عدالت77 p8

جولیا و کانر تا زمانی که تاریکی آسمان جایش را به روشنایی روز می‌دهد در خیابان ها پرسه میزنند. دختر معتقد بود که شاید راهشان از هم جدا شود. اما نشد. هردویشان تا ساختمان قدیمی باند هم مسیر هم بوده‌اند. مسلماً کانر قبل از هرچیزی مسئله آمدن جولیا را با کریس درمیان میگذارد پس در اتاقش را می‌کوبد. هنگامی که صدای پشت در اجازه ورود می‌دهد دستیگره را به پایین میکشد و در چوبی را باز میکند. کریس روی مبل همیشگی اش نشسته با چهره‌ای متفکر روزنامه‌‌ای را می‌نگرد که در دستانش نگه داشته است. تیتر روزنامه نوشته شده:« خبر قتل جورج کمبل، وکیل مشهور!»

************************************* نوار زردرنگ و ماشین پلیس اطراف محل حادثه را دربر گرفته و پلیس ها با لباس و پوشش مخصوص ساختمان متروکه را میگردند. جسد جورج کمبل، وکیل مشهور و طمع‌کار بر روی صندلی، پشت میز نهارخوری درحالی که سرش در بشقاب سوپ مقابلش افتاده بود، پیدا شد. ساختمان قدیمی ساکنان زیادی نداشت و همچنین دوربینی در آن کوچه یافت نمیشد. هیچ کدام از ساکنین ساختمان چیزی درمورد جسد پیدا شده نمی‌دانستند. در واحد اول مردی با سر و وضع شلخته مقابل در واحد ظاهر شد و بیشترین سعی اش را برای خلاص شدن از بازجویی ها و سوال های مداوم نیروی پلیس انجام می‌داد. در واحد کناری زنی با وسواس خاصی در و پیکر خانه اش را گردگیری میکرد و موهایش را با حالت عجیبی در ژل‌مو غرق کرده بود طوریکه به کف سرش چسبیده بودند. زن طبقه بالا برای چندنفر از نیروی پلیس که برای بازجویی در خانه اش را زدند چایی دارچین دم کرده بود و بیشتر سوال هارا با«نمیدونم»پشت سر می‌گذاشت. در طبقه پایین هنگامی که درِ واحد دوم را زدند مردی با موها و ته ریش شلخته در را باز کرد. گیج و منگ بود و هنگام جواب به سوال های پلیس چند باری خوابش می‌گرفت. زن مسنی که به گفته‌ی خودش سه روز پیش از مسافرت برگشته بود میگفت مردی غریبه را در آپارتمان دیده، ولی از آنجایی که واحدی در طبقه دوم اجاره نرفته بود و فکر میکرد مستأجر جدیدش در آنجا پرسه میزند اهمیتی به موضوع نداد. افسر اِما از زن درمورد مشخصات مرد غریبه سوال کرد، امّا امان از حافظه ای که در شرایط های ضروری کار نمیکند. اریک بیرون ساختمان به گزارشاتی که افسر متیو از بازجویی بدست اورده گوش میداد. کارآگاه هنگامی که لرزشی در جیب پالتویش حس کرد لحظه ای افسر را از ارائه گزارشات نگه داشت و به تلفن همراهش پاسخ داد:«بله افسر یانگ» _«اقای هافمن، نتایج کالبد شکافی اماده شده، وقت دارید؟!» _«بله حتماً!»

میشل بعد ورق زدن برگه هایی که در دست دارد، پشت تلفن نتایج را اعلام میکند:«طبق نتایج کالبد شکافی مقتول در اثر خفگی مرده» _«شکاف روی سینه‌ش چی؟» _«مشخص نیست، به هرحال افراد زیادی هستن که انگیزه‌ای برای قتل همچنین وکیلی داشته باشند» اریک در جواب زن می‌گوید:«یعنی داری میگی یه خصومت شخصیه؟» _«شاید باشه»برگه نتایج را بار دیگر ورق می‌زند و در ادامه می‌گوید:«همچنین طبق گزارشات نوشته شده تو سوپ سم ریخته شده بود...» اریک وسط حرف میشل میپرد:«شبیه قتلیه که توی محله چینی ها رواج پیدا کرده بود، مرد چینی که که توی سوپ مشتری های مخصوصی سم میریخت.»

میشل پشت تلفن با صدایی کلافه می‌گوید«شاید اتفاقی باشه آقای...» _«میشل، من به عنوان کارآگاه نمیتونم یه پرونده رو با شاید ها ول کنم. ازت میخوام پرونده اون مرد چینی و افرادی که طی سه سال به قتل رسونده برام آماده کنی، همچنین یه بررسی کلی و گزارشات کامل از حادثه های اخیر نیاز دارم.» زن پشت خط آهی سر می دهد و با گفتن چشم تلفن را قطع میکند. سپس اریک از افسر متیو درخواست میکند که نتایج لازم را با رئیس پلیس درمیان بگذارد.

رئیس پلیس درحالی که ساعتش را چک میکند به سمت کارآگاه حرکت میکند. عینک مستطیلی شکلش را روی صورتش تنظیم میکند و کراواتش را صاف میکند. روبه اریک می‌گوید:«فکر نمیکنید یکم زیادی طول کشیده؟» _«رئیس ما هیچ مدرکی نداریم، و این گزارشات به کارمون نمیاد. اینبار یکم زمان میبره» رئیس پلیس با طعنه حرف میزند:«برام مهم نیست هافمن، فقط یجوری این پرونده رو جمعش کن!»سپس به متیو اشاره میزند که دنبالش راه بیفتد. اریک با حالت صورت به افسر میفهماند_خدا بهت صبر بده_ و به سمت ماشین خود حرکت میکند. قبل از آن که وارد ماشین شود اِما بسمت او خیز برمی‌دارد. درحالی که نفس نفس میزند نامه ای را به اریک میدهد:«آقای هافمن... این رو.. توی واحد خالی آپارتمان پیدا کردیم» مرد نامه را میگیرد و با احتیاط آن را باز میکند. یک دعوت نامه که نام_اریک هافمن_ روی آن با رنگ سبز نوشته شده است.