو نتونستی انجام بدی..که خب چون کمرت تقریبا نزدیک بوده آسیب جدی ببیننه یه امتحان دیگه ازت میگیرم =پدربزرگ جونگ کوک همینجوری هم خوبه و من ازش راضی ام.. :ولی من نیستم ...داد زد:جک نهار رو بیار...

..پدر بزرگ ادامه داد و جک غذا ها رو جلوی جین هو و آقای پارک میگذاشت:از پس امتحان اول که بر نیومدی حالا برنامه دوم وقتی که ازدواج کردی باید جین هو هرچی جلوت گذاشت بخوری حتی اگر بدترین غذای دنیا باشه البته که خودت تو خونه غذا رو درست میکنی این برای شرایط اظطراری هست من اختصاصی وقت مو برای تو بی مصرف گذاشتم و چند نمونه غذا رو به سر آشپز پیشنهاد دادم و اونم درست کرد غذا های من و نوه عزیزم با تو متفاوت هست و باید تا آخر بخوری حتی اگه مریض بشی و حالت تهوع بگیری هم میخوری...فکر جونگ کوک چند لحطه پیش سم رفت که نکنه پدر بزرگ جین هو میخواد سم به خوردش بده سعی می‌کرد خودشو آروم کنه چشماشو بست و به چیز های خوب فکر کرد جک ۳ تا بشقاب رو جلوی جونگ کوک گذاشت جونگ کوک چشماشو باز کرد و به ظرف نقره ای که رویش سر بود نگاه کرد خدمتکار ها در همه ظرف هارو باز کرد جونگ کوک آستین شو بالا زد و اومد مشغول خوردن بشه که چشماش درست شد با چشمای درشت سرشو بالا آورد و به پدربزرگ جین هو نگاه کرد آقای پارت لبخند خبیثانه ای زد و دستشو زیر چونه خودش گذاشت نیشخندی زد:از پیش غذا لذت ببرید *هنوز غذای اصلی و دسر مونده بچه ها نوش جان *..و سرشو پایین کرد جونگ کوک چشماشو بست و ناله ای کرد و پاهاشو آروم به زمین کوبید جین هو ناراحت از کار پدربزرگش به سمت جونگ کوک خم شد و توی گوشش گفت:من صیفی جات دوست دارم بیا غدا هامون رو عوض کنیم ..

...جونگ کوک سرشو کج کردو بو.سه ای سطحی روی گونه جین هو زدو گفت:اشکال نداره من از پسش برمیام....و سرشو به سمت پیش غذا برگردوند تصمیم گرفت از بهترین که هیچ وقت حاظر نبود بخوره شروع کنه ..طرف رو جلو کشید چنگال شو برداشت و به بروکلی و اسفناج های آب‌پز نزدیک کرد وبعد به سمت دهانش آورد و اون رو جوری که حالت تهوع نگیره قورت داد آقای پارک خبیثانه زیرچشمی به جونگ کوک نگاه میکرد و از غذای دلنشینش لذت می‌برد....ظرف دومی شامل لوبیا پخته که جونگ کوک ازش خیلی متنفر هست بود جونگ کوک هر یک قاشق رو با فکر به این که داره بستنی میخوره را تحمل کرد و تا آخرین زره اون را خورد و ظرف سومی چیزی که جونگ کوک هیچوقت فکر نمی‌کرد بخوره مطمئن بود پدربزرگ جین هو فقط دنبال یه بهانه هست تا زجرش بده آخه جین هو که در آینده برای جونگ کوک گل و علف درست نمی‌کرد میکرد؟ حاضر بود هرچیزی بخوره ولی این رو نه سرشو بالا آوردو با بس ادبی گفت:پدربزرگ شما‌منو با گوسفند اشتباه گرفتین؟ ..آقای پارک اخمی کردوگفت:در گوسفند بودنت که شکی نیست کاش به جای این که اینقدر حرف بزنی غدای جلوتو میخوردی تا برت نگردونم به همونجا که بودی...جونگ کوک از تیکه ای که پدربزرگ جین هو بهش گفته بود ناراحت شد و به زور چیزی که هیچ انسان عادی نمیخوره رو خورد‌_________جین هو ناراحت گفت:حالت خوبه جونگکوکا..چیزی لازم نداری؟....ببخشید...کارت زیاد طول میکشه نه؟...واقعا ببخشید....همش تقصیر منه...متاسفم کاش نمیومدیم....جونگ کوک به زور با حال بد در دستشویی رو نصفه باز کرد سرشو بیرون آورد رنگ پوستش زرد شده بود و حال نداشت جین هو نگران تر از قبل شد جونگ کوک نفسی تازه کردو آرام گفت:حال من..من خوبه..واییی عق...و در دستشویی رو دوباره بست و رفت بالا آورد با چیزایی که خورده بود الان باید میمرد این که زندست یه پوئن مثبت هست بد جور مسموم شده بود بعد از خوردن پیش غذا براش گوشت گاو نیمه پخته آوردند که نزدیک بود بالا بیاره بعد از اون هم مجبورش کرد ماهی بخوره به عنوان دسر هم شکلات حشره و برای نوشیدنی هم بهش نوشیدنی ال.کلی داد که باعث شد همش باهم قاطی بشه و جونگ کوک به این وضع بیوفته ...با بی حالی از دستشویی بیرون اومد جین هو به اتاق خودش راهنماییش کرد قرصی به جونگ کوک داد و جونگ کوک سریع به خواب زفت